هركي يارش...؟
رضا ضيا
جاي شما خالي چند شب پيش در شهرمان رفته بوديم كنسرت. يكي از تصنيفها، آهنگ قديمي «آسمون به اين گپي، گوشهش نوشته» بود، ولي ديديم خواننده ادامهاش را چنين خواند: «هركي خوبي بكنه، جاش تو بهشته»! بنده كه از شدت تعجب دست حيرت به دندان ميگزيدم، ابتدا فكر كردم، خواننده شعر را فراموش كرده و در لحظه چيزي خوانده. هرچند تكرار قاطعانه اين بيت به همين صورت، اين احتمال را منتفي كرد. بعدا از دوستان پرسيدم كه ماجرا چه بوده و فهميدم كه اداره ارشاد اصفهان، به اين بخش اشكال كرده و خواننده هم به جايش چنين عبارتي سر هم كرده! عنايت فرموديد؟ از نظر ارشاد اصفهان، خواندن «هركي يارش خوشگله» در يك تصنيف، موجب اغواي شهروندان ميشود! حقيقتا متوجه نميشوم اين عزيزان در چه فضايي سير ميكنند، كه اداي اين جمله را غيرمجاز ميشمارند و فكر نميكنند كه در دنياي امروز اين حركات چقدر عجيب است. فكر نميكنند كه چند سال ديگر خودشان به اين كارهاي خودشان ميخندند؟ در مجله «براي فردا» مصاحبهاي ميخواندم درباره ممنوعيت دوچرخهسواري بانوان، با حجهالاسلام نصراصفهاني، ايشان گفته بود: «در همين دانشكده، بخشنامه كرده بودند، حتي بنر زدند كه: كسي حق ندارد به گوگل وصل شود! حالا ديگر دست از اين حرفهايشان برداشتهاند. امروز هم بهشان بگويي، خودشان اصلا باورشان نميشود. حالا موضوع دوچرخهسواري هم همين است. انشاءالله 10 سال ديگر ميبينيد خودشان و بچههايشان دارند دوچرخهسواري ميكنند...» (ماهنامه براي فردا، شمارة 22، تيرماه 1397، ص 64)
مدّتي قبل از آن هم به تصنيف پرويز ياحقي و بيژن ترقي اشكال كرده بودند كه: «موي تو قرارم به هم ميزند...لبهاي تو خون در دلم ميكند» اجازه اجرا ندارد و خواننده ميخواند: غمهاي تو خون در دلم ميكند! نيز در همين اداره عزيز به نويسنده اجازه نداده بودند كه عكس استاد تاج اصفهاني را با عمامه چاپ كند. با اين استدلال كه ايشان آوازخوان است و نبايد عكسش با عمامه چاپ شود. هرچه مولف اصرار كرده بود كه: آخر اين عكس دهها هزار بار چاپ شده، حتي در همين شهر در همين شماره فلان مجله چاپ شده، ولي باز هم اين اصرارها بيفايده بوده.
البته تا وقتي اين اجحافها رسانهاي نشده، كه فبها المراد. اما وقتي سروصدايي بلند شد، آقايان خيلي راحت ميگويند: بله، حالا در يك گوشهاي هم اشكالي هست، نبايد كليت كار را زير سوال برد. ولي به نظر بنده، اتفاقا اشكال از همين كليت است. همين كلمه «مميز» را ببينيد؛ يعني كسي كه «تمييز» ميدهد. تشخيص ميدهد. بقيه اين تشخيص را ندارند و ايشان ميفهمند.
سعدي ميگويد:
اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي / برآورند غلامان او درخت از بيخ
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد / زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ
وقتي بالاسريها دستوري ميدهند، زيردستيها هزار پله شديدتر عمل ميكنند و به جاي خبر، سر ميآورند. اشكال هم از آنان نيست. فكر ميكنيد اگر در باقي دنيا بود، چنين سوءاستفادههايي پيش نميآمد؟ قطعا آنجا هم عدهاي كاسه داغتر از آش ميشدند. براي همين هم هست كه در كشورهاي پيشرفته از اساس جلوي اين كارها را ميگيرند: سر چشمه شايد گرفتن به بيل / چو پر شد نشايد گذشتن به پيل.
وقتي كاري حدود و ثغور نداشته باشد، سليقهاي ميشود. وقتي هم حالت بروكراتيك و اداري به خود گرفت، مامور دولت براي اينكه براي خودش دردسر نشود، نهايت سختگيري و محكمكاري را خرج ميكند كه مبادا خودش مورد پرسش قرار گيرد. طبيعتا اين سختگيريها هرچه از مركز دورتر شد، شديدتر هم ميشود. يكبار يكي از دوستان هنرمند اصفهاني به رييس اداره ارشاد گفته بود: آقا شما بفرماييد كه بالاخره اصفهان جزو جمهوري اسلامي هست يا نه؟! چون مسائلي كه در پايتخت مجاز است، اينجا ممنوع است. همان قضيه سيب ملك؛ در پايتخت چيزي گفته ميشود، ولي در شهرستانها هزار برابر سختگيري بيشتر است. موارد فراواني سراغ دارم كه نويسنده در اصفهان، براي فرار از سانسور، كتاب را براي گرفتن مجوز به تهران و حتي قم برده است! باور ميكنيد؟ در قم راحتتر ميشود مجوّز گرفت! متاسفانه افراد هم چون به اصطلاح، كارشان گير است، جرأت نميكنند كه اين مشكلات را گزارش كنند و اين مشكلات روي هم تلنبار ميشود و به تدريج تبديل ميشود به يكي از دلايل مهاجرت به پايتخت و بعدا مهاجرت به خارج. به نظرم بهترين راه اين است كه هنرمندان وقتي به چنين مواردي برخورد كردند، تا جايي كه ميتوانند آن را به اطلاع ديگران برسانند، تا ديگر چنين مواردي تكرار نشود. به خدا اين كار بيشتر به «مصلحت» است.