• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4182 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۱ شهريور

جهاني‌شدن از منظر روبرتو بولانيو در «2666»

كتابِ جنون‌آميزِ زمانه ما

ترجمه: بهار سرلك

 

 

آدام كي‌رش، منتقد ادبي و شاعر امريكايي، در كتاب «رمان جهاني: توصيف جهان در قرن بيست‌ويكم» به بررسي آينده ادبيات در عصر جهاني‌شدن مي‌پردازد. در اين كتاب آثار نويسندگان شهيري همچون اورهان پاموك، مارگارت اتوود، هاروكي موراكامي، روبرتو بولانيو و النا فرانته و... را مي‌كاود و با يكديگر مقايسه مي‌كند تا درك بهتري از ادبيات در عصر جهاني‌شدن ارايه كند. در شماره 4161 روزنامه اعتماد (به تاريخ 24 مرداد 97) بخشي از اين كتاب را كه به بررسي رمان حجيم «1Q84» در سطح جهاني و سطحي بومي اختصاص دارد، منتشر كرديم. در متن پيش‌رو كي‌رش به بررسي رمان «2666» اثر روبرتو بولانيو، نويسنده شيليايي مي‌پردازد. اين منتقد تفاوت‌هاي اين دو نويسنده را كه خوانندگاني جهاني دارند، برمي‌شمرد اما نكته مورد نظر او تفاوت ديدگاه موراكامي و بولانيو در امر نوشتن و آفرينش هنري است.

 

در سال 2004، پنج سال پيش از اينكه «1Q84» در ژاپن منتشر شود، كتابي كه نامي مشابه با اثر موراكامي داشت در اسپانيا منتشر شد. «2666» نيز رماني در چند بخش است كه نويسنده‌اش، روبرتو بولانيو، قصد داشت پنج بخش رمان را به صورت مجلداتي مجزا راهي بازار كتاب كند. اما بولانيو در سال 2003 در 50 سالگي از دنيا رفت و وراث او تصميم گرفتند رمان را به صورت يك جلد كتاب قطور راهي قفسه‌هاي كتابفروشي‌ها كنند. «2666» همانند «1Q84» گويي كه نام يك سال است، البته سالي در آينده خيلي دور و نه در گذشته‌اي نزديك. اما تفاوت ميان دو كتاب در اين است كه موراكامي 1Q84 را براي خواننده‌اش توضيح مي‌دهد اما تاريخ 2666 به هيچ عنوان در كتاب بولانيو نيامده است. اين عدد نيز همچون گره‌هاي بي‌شمار كتاب كه گشوده نمي‌شوند از منطقي مدفون يا ديدگاهي پنهان صحبت مي‌كند كه داستان‌هاي متكثر و بي‌رحمانه‌اي را گرد هم آورده است.

اگر 2666 اشاره به يك سال باشد به نظر سالي بدشگون است چراكه اشاره‌اي ضمني به عدد مرسوم هيولاهاي مكاشفه يوحنا دارد. حال و هواي حاكم بر شاهكار بولانيو قطعا رستاخيزي است. بولانيو نيز همانند موراكامي در سطح جهاني عمل مي‌كند؛ او از طريق استعاره و ايماژ و همچنين پيرنگ و شخصيت‌پردازي، مي‌گويد جهاني كه درباره‌اش مي‌نويسد به‌شدت رنجديده است، مكاني در گذشته، حال و آينده اهريمني. از زمان هولوكاست در دهه 1940 تا زن‌كشي‌هاي دهه 1990 مكزيك، بولانيو به زمان‌ها و مكان‌هايي مي‌رود كه اين اهريمن به سطح مي‌آيد و جهان واقعيت را به جهان موازي‌اي كه تهديدات سوررئاليستي دارد، بدل مي‌كند. در همين حال و هوا است كه در انتهاي كتاب، شخصيتي به آسمان شب چشم مي‌دوزد و آن را نشان گريزناپذيري هول‌آور تاريخ مي‌بيند: «وقتي اين ستاره‌ها نورشان را پخش مي‌كردند، ما وجود نداشتيم، زندگي روي زمين وجود نداشت، حتي زمين هم وجود نداشت. اين نور مدت‌ها پيش پخش مي‌شد. در گذشته، ما در احاطه گذشته‌ايم، هر چيزي كه ديگر وجود ندارد يا فقط در خاطرات يا حدسيات وجود دارد، آنجاست، بالاي ما، روي كوهستان و برف‌هايش مي‌درخشد و براي بازنگهداشتن آن كاري از دست ما ساخته نيست.»

بولانيو با پافشاري بر اين نكته كه ما در بدترين واقعيت ساكن شده‌ايم- به جاي اينكه اهريمن را در بعدي موازي قرنطينه كنيم، مثل كاري كه موراكامي با كتاب تسخيركننده «1Q84» انجام داد- كتابي را خلق كرده كه به سادگي خواننده‌اش را سرگرم نمي‌كنند و اغلب خواندنش كاري طاقت‌فرساست. اين كتاب كه جاه‌طلبي پردردسري را مي‌طلبد با اين گفته بولانيو كه پيشه نويسنده هيچ چيزي به جز خلق شاهكار نيست، همخواني دارد: «تا به حال فهميده‌ام نوشتن امري بيهوده است، يا فقط وقتي از ارزش برخوردار است كه آماده نوشتن شاهكاري باشي. اغلب نويسنده‌ها فريب‌خورده‌اند يا بازي مي‌كنند.» چنين ديدگاهي در مورد نوشتن بي‌چون‌وچرا با ديدگاه موراكامي مغايرت دارد- همانطور كه در شخصيت فوكا ئري [در رمان «1Q84»] بازنمايي شد- او مي‌گويد نويسنده تركيبي از بيننده‌اي خيالي با هنرمندي عملگراست. بولانيو با ادراكات و همچنين عملش نشان داده لحظه لحظه رمان بايد خارق‌العادگي را وارد تاروپود متن كند، مخصوصا اگر قرار است عدالت را در اين غرابت شوم جهان برقرار كند.

تفاوت ديگر ميان اين دو نويسنده، نوع درگيري آنها با جهان است؛ هر كدام خوانندگاني را در سراسر جهان مجذوب آثار خود كرده‌اند. موراكامي بر احساس آئومامه تكيه مي‌كند و معتقد است اخبار تلويزيون هيچ ربطي به زندگي او ندارد. به راستي كه ماهيت خارق‌العاده ماجراجويي‌هاي آئومامه را مي‌توان جانشيني براي غيبت تاريخ در زندگي او دانست. اين حس گسيختگي از تاريخ، بازتابي وفادارانه از تجربه‌اي است كه اغلب مردم كشورهاي جهان اولِ قدرتمند و موفق، به خصوص ژاپن، پس از جنگ در بي‌طرفي بين‌المللي از خود نشان داده‌اند. از سوي ديگر، بولانيو در هر دو سوي تاريخ و پساتاريخ زندگي كرده بود. بخش نخست زندگي‌اش را، از سال 1953 تا 1977، در امريكاي لاتين سپري كرد: ابتدا در شيلي، جايي كه متولد شد، سپس در مكزيك، جايي كه فعاليت ادبي‌اش را آغاز كرد. بولانيو در اين زمان و مكان ناگزير به تعهدات سياسي تن داد- به همين دليل نيز پس از كودتايي كه سال 1973 آگوستو پينوشه در شيلي راه انداخت، بولانيو زنداني شد. هر چند او در سال 1977 به اروپا مهاجرت كرد و باقي عمرش را در اسپانيا و در واقع در تبعيد از شرايط ادبي و سياسي امريكاي لاتين گذراند.

كتاب «2666» اين ديدگاه بولانيو را كه جهان به دو منطقه مصونيت و آسيب‌پذيري تقسيم شده، بازتاب مي‌دهد. اگر به تفسير اين عنوان بپردازيم، همه ما در مسير بروز مصيبت 2666 قرار داريم، بنابراين بخش‌هاي مختلف دنيا به سرعتي متفاوت به سوي مصيبت پيش مي‌روند. در دهه 1990 و 2000، دوره‌اي كه اغلب رويدادهاي رمان در آن روي مي‌دهند، اروپا منطقه صلح، فرهنگ و غور در باطن است. نمايندگان آن چهار استاد دانشگاهي است كه بخش نخست رمان، «بخشي درباره منتقدان»، را به خود اختصاص داده‌اند. هر كدام از اين شخصيت‌ها اهل كشوري در اروپاي غربي هستند- انگليس، اسپانيا، فرانسه و ايتاليا- و همه آنها كارشناس آثار نويسنده‌اي منزوي (و خيالي) به نام بنو ون آرچيمبولدي هستند. آنها در كشورهاي عضو اتحاديه اروپا زندگي مي‌كنند كه مرزهاي ملي تهديدآميز نيستند- اين اساتيد مدام از شهري به شهري ديگر سفر مي‌كنند تا يكديگر را ملاقات كنند يا در كنفرانس‌هاي ادبي شركت داشته باشند- و اين مرزها حالا فقط زنندگي ناچيز تفاوت قابل مديريت را به دست مي‌دهد. به همين ترتيب، عشق چهارضلعي كه ظاهر مي‌شود و سه مرد به اشكال مختلف تنها زن گروه‌شان را دنبال مي‌كنند، متعلق به ژانر كمديِ آشتي‌گراست.

بولانيو معتقد است اروپايي بودن به معناي مشغول ساختن خود به مطالعه و عشق است؛ به نوعي خاتمه تاريخ روان. اگر اين نويسنده‌ها، منتقد هستند و نه خالق- اگر رابطه استعمارگونه‌اي با ادبيات براي آنها مقدر شده- شايد اين بهاي ناچيزي براي رهايي از پيشينه هولناكي باشد كه آفرينش را پشتيباني مي‌كند. با اين وجود، رمان فراموش نمي‌كند كه اين بهشت اروپايي پس از جنگ به تازگي ساخته شده و ممكن است رانه‌هاي ابدي انسان براي بروز خشونت را پنهان كند. اين موضوع در بخش ابتدايي برجسته‌ترين فصل كتاب محرز مي‌شود؛ در اين صحنه دو تن از منتقدان- اسپينوزاي اسپانيايي و پلتيه‌ فرانسوي- به همراه زني كه دلباخته‌اش هستند، ليز نورتون، در لندن سوار تاكسي شده‌اند، حين اينكه آنها درباره موضوع عشقي‌شان بحث مي‌كنند و دو مرد تلويحا موافق سهيم شدن در عشق اين زن هستند، راننده تاكسي پاكستاني كه به حرف‌هاي آنها گوش مي‌كند، با بيزاري وسط بحث مي‌پرد و مي‌گويد: «در كشورش با يك كلمه كار اين زن را توصيف مي‌كنند، همان كلمه‌اي است كه در لندن از آن استفاده مي‌كند و اين كلمه بدكاره يا هرزه يا خوك است.» به محض اينكه تمدن والاي آنها زير سوال مي‌رود، اسپينوزا و پلتيه با خشم حرف او را قطع مي‌كنند و راننده تاكسي را تا سر حد مرگ كتك مي‌زنند. اين صحنه، صحنه‌اي گوياست كه در آن بولانيو نشان مي‌دهد چطور مي‌توان تحمل و بردباري اروپايي‌ها را به بي‌تابي و بي‌تحملي پرخاشگرانه نسبت به خارجي‌ها يا مهاجراني كه چنين ويژگي‌اي را ندارند، تبديل كرد.

هرچند، در نهايت منتقدان از اروپا اخراج مي‌شوند و به جايي مي‌روند كه بولانيو آن را قلب بيمار واقعيت معاصر مي‌نامد: شهر خيالي سانتا ترسا، كه گويي براساس سيوداد خوئارس شكل گرفته، در مرز مكزيك و امريكا واقع شده است. سانتا ترسا كه باقي داستان در آن مي‌گذرد، ابتكاري از اقتصادي جهاني‌شده است كه با تناقض‌هاي اخلاقي همراه است. ظاهرا اين شهر مكاني پررونق است و مردم فرودست از سراسر مكزيك براي پيدا كردن كار به كارخانه‌هاي اين شهر مي‌آيند. كارخانه‌هايي با مديريت خارجي‌ها اجناس صادراتي را توليد مي‌كنند. با اين وجود اين اقتصاد مردمي را فقير كرده و سكونت آنها در اين شهر را كوتاه كرده است؛ مردمي كه به‌شدت آسيب‌پذير هستند و در برابر فساد دولتي، گانگسترهاي موادمخدر و مهم‌تر از همه زن‌كشي‌هايي كه گويي انگيزه‌اي پشت آنها نيست، كمر خم كرده‌اند.

پيش از اينكه بولانيو خواننده را مستقيما وارد قلب خشونت‌هاي شهر كند، دريچه‌اي مي‌گشايد تا خواننده سانتا ترسا را از چندين زاويه ديد خارجي ببيند. اين منتقدان كه در تعقيب بت منزوي‌شان آرچيمبولدي به اين شهر آمده‌اند، به ندرت از هتل بيرون مي‌آيند و در نقش جهانگردهاي بي‌طرف باقي مي‌مانند. در بخش بعد، «بخشي درباره آمالفيتانو»، بولانيو روي مهاجري ديگر تمركز مي‌كند؛ او استاد دانشگاه ادبيات اسپانيايي است كه براي تدريس به‌سانتا ترسا آمده و رفته رفته اين شهر او را به مرز ديوانگي مي‌رساند. در بخش سوم «بخشي درباره فيت»، گزارشگري امريكايي به نام اسكار فيت به ما معرفي مي‌شود كه براي پوشش خبري مسابقه بوكس به‌سانتا ترسا آمده اما برخلاف ميلش، مجذوب طلسم اين قتل‌ها مي‌شود؛ از طرفي فيت دلباخته دختر آمالفيتانو، رزا، كه زني به‌شدت آسيب‌پذير است، مي‌شود.

بولانيو سرانجام در بخش چهارم، «بخشي درباره جنايت‌ها»، قتل‌ها را به مركز روايت تزريق مي‌كند. او اين كار را بي‌پرده و پيوسته انجام مي‌دهد؛ در صدها صفحه خلاصه‌هايي از پرونده‌هاي قتل شرح داده مي‌شود، درست مانند دفتر گزارش روزانه يك پليس. بولانيو چگونگي كشف جسد، شرايط تجزيه و جراحت، چگونگي شناسايي جسد (يا گاهي جسد ناشناس باقي مي‌ماند) را شرح مي‌دهد و توضيح مي‌دهد چطور پليس پس از بازجويي و تحقيق‌هاي كوتاه و ضعيف اغلب اوقات از حل معماي قتل بازمي‌ماند. خواندن اين بخش از كتاب در مفهوم واقعي كلمه دشوار است: يكنواختي‌اش توجه را دفع مي‌كند و موضوعش- يعني آزار و اذيت جنسي، شكنجه، قتل زنان و دختران- خواننده را از تخيل آنها بيزار مي‌كند. به همين منوال بولانيو سازوكار روانكاوانه‌‌اي را كه باعث مي‌شود اهالي سانتا ترسا قتل‌ها را ناديده بگيرند، حتي با وجودي كه شايع شدن آن هولناك است، نمايش مي‌دهد و كاري مي‌كند كه خواننده در اين نمايش شركت كند. اين حقيقت كه اين كشتارها براساس جنايت‌هاي واقعي كه بين سال‌هاي 1993 تا 2005 در سيوداد خوئارس روي‌ داده‌اند و تخمين زده مي‌شود 370 زن به قتل رسيده‌اند، كنايه‌اي دلهره‌آور به پروژه بولانيو مي‌افزايد. براي بسياري از ما اين قتل‌هاي دنياي واقعي دقيقا همان تاريخي است كه براي آئومامه روي مي‌دهد- يعني آيتم خبري كه بطور خلاصه ضبط مي‌شوند و سپس ناديده گرفته مي‌شوند. فقط از طريق ادبيات داستاني است كه ما مجبور مي‌شويم حقيقت آنها را دريابيم. در اين مورد ادبيات داستاني جهاني، ابزاري است براي خنثي كردن رضايت شهروند جهاني؛ راهي براي وادار كردن خواننده به حضور در واقعيت‌هاي خشونت‌آميز و بي‌عدالتي در جهان.

نيروي «فصلي درباره جنايات» بر اجتناب نويسنده از به كارگيري سبك استوار است؛ به‌شدت شاعرانه، سوررئال و منحرف از محور اصلي داستان. عناصري كه بر كتاب «2666» حاكم است و حال‌وهوايي رازآميز را به رمان مي‌دهد. قتل‌هايي كه در سانتا ترسا صورت مي‌گيرند هسته غيرقابل هضم واقعيتي هستند كه فقط مي‌شود آنها را گزارش كرد يا شرح داد. با اين وجود بولانيو حول اين هسته تاروپود جهان مغشوش تصاوير و داستان‌ها را مي‌بافد؛ گويي كه تمامي جنبه‌هاي تخيل تحت سلطه فسادي هستند كه در مركز روي مي‌دهد- يا بازتابي از آن. تكنيك روايي اصلي «2666» انحراف است: پيرنگ ظاهري هر بخش پيوسته با حكايت، داستان‌هايي كه شخصيت‌هاي فرعي بازگو مي‌كنند، متوني كه در كتاب‌ها مي‌خوانند و به خصوص شرح خواب‌هاي‌شان از هم گسيخته مي‌شود. يكي از شخصيت‌ها مردي است كه در زندان سانتا ترسا زنداني است و مظنون به ارتكاب اين قتل‌هاست- او مي‌گويد خواب‌ها منفرد و مجزا نيستند بلكه مشترك هستند و حقيقتي ژرف‌تر را بازتاب مي‌دهند: «شبيه به صدايي است كه در خواب مي‌شنوي. خواب، مثل هر چيزي كه در فضاهاي محصور در خواب مي‌بينيم، مسري است. ناگهان كسي اين صدا را در خواب مي‌شنود و بعد از مدتي نيمي از زندانيان خواب آن را ديده‌اند. اما اين صدا بخشي از اين خواب نيست و حقيقي است. اين صدا متعلق به نظام اشيايي مجزا است.» به همين منوال، تمامي روايت‌هاي كثرت‌يافته «2666» سعي در رساندن پيامي از قلب حقيقت دارند؛ پيامي كه به خشونت و مرگ مربوط مي‌شود.

گذار ميان اين داستان‌هاي كوتاه كه به مثابه كاشي‌هاي معرق‌كاري شده‌اند، ناگهاني و غيرقابل توضيح‌اند و اين حس را به خواننده القا مي‌كند كه كتاب خارج از كنترل نويسنده‌اش بسط يافته است. اينها داستان‌هايي هستند كه گويي پيش مي‌روند و مي‌خواهند خودشان، خودشان را بازگو كنند. در همين راستا، تقريبا تمامي شخصيت‌هاي اصلي كتاب به نوعي نويسنده هستند، يا به عبارتي داستان‌گوهاي حرفه‌اي داستان‌ها. از منتقدي ادبي تا اسكار فيتِ گزارشگر و آرچيمبولدي رمان‌نويس- كه زندگي‌نامه و ارتباط او با سانتا ترسا در بخش پنجم، «فصلي درباره آرچيمبولدي»، فاش مي‌شود- بولانيو مجموعه‌اي از فرصت‌ها را براي بازنمايي انواع گوناگون نوشتن خلق مي‌كند.

طبيعتا آرچيمبولديِ رمان‌نويس است كه رتبه نخست را در ميان اين نويسندگان دارد و ظاهرا به معمايي كه نظام وجودي 2666 را توضيح مي‌دهد، نزديك مي‌شود. ما متوجه مي‌شويم آرچيمبولدي، نام مستعار هانز رايتر، كهنه‌سرباز جنگ‌جهاني دوم در جبهه آلمان است كه تجربيات هولناكش او را آواره و انسان‌گريز كرده است. بولانيو تلويحا مي‌گويد تجربيات آرچيمبولدي از زندگي در «جنايات» اروپا باعث شده او به نويسنده خيال‌پرداز بزرگي بدل شود- برخلاف باقي نويسندگان اين كتاب كه هنرمندي ناچيز يا منتقد هستند. شايد بخش‌هاي مختلف جهان وقتي نزديك‌ترين ارتباط را با حقيقت دارد، تغيير مي‌كنند، در واقع وقتي بادهاي خشونت و آشفتگي اين نقاط را درگير مي‌كند. زندگي و رمان بولانيو دربردارنده اين نكته است كه راه‌گشاي آفرينش ادبي تداوم ارتباط با حقيقت منكوب‌كننده است و در عين حال بايد فاصله‌ لازم براي دوري جستن از اين حقيقت و پرورش تخيل را در نظر گرفت. اگر اين دستاورد شامل فشار تناقض‌هايي شود كه به بدقوارگي و حتي ديوانگي منجر مي‌شوند، بنابراين كتاب زمانه ما بايد جنون‌آميز باشد؛ همان‌طور كه «2666» با زيبايي و نيروي نامتعارفش بر بودن اصرار مي‌ورزد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون