نگاهي به نمايشگاه نقاشي «سهراب مرزبان»
لبريز از لذت
ساره بهروزي
نه از خشونت خبري بود، نه از تبعيض، نه از تنهايي و غربت. به جاي همه اينها حكايتي از لطافت و زيبايي بود كه بر جان مينشست. هفده تابلوي نقاشي «سهراب مرزبان» در گالري شيرين روايتي است متفاوت در هياهوي امروز زمانه ما. نگاهي هنرمندانه، دقيق و موشكافانه به طبيعت در هريك از تابلوها نمايان است. اثرها ما را به درون خود ميكشند. به درون طبيعتي كه دوستش داريم. نقاشيها اگرچه بيشتر محو هستند، اما فرمهاي ساده و قابل دركي براي مخاطب ميسازند و چنان زيبا بر ديوار نشستهاند كه ساعتي در گالري چرخيدم و لذت بينظير جنگلها و مناظري از شمال را در هياهوي غالب امروزي حس كردم. واقعيت بيان كنم كه، دوست نداشتم از دنياي زيباي تابلوها جدا شوم. براي همين مدت بيشتري به تكتك اثرها خيره ماندم و بعد از بازديد براياينكه طعم اين لطافت در وجودم باقي بماند ديگر بازديدهايم را به روز ديگري موكول كردم.
طبيعت اين پهنه گسترده و وسيع در روي زمين يا بهتر بگويم اين بينهايت، براي مردم عادي همان فضايي است كه ميبينند و تنفس ميكنند. اما براي هنرمندان و ذهنيت آنها توضيح مشخصي وجود ندارد. زيرا درك هنرمند از طبيعت پيرامونش با واقعيت درهم آميخته ميشود تا آثاري منحصر به او خلق شوند؛ آثاري برخاسته از انديشهاي كه در هر سرزميني متناسب با تفكر و فرهنگ آن سرزمين گره ميخورد. اما گاهي هم آثار پيوندي فراتر از يك فرهنگ و سرزمين را شامل ميشوند. پيوندي منطبق با حس و درك هر انساني از هر كجا كه باشد شكل ميگيرد. نگرش كلي و جزيي به طبيعت هم آنقدر زيبا هست كه مرزي نشناسد براي افرادي از يك گروه يا نژاد خاص. زيرا طبيعت هميشه بهترين آموزگار هنرمندان بوده و هست. ولي درك هنرمند از فضا و طبيعت هميشه يكسان نيست. هر هنرمندي بنا به مقتضاي وجود خود فضا و طبيعتي خلق ميكند كه با ديگري متفاوت است. آنچه در ذهن خطور ميكند و بعد بر بوم يا مقوا يا هر چيز ديگري با رنگ آشكار ميشود تنها فضاي بيروني نيست، بلكه با فضاي دروني هنرمند پيوندي يگانه خورده است. تابلوهاي «سهراب مرزبان» گويا انديشهاي احساسگرا براي فضاي طبيعي قائل شدهاند. فضاهايي كه شايد بسياري افراد از كنار آن به راحتي ميگذرند. اما مرزبان نه تنها راحت عبور نكرده بلكه به چگونگي ظرافت در آفرينش اين پديدهها دقت نشان داده است. چندتايي از اثرها چنان به بازنمايي ژرفاي طبيعت نزديك هستند كه حس كردم چشم نقاش لنز دوربيني شده براي ثبت گلها و برگهاي ظريف و شاخههاي خودرو در دامنه كوهها. خاشاك و بوتههايريزي كه در لابهلاي سنگها روييدهاند و باد نوازشگرشان محسوب ميشود، شكار لحظهاي دوربين نيستند. در حقيقت چشم تيزبين و ذهنيت دقيق خالق اثرهاست كه اينچنين بيننده را تحتتاثير قرار ميدهد. در بعضي ديگر از تابلوها اين رنگها هستند كه فضا را نيرومند ساختهاند. اثر بزرگ و زيبايي با ساقهها و برگهايي كه غرق در دنياي رنگ هستند، حس تابيدن نور از شيشههاي رنگارنگ را برايم بازنمايي كردند. در هر دو صورت يعني چه در فضاهاي محو و پنهاني چه در فضاهاي آشكار از تنه درخت و گلها، بيننده با بافتهاي زيبا و چشمنوازي مواجه است كه حس خوشايندي را ميسازند.
هر يك از آثار از نظمي كه برگرفته از بخش كوچكي از طبيعت است بهره ميبرد. در واقع تكه يا بخشي از گستره وسيع آفرينش چكيده در اثرها هستند. فرمهايي منظم و ساده اما متفاوت. طوري كه مخاطب هم ميتواند حسشان كند و هم لبريز از لذت شود. خطوط و رنگهايي كه شايد بتوان گفت سرچشمه لذتشان جاي ديگري دور از انديشه مادي انسانها، يعني تودههاي نامنسجم طبيعي است. حالا چون اين تودهها همراه با بخشي از ادراك خالق اثرها بر تابلويي نقش بستهاند، ميتوانند ما را به بخش مهمي از زندگي يعني نگريستن دقيق به طبيعت چشمنواز دعوت كنند. تا لحظههايي از هرآنچه نا خوشايند است فاصله بگيريم و فقط و فقط وجودمان را سرشار از زيبايي و لذت كنيم.