• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4276 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۱۷ دي

ديدار دو فيلسوف تحليلي در گفت‌وگو با حسين شقاقي

عدم تعين از خانه آغاز مي‌شود

ويتگنشتاين و كواين دو راه براي آينده فلسفه

محسن آزموده| تصور عمومي ناآشنايان با فلسفه تحليلي آن است كه انديشمندان اين سنت فكري يك كليت منسجم و يكنواخت را تشكيل مي‌دهند. اما نگاه جزئي‌نگر و دقيق به آرا و انديشه‌هاي ايشان واقعيت ديگري را آشكار مي‌كند و از اختلاف‌نظرها و ديدگاه‌هاي متفاوت و بلكه متضاد پرده برمي‌دارد. در ميان فيلسوفان نحله تحليلي در سده بيستم، براي مخاطبان عمومي فلسفه و كتاب‌خوان‌ها، لودويگ ويتگنشتاين در كنار برتراند راسل، گوتلوب فرگه و وايتهد نامي آشنا و شناخته شده است و معمولا علاقه‌مندان غيرحرفه‌اي فلسفه نام او را شنيده‌اند و احيانا با امهات ديدگاه‌هاي او آشنا هستند. ويلارد ون اورمن كواين، فيلسوف برجسته امريكايي اما به اين شهرت نيست و با وجود اهميت و اصالت انديشه‌اش در فلسفه تحليلي معاصر، تنها متخصصان و پژوهشگران جدي فلسفه تحليلي با او آشنا هستند. با اين همه كواين يكي از اثرگذارترين و مهم‌ترين فيلسوفان اين سنت فكري است كه همچنان انديشه‌هايش در دپارتمان‌ها و گروه‌هاي فلسفه مورد نقد و ارزيابي قرار مي‌گيرد. كتاب «ويتگنشتاين و كواين» نوشته جمعي از متخصصان فلسفه تحليلي با ويراستاري رابرت ال. آرينگتون و هانس. يوهان گلاك به تازگي توسط حسين شقاقي به فارسي ترجمه و توسط انتشارات اميد صبا منتشر شده است. اين كتاب، شامل مقالات و جستارهايي در مقايسه تفاوت‌ها و شباهت‌هاي انديشه‌هاي اين دو فيلسوف، با رويكرد انتقادي و تخصصي است. بر اين اساس تصميم گرفتيم، با مترجم كتاب كه خود پژوهشگر حوزه فلسفه تحليلي است و در اين زمينه مقالات متعددي نوشته است، درباره‎ كواين و نسبتي كه با ويتگنشتاين دارد، گفت‌وگويي صورت دهيم كه از نظر مي‌گذرد.

 

معمولا گفته مي‌شود كه فلسفه تحليلي، به لحاظ محتوايي بيشتر گرفتار بحث‌هاي منطقي و تحليلي و انتزاعي زباني است و كمتر به مسائل انضمامي مثل جامعه و سياست و هنر و... مي‌پردازد؛ البته در مورد ويتگنشتاين، بسياري به مقايسه‌هاي موثري ميان او و متفكران قاره‌اي چون ماركس، هايدگر، فوكو و... پرداخته‌اند و نظرات او را به حوزه‌هاي مذكور تسري داده‌اند. آيا در مورد كواين نيز مي‌توان چنين كرد؟

بله اين تلقي شايع در باب تفاوت فلسفه تحليلي و فلسفه قاره‌اي وجود دارد. اما بايد به اين نكته توجه داشت كه در بعضي از حوزه‌هايي كه ذكر كرديد، مثلا در زيباشناسي، در فلسفه تحليلي مباحث مهمي مطرح مي‌شود، اما به طور خاص درباره كواين، از انضمامي‌ترين مباحثي كه مورد توجه او است، علم و زبان است. علم يك فعاليت انضمامي است و اتفاقا كواين سعي دارد فلسفه را از اين جهت، به فعاليتي انضمامي مبدل كند و به تعبيري فيلسوف را از برج‌عاج‌نشيني به جايگاهي متعارف و طبيعي بازگرداند. او فلسفه اولي را رد مي‌كند و فلسفه را فعاليتي در طول علم مي‌داند. اساسا يكي از ابعاد طبيعي‌گرايي (naturalism) كواين همين است، يعني تقيد به اينكه فيلسوف و فلسفه در مقام و جايگاهي طبيعي بنشينند. به تبع چنين نگرشي، بسياري از مسائل فلسفه كه مي‌توان آنها را از مهم‌ترين مباحث انتزاعي تاريخ فلسفه دانست، در فلسفه كواين منتفي مي‌شوند، مانند مساله شك دكارتي، چراكه از نگاه كواين پاسخ گفتن به چنين مساله‌اي مستلزم مفروض گرفتن يك جايگاه غيرطبيعي و غيرانضمامي براي فيلسوف است؛ فرضي كه با مقبول‌ترين معارف و علوم روزگار ما در تعارض است. يكي ديگر از ابعاد انضمامي تفكر كواين، نگرش او به ماهيت زبان علم و نسبت آن با زبان روزمره است. او زبان علم را در امتداد زبان روزمره مي‌بيند. پروژه اصطلاحا تكويني يا تطوري (genetic project) كواين فرآيند يادگيري زبان را از ابتدايي‌ترين مراحل ورود كودك به قلمرو زبان، تا يادگيري زبان علم مورد توجه قرار مي‌دهد و استلزام‌هاي فلسفي اين فرآيند را به مثابه پاسخ به مسائل فلسفي مهمي چون معنا، ارجاع، صدق و... مطرح مي‌كند.

معمولا كواين را در سنت فلسفه تحليلي و ذيل اسامي بنيانگذاران اين نحله فلسفي يعني فرگه و راسل و وايتهد و مور و ويتگنشتاين و در تداوم مسيري كه آنها گشوده‌اند، دسته‌بندي مي‌كنند. حال آنكه در كتابي كه شما ترجمه كرده‌ايد، به نظر مي‌آيد از اختلافات و تفاوت‌هاي اساسي كواين با يكي از مشهورترين اين سرسلسله داران يعني ويتگنشتاين بحث شده است. اين رويكرد آن تصور عامي كه در ميان ناآشنايان هست و سنت فلسفه تحليلي را يك كل منسجم در نظر مي‌گيرد، زير سوال مي‌برد و به خصوص شكافي را ميان علاقه‌مندان اين سنت در بريتانيا و امريكا آشكار مي‌كند. در مورد اين شكاف و تفاوت‌هاي ميان اين دو پايگاه فلسفه آنگلوآمريكن (كه بسياري به همين عنوان مي‌شناسند) توضيح دهيد.

اگر ريشه‌اي‌تر بخواهيم به اين خط سير نگاه كنيم، اين اسامي را در تداوم فلسفه تجربه‌گرايي كلاسيك مي‌بينيم. ماجرا اين است كه در مقطعي از تاريخ تجربه‌گرايي، هويت‌هاي زباني به دلايلي به مساله‌اي فلسفي نزد معرفت‌شناسان تجربه‌گرا مبدل شدند. خود كواين اين مطلب را به زباني ساده در مقاله «پنج نقطه عطف تجربه‌گرايي» بيان كرده است. با دقت و تامل در اين مقاله و همچنين مقاله «دو جزم تجربه‌گرايي» و آثاري ديگر از كواين، به اين نتيجه مي‌رسيم كه مساله محوري فيلسوفان تحليلي، همان مساله محوري تجربه گرايان كلاسيك است، يعني يافتن راهي تجربي براي پاسخ دادن به معضلات معرفت‌شناختي حاصل از شكاكيت دكارتي. در تجربه‌گرايي كلاسيك در تبيين معرفت، يك رابطه مفروض است؛ رابطه‌اي بين تجربه و آنچه در «ذهن» شكل مي‌گيرد، بنابراين يك سر اين رابطه، هويت‌هاي ذهني‌اند. اما خود اين هويت‌هاي ذهني و اساسا هويتي به مثابه «ذهن» يك مساله غامض براي يك فيلسوف تجربه‌گراست، چراكه هيوم به ما نشان مي‌دهد كه دليلي براي مفروض گرفتن و پذيرش وجود چيزي به نام ذهن يا جوهر ذهني نداريم. فيلسوفان تحليلي، به جاي اين هويت‌هاي ذهني، بر هويت‌هاي زباني متمركز مي‌شوند و در اينجا رابطه مذكور، به رابطه بين تجربه از يك سو، و معنا، گزاره، معناداري، ارجاع، صدق و... از سوي ديگر، تبديل مي‌شود. از اين حيث، نام‌هايي كه شما مطرح كرديد، همگي در اين چارچوب و در يك جريان فلسفي قرار مي‌گيرند. اما درون خود اين جريان، دسته‌بندي‌ها و جبهه‌گيري‌هاي متفاوتي صورت مي‌گيرد كه يكي از مهم‌ترين آنها، تمايز و شكافي است كه بين كواين و ويتگنشتاين وجود دارد.

سخن شما را اين طور مي‌فهمم كه در فلسفه تحليلي هويت‌هاي زباني همان نقشي را عهده‌دار مي‌شوند كه هويت‌هاي ذهني در تجربه‌گرايي كلاسيك عهده‌دار بودند. درست است؟

بله، بر اساس روايت كواين از تاريخ فلسفه تجربه‌گرا و تحليلي، همين طور است.

تاكيد كواين بر موقعيت‌هاي مختلف كاربرد زبان؛ مثلا ترجمه ريشه‌اي، ناظر به همين موضوع است؟

دقيقا. موقعيت ترجمه ريشه‌اي بسيار قابل تامل است. بگذاريد درباره اهميت آن يك مقدمه عرض كنم. به نظر شما عجيب‌ترين و پيچيده‌ترين پديده در طول تاريخ بشر چيست؟ اگر اين پرسش را از افراد مختلف بپرسيد، عمدتا به مصاديقي از تكنولوژي، پيشرفت‌هاي علوم طبيعي، فرستادن سفينه به فضا و... اشاره مي‌كنند و آن را عجيب‌ترين و پيچيده‌ترين پديده مي‌دانند. اما ريچاردز (منتقد ادبي انگليسي) در اواسط قرن بيستم مي‌گويد احتمالا پيچيده‌ترين پديده در تاريخ، «ترجمه» است. اما چرا؟ پاسخ اين پرسش را مي‌توانيم از كواين بگيريم. وقتي به آزمايش ذهني ترجمه ريشه‌اي دقت كنيد تاييد خواهيد كرد كه ترجمه واقعا پديده عجيبي است. چرا كه اين آزمايش، به اين نتيجه ختم مي‌شود كه ترجمه (و اساسا معنا) نامتعين است.

اصطلاح عدم تعين ترجمه را كه از تز‌هاي معروف كواين است بارها شنيده‌ايم. مي‌توانيد به اختصار و به زبان ساده بگوييد ادعاي اين تز چيست؟

تز عدم تعين ترجمه مي‌گويد شواهد تجربي-كه از نگاه تجربه‌گرايانه، تنها شواهدي است كه در فهم ديگري و ترجمه در اختيار داريم- هر قدر هم زياد باشند نمي‌توانند معنا را متعين كنند؛ به عبارت ديگر، براساس شواهد يكسان، مي‌توان ترجمه‌هاي متعددي از يك گفتار ارايه كرد كه در عين حال كه با هم در تعارضند، همگي با شواهد موجود سازگارند؛ به تعبير ديگر، اگر 5 زبان‌شناس انگليسي زبان به طور مستقل كار تهيه و نگارش لغت‌نامه بين زبان انگليسي و زبان يك قبيله كاملا بيگانه را آغاز كنند و شواهد تجربي و ميداني همه آنها يكسان باشد، دست‌آخر با 5 لغتنامه مغاير و ناسازگار با هم مواجه خواهيم شد كه همه آنها با شواهد تجربي و ميداني سازگاري دارند.

ادعاي بزرگي است؛ فارغ از اينكه شيوه استدلال براي رسيدن به اين ادعا چيست، آيا نفس اين ادعا به ناممكن شدن فهم ديگري و ترجمه نمي‌انجامد؟

خير. كواين يك شكاك حداكثري نيست. ادعاي او اين است كه اساسا فهمِ ديگري، چنين چيزي است. فهم وجود دارد، مفاهمه و ارتباطات بين انسان‌ها وجود دارد، ولي همواره در شرايطي نامتعين است.

حتما مقصودش از نامتعين بودن مفاهمه، آن مفاهمه و ارتباطاتي است كه بين دو گويشور از دو زبان متفاوت صورت مي‌گيرد، درست است؟

خير، صرفا اين نيست، هرگونه فهم و ارتباطي چنين است؛ به تعبير كواين «عدم تعين، از خانه آغاز مي‌شود» و مقصود از خانه در اينجا، زبان مادري است. استدلال كواين موسوم به استدلال يادگيري زبان كودك، به همين انگيزه ارايه مي‌شود. در پس هر مفاهمه‌اي يك سوء فهم مستتر است. همواره امكان فهم‌هاي جايگزين وجود دارد. شواهد تجربي، هر قدر هم زياد باشند، نمي‌توانند يك فهم خاص؛ يك ترجمه خاص را از سخن يك گويشور، متعين كنند.

در مقدمه كتاب، آزمايش ذهني ترجمه ريشه‌اي و استدلال يادگيري زبان كودك را از جمله شباهت‌هاي كواين و ويتگنشتاين دانستيد. آيا ويتگنشتاين هم با همين ملاحظات به ترجمه و يادگيري زبان كودك توجه مي‌كند؟

به نظرم با توجه به اين ملاحظات مي‌توانيم هر دو آنها را فيلسوف گفت‌وگو بدانيم. گفت‌وگو و مفاهمه با ديگري براي هر دو آنها مساله مهمي است. مواضعي كه آنها با توجه به تاملات خود در باب ترجمه و يادگيري زبان اتخاذ مي‌كنند، از جهاتي بسيار شبيه يكديگر است، يكي از نويسندگان مقالات اين كتاب هم اين نكته را متذكر شده است كه در برخي از مجامع علمي غربي، ويتگنشتاين و كواين را دو روي يك سكه مي‌دانند. اما وجوه افتراق نيز جدي است، به نحوي كه برخي از نويسندگان، شباهت‌هاي آن دو را صرفا ظاهري مي‌دانند.

مهم‌ترين شباهت‌ها چيست؟

به نظرم يكي از مهم‌ترين شباهت‌ها اتخاذ موضعي رفتارگرايانه يا شبه رفتارگرايانه به مساله معنا است. هر دو آنها، هم با تلقي‌هاي ذهن‌گرايانه و هم با تلقي‌هاي شبه افلاطوني به مساله معنا مخالفند. معنا اگر چيزي باشد، بايد در قلمرو رفتار جمعي در جست‌وجوي آن باشيم، به تعبيري، معنا، همان «كاربرد» است، هر دو آنها به اين مساله تاكيد دارند كه معناي يك كلمه يا عبارت، كاربردي است كه براي گويشوران، در بافت‌ها و زمينه‌هاي متفاوت دارد. همين وجه شباهت، وجوه ديگري را در پي دارد، مثل پذيرش ايده بازي‌هاي زباني. كواين ايده بازي‌هاي زباني ويتگنشتاين را صراحتا پذيرفته است و در عين حال اعتراف مي‌كند كه خودش بيشتر روي بازي زباني علم متمركز است. اما بايد دقت كنيم كه اين وجوه شباهت ما را به نتيجه‌گيري عجولانه منجر نكند. از نكات قوت كتاب «ويتگنشتاين و كواين» اين است كه برخي از مقالات آن با نگاه بسيار واگرايانه در باب نسبت ويتگنشتاين و كواين نگاشته شده است و همين موضع، تفاوت‌هاي دقيق و در عين حال مهم بين انديشه‌هاي اين دو را بيشتر برجسته مي‌كند. مثلا يكي از نويسندگان اين مقالات، كواين را تلويحا به سوء فهم از ايده بازي‌هاي زباني ويتگنشتاين متهم مي‌كند، چراكه لوازم پذيرش ايده بازي‌هاي زباني ويتگنشتاين در انديشه كواين مفقود است. شايد مهم‌ترين مساله در اين ميان، تمركز بر مساله معرفت باشد. حيث معرفتي زبان نزد كواين بسيار مهم است و به نوعي كاركرد محوري زبان، كاركرد معرفتي و توصيف‌گرانه آن است و حال آنكه نزد ويتگنشتاين، زبان كاركردهاي متعددي دارد و كاركرد معرفتي و توصيف‌گرانه زبان هيچ تقدمي بر ساير كاركردها ندارد. از اين حيث كواين هنوز به پوزيتيويست‌هاي منطقي نزديك است و ويتگنشتاين هر چه بيشتر از آنها فاصله مي‌گيرد.

آيا تفاوت نگاه ويتگنشتاين و كواين به فلسفه نيز از همين‌جا ناشي مي‌شود؟

همين طور است. مساله اصلي در اينجا جايگاه و اهميت علم، يا همان كاركرد معرفتي زبان است. هر دو آنها فيلسوف زبان و به تعبيري كه عرض كردم، فيلسوف گفت‌وگواند. بنابراين ماهيت و چيستي فلسفه نيز در پرتو نگاه آنها به ماهيت و چيستي زبان معلوم مي‌شود. كاركرد اصلي زبان از نگاه كواين، معرفت‌بخشي است و از اين رو، با وجود اينكه كواين ايده بازي‌هاي زباني را تاييد مي‌كند، خودش معترف است كه بازي زباني علم نزد او محوريت دارد و فلسفه نيز در طول علم قرار دارد و با روش علمي و تجربي، در باب دستاوردها و دعاوي علمي و معرفتي به تامل مي‌پردازد. اما نزد ويتگنشتاين خود معنا و زبان و نه صرفا زبان علم، در فلسفه محوريت دارند. نزد كواين علم و روش آن، كه همانا روش تجربي است محوريت دارد و از اين رو روش فلسفه نيز تجربي است. گزاره و جمله فلسفي غيرتجربي نزد او هيچ جايگاهي ندارد. اين به نوعي نقد فلسفه‌هاي تجربي پيش از او است، چراكه بسياري از تجربه‌گرايان تقسيم قضايا به «پسين» و «پيشين» را پذيرفته بودند، اما كواين اين تقسيم را بدعهدي به مباني تجربه‌گرايي مي‌داند. نزد ويتگنشتاين با مساله گرامر زبان و گزاره‌هاي گرامري، به مثابه مساله‌اي محوري مواجهيم. او نيز همچون كواين منتقد فلسفه‌هاي پيش از خود است، ولي اين كار را به روشي ديگر انجام مي‌دهد، يعني با تمركز بر مساله زبان و گرامر زبان. فلسفه بايد از طريق وضوح بخشيدن به گرامر زبان، به آشفتگي‌ها و خطاهاي مفهومي پايان دهد. در اينجا راه كواين و ويتگنشتاين از يكديگر جدا و شكافي مهم بين اين دو انديشه ايجاد مي‌شود. به نظر ويراستاران كتاب «ويتگنشتاين و كواين»؛ يعني آرينگتون و گلاك، اين شكاف مسيري تعيين‌كننده را براي آينده فلسفه ترسيم مي‌كند، چراكه براي فلسفي‌ورزي آينده، چاره‌اي نيست جز اينكه يكي از اين دو تلقي به فلسفه را بپذيريم.

شما در توضيحي اجمالي، به شباهت‌هايي ميان انديشه كواين و ويتگنشتاين اشاره كرده‌ايد و مواردي چون مواضع آنها در نقد پوزيتيويسم، حمايت از كل‌گرايي، اتخاذ مواضع نزديك به رفتارگرايان، استفاده از آزمايش‌هاي ذهني چون يادگيري زبان كودك و... برشمرده‌ايد. درباره نسبت آنها با پوزيتيويسم منطقي توضيح دهيد. چرا چنان كه نوشته‌ايد، برخي اين دو چهره را نماينده يك تفكر كه با زبان‌هاي متفاوت بيان مي‌شود، خوانده‌اند؟

يكي از مهم‌ترين شباهت‌ها، همان زاويه داشتن هر دو آنها با پوزيتيويست‌هاي منطقي است. در اينجا يادآوري مي‌كنم كه وقتي در كتاب «ويتگنشتاين و كواين» از ويتگنشتاين بحث مي‌شود، مقصود عمدتا دوره متاخر انديشه ويتگنشتاين است. مي‌دانيم كه پوزيتيويست‌هاي منطقي بسيار متاثر از ويتگنشتاين متقدمند. معروف است كه اعضاي حلقه وين (پوزيتيوست‌هاي منطقي) رساله منطقي فلسفي ويتگنشتاين را در جلسات‌شان خط به خط به بحث مي‌گذاشتند اما ويتگنشتاين متاخر از اين تفكر عبور مي‌كند. همچنين به اين نكته توجه كنيد كه اوج جريان پوزيتيويسم منطقي، در كارنپ محقق مي‌شود و كارنپ استاد بسيار تاثيرگذار بر كواين است و عمده ديدگاه‌هاي بديع كواين، جبهه‌گيري در برابر مواضع استاد است. بنابراين، در انديشه پوزيتيويستي بن‌بست‌هايي وجود دارد كه ويتگنشتاين آن را در نقد ديدگاه‌هاي خودش در رساله منطقي فلسفي، بيان مي‌كند و كواين آنها را در نقد ديدگاه‌هاي استادش مورد اشاره قرار مي‌دهد. هم ويتگنشتاين و هم كواين با نگرش‌هاي اتميستي، تقليل‌گرايانه و مبناگرايانه پوزيتيويست‌هاي منطقي مخالفند. ويتگنشتاين نشان مي‌دهد كه تصوير پوزيتيويستي از زبان در آنچه عملا به عنوان زبان تحقق دارد، سازگار نيست و كواين نشان مي‌دهد كه تصوير پوزيتيويستي دچار تعارضات داخلي است و هدف و غايت آن با مباني آن سازگار نيست.


هر دو آنها فيلسوف زبان و به تعبيري كه عرض كردم، فيلسوف گفت‌وگواند. بنابراين ماهيت و چيستي فلسفه نيز در پرتو نگاه آنها به ماهيت و چيستي زبان معلوم مي‌شود. كاركرد اصلي زبان از نگاه كواين، معرفت‌بخشي است و از اين رو، با وجود اينكه كواين ايده بازي‌هاي زباني را تاييد مي‌كند، خودش معترف است كه بازي زباني علم نزد او محوريت دارد و فلسفه نيز در طول علم قرار دارد و با روش علمي و تجربي، در باب دستاوردها و دعاوي علمي و معرفتي به تامل مي‌پردازد. اما نزد ويتگنشتاين خود معنا و زبان و نه صرفا زبان علم، در فلسفه محوريت دارند. نزد كواين علم و روش آن، كه همانا روش تجربي است محوريت دارد و از اين رو روش فلسفه نيز تجربي است. گزاره و جمله فلسفي غيرتجربي نزد او هيچ جايگاهي ندارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون