تاملي درباب شهر و زندگي روزمره
صورتبندي دقيقي از زندگي روزمره ايرانينداريم
دكتر نعمتالله فاضلي٭
مجموعه شش جلدي «شهر و زندگي روزمره» كه از سوي انتشارات تيسا و با دبيرعلمي دكتر نعمتالله فاضلي، عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، منتشر شده در راستاي بهرهگيري از توانايي علمي متخصصان دانشگاهي، محققان و صاحبنظران در شناخت وجوه مسالهدار زندگي روزمره ايراني و فراهمآوري دانش براي كمك به حل اين مسالهها، به مديران شهري براي استفاده از اين دانش در جهت اداره بهتر شهر و زندگي شهروندان كمك كرده است. چنين آثاري با حضور متخصصان رشتههاي گوناگون مرتبط با زيست فرهنگي و اجتماعي شهري و با تاكيد بر رويكردي بينرشتهاي، افزون بر اينكه پيوند ميان آكادمي و نهادهاي اجرايي را در ايران محكمتر و جديتر خواهد كرد، به افراد امكان خواهد داد تا با طرح ديدگاههاي مختلف به صورت كاملا دموكراتيك و هماهنگ در اداره شهر مشاركت كنند. گفتمان مديريت شهري در جهان، پس از ايدههاي شهروندمداري، مشاركت و محلهگرايي، ايده حكمراني خوب را برگزيده و دنبال ميكند. حكمراني شهري مجموعهاي از اقدامات افراد و نهادها اعم از خصوصي و دولتي را در مديريت و اداره شهر در بر ميگيرد؛ چنين فرآيندي، عملي و پيوسته است و بهوسيله آن منافع افراد مختلف به كمك فعاليتهاي مشاركتگونه تامين ميشوند. درواقع، حكمراني شهري شامل نهادهاي رسمي و غيررسمي و سرمايه اجتماعي شهروندان است. با تحولات وسيع در دهه ۷۰ و پيامد آن به شكل دولت حداقلي در دهه۹۰، رويكرد حكمراني خوب به عنوان راهحل مشكلات توسعه بهخصوص در كشورهاي درحالتوسعه و كمتر توسعهيافته مطرح شد. حكمراني خوب شهري با تاكيد بر مشاركت و بهرهگيري از سازوكارهاي جديد براي حكومتهاي محلي، در پي تعريف نويني از شهرداريها و سازمانهاي مرتبط با حكومت محلي است. اين بهطوري است كه آنها از زير سايه دولتهاي ملي بيرون آمدند و با استفاده از تمركززدايي، نقش خود را از تامينكننده خدمات به توانمندساز ارتقا دادند؛ پذيرفتن اين نقش و پيشبرد توانمندسازي شهروندان كه در عين حال، بايد با ويژگيهاي حاكميتي شهرداريها همسو بوده و در امتداد آن باشد، نيازمند ايجاد تحولات گسترده در ذهنيت شهروندان و تلقي آنها از شهرداري به عنوان سازماني صرفا خدماتي است؛ ولي آنچه مولد اين ايده در گفتمان مديريت شهري بوده است، همان نگاه متفاوت و بلوغيافته به شهر و زندگي شهري است؛ نگاهي كه نقطه تمركز خود را زيستجهان شهروندان قرار ميدهد و در پي كاوش در آن بهمنظور كشف امكانات بالقوه آن است. اين مجموعه شش جلدي كه در ابتدا در قالب همايشي با عنوان «شهر و زندگي روزمره» در راستاي ترويج چنين بينشي برگزار شد و از شهروندان نيز در اين راستا ياري گرفت در شش محور قرار داشت كه عبارتند از: شهر، فضا و زندگي روزمره؛ شهر، خردهفرهنگها و زندگي روزمره؛ روانشناسي، شهر و زندگي روزمره؛ شهر، رسانه و زندگي روزمره؛ شهر، مديريت شهري و زندگي روزمره؛ فلسفه، شهر و زندگي روزمره. مطلب حاضر يادداشت دكتر فاضلي است كه از سوي ناشر در اختيار روزنامه اعتماد قرار گرفته است.
«روزمره مقياسي از همهچيز است»؛ اين را گايدوبور در كتاب جامعه نمايش گفته است؛ مقياسي از همهچيز بودن، تعبيري سرراست و روشن است؛ يعني همه آنچه جهان مناسبات انسانها با خود و پيرامونشان را برميسازد. بااينحال، اين جهان به همان ميزان كه آشنا و بديهي و روزمره است، واجد پيچيدگيها و تناقضهايي است كه خود را در محل تفكيك عرصههاي كنش بروز ميدهد. درحقيقت، اين تعبير، بيان مخاطرهآميز زندگي روزمره است كه تاريخ واقعي انسانها را رقم ميزند؛ مخاطرهانگيز ازاينرو كه گاه در گفتمانهاي عمومي تن به فرودستي داده و از آن براي توصيف هر آنچه غيرروشنفكرانه، ميانمايه و حتي فرومايه است، بهره گرفته شده است. درحالي كه اين مفهوم پرماجرا، سبقهاي طولاني در تاريخ مكتوب آدمها از يونان باستان تا قرون وسطي و پس از آن دارد، كمتر از دو قرن است كه كموبيش مورد توجه و ابژه مطالعات جدي و دانشگاهي قرار گرفته است. ماجراي صنعتي شدن و شكلگيري سرمايهداري در غرب و به دنبال آن فراگيري تكنولوژي، يكسان شدن شكل زندگي آدمها در روند تمايزيابي و تقسيم كار و تراكم بدنها در كلانشهرها، رفتهرفته كانون مسالهآميز بحرانهاي اجتماعي را از ساختارهاي كلان به سازههاي كوچكمقياس زندگي هرروزه آدميان معطوف كرد. واكاوي قوانين سيستمي در تعامل با تجربههاي روزمره كنشگران مورد توجه قرار گرفت. شايد روش مردمنگاري از نخستين گامهايي بود كه در مقابل تعابير انتزاعي و مفاهيم كلي جامعهشناسان كلاسيك، تفسير خود را از واقعيت در جريان زندگي روزمره پيش نهاد؛ اين روش، كانون دانش اجتماعي را در زندگي روزمره، فرض ميگيرد.
از نظر هوسرل نيز معرفت علمي از تجربه و زندگي روزمره ريشه ميگيرد؛ براي همين، وي در پايهگذاري سنت پديدارشناسي تلاش ميكند كه ميان معرفت علمي و تجربيات زندگي روزمره پيوند برقرار كند. هوسرل در جستوجوي درك ماهيت و قوانين اشيا، نهتنها در قوانين مطلق و جهاني، بلكه در قوانين عامي بود كه در قلمروهاي متفاوت تجربه انساني گنجانده شده بودند. اين روش را ابتدا كساني در عرصه ادبيات و فلسفه چون هايدگر، سارتر و بسياري از فيلسوفان جديد به كار گرفتند؛ اما اين تاثير بهزودي در حوزههاي مختلف علوم انساني، ازجمله جامعهشناسي تسري پيدا كرد. شوتس درباره هستيهايي پژوهش ميكرد كه در نوع خاصي از تجربه يافت ميشوند: تجربه انسانها از جهان اجتماعي؛ به نظر شوتس موضوع بررسي جامعهشناسي آن شيوهاي است كه انسانها از طريق آن زندگي روزمرهشان را ميسازند يا ميآفرينند. او جهان عقل سليم حاكم بر «زندگي روزمره» را واقعيت شاخصي ميداند كه از مجموعه واقعيتهاي چندگانه يا حيطههاي متناهي معنا متمايز ميشود. جهانهاي متعددي وجود دارند، ازجمله جهانهاي خواب، خيال، افسانه، تئاتر و جهان صوري و انتزاعيتري چون جهان علم، هنر و فلسفه؛ مرز ميان اين جهانها مبهم و نامعين است؛ ازاينرو، گاهي اين جهانها در هم ميآميزند. جامعهشناس از طريق طرح خويش و متعاقب آن، سازماندهي ذخيره مشترك معرفت از بقيه مردم متمايز ميشود؛ او از اين طريق، ميتواند گزارشي عقلاني و درنتيجه، عيني از جهان اجتماعي ارايه دهد؛ البته نهتنها شوتس، بلكه همه اتنومتدولوژيستها بر اين نكته تاكيد كردهاند، مهارت عملي يا «دانش به مهارتها» كه مردم آن را بديهي تلقي ميكنند، براي بهتوافقرسيدن با اين جهان و عبورومرور ميان آنها جالب توجه است. هر چند شوتس تلاش كرد با نفي روشهاي انتزاعي ميان نظريه و واقعيت اجتماعي پيوند برقرار سازد، اما خود در دام همان انتزاعياتي گرفتار ماند كه از آنها فرار ميكرد. به عقيده برخي جامعهشناسان، شوتس در بستر سنتي فلسفي به طرح بحث از واقعيتهايي اجتماعي پرداخت كه با جامعهشناسي هيچ قرابتي ندارند؛ سنت فلسفي هوسرلي كه بهسختي ميتوان آن را به زبان جامعهشناسي برگرداند. گافمن و گارفينگل ازجمله جامعهشناساني هستند كه اصول و قواعد شوتس را فاقد «اعتبار» و تحقيقات و روش تحقيق خود را روايت منصفانهتر و دقيقتري درباره «زندگي روزمره» دانستند. زندگي روزمره موضوعي فراگير و چندساحتي است و تعريف و تحديد مفهومي آن كاري دشوار است. شايد يكي از دلايل گريز مفسران اجتماعي از ورود به حوزه زندگي روزمره تا چندي پيش، همين ماهيت سيال و ناپايدار آن است كه بهآساني از زير بار هرگونه تعريفي شانه خالي ميكند. همين ويژگي و در عين حال، ضرورت مطالعه زندگي روزمره از حيث درك و شناخت فرآيندهاي وسيع مقياسي چون تغيير فرهنگ و شكلگيري تاريخ از خلال كنشهاي ذهني و عيني روزمره، باعث شد تا برخلاف فنومنولوژيستها، جامعهشناسان مكتب انتقادي با واكاوي فرآيندهاي تاريخي، دست به تبارشناسي زندگي روزمره بزنند. نقد اساسي آنها به پديدارشناساني چون هوسرل و شوتس، ناديدهگرفتن قدرت و سلطه به عنوان برسازنده اساسي مناسبات زندگي روزمره است. در نظر آنها، قاعدهمندي زندگي روزمره بيش از آنكه مبتني بر عقل سليم و آگاهانه و اختياري باشد (آنطور كه پديدارشناسان ميگويند)، برآمده از سركوب است؛ ازاينرو، نگرش آنها هويت خود را در جمله آشناي هگل بازمييابد كه ميگويد: «امر آشنا لزوما شناختهشده نيست». نظم زندگي روزمره در نگاه آنها حامل پارادوكسهايي است كه بنيان معرفتشناختي آن بيش از هر چيز واجد منطق دوآليستي دكارتي، همان تمايز آشنا و قديمي سوژه و ابژه است؛ همچنين، شكل عمليتر و ملموستر خود را در معادله من و ديگري و درنهايت، الگوي سلطه سياسي بازمييابد. نظريهپردازان مكتب فرانكفورت مفاهيمي همچون «بتوارگي» و «ازخودبيگانگي» و «ابزاري شدن» كه ويژگيهاي اصلي زندگي روزمره در جهان امروز هستند را تا يونان باستان و از طريق آثار هومر دنبال كردند؛ آنها اديسئوس را تيپ ايدهآل انساني بورژوا دانستهاند.
هابرماس، ديگر نظريهپرداز مكتب انتقادي از سلطه عقل ابزاري و روابط تحريفشده مبتني بر سلطه سخن گفته است؛ او عقيده دارد كنش مبتني بر عقلانيت، ابزاري حاكم بر نظامهاي سياسي و اداري و اقتصادي به «جهان حياتي» روزمره هجوم برده است؛ طوريكه در اين فضا، كنشگران امكان شناخت، دريافت واقعيتها و تصميمگيري درست را ندارند؛ درنتيجه، بحران از روابط اقتصادي و اداري به بحران در معنا، تعهد، ارزشها و باورها در جامعه سرمايهداري سرايت كرده است. ماركوزه نيز در اين مساله كه زندگي روزمره در جامعه سرمايهداري تحت استيلاي معرفت فني و تكنيكي قرار دارد و رهايي از اين استيلا، در صورتي ممكن است كه شالودههاي معرفتي اين نظام، دگرگون شوند، با هابرماس اشتراك نظر دارد. انديشمندان مكتب انتقادي، بهمنظور بازيابي فرآيند سلطه در رابطه گفتهشده، دلمشغول كلان روايتها در عصر روشنگري و تبارشناسي آنها تا سرچشمههاي تمدن غربي هستند؛ اما انديشمندان پستمدرن آنها را مشكوك و مردود دانسته و ميكوشند زندگي روزمره را از خلال ادبيات، موسيقي، تلويزيون، سينما، تئاتر وغيره، درك و تعقيب كنند. آنها هنر را داراي ظرفيتهاي كارآمدتري براي تبيين زندگي روزمره در مقايسه با فلسفه ميدانند. يكي از مثالهاي مشهور آنها، در اين زمينه، فيلمهاي چارليچاپلين است؛ هاروي، بودريار، لش و بك از افرادي هستند كه در اين سنت گام برداشتهاند.
بدينترتيب، حالا چنين نگاهها و تعبيرهايي در يك همآميزي مسالمتآميز با دانشهاي انساني و اجتماعي ديگر، همان رويكرد ميانرشتهاي را شكل دادهاند؛ اين تعبيرها، به دنبال چرخش فرهنگي، در سالهاي اخير و بيشتر، از نيمه دوم قرن بيستم بر سر زبانها افتادند و اعتبار روزافزوني در مطالعات فرهنگي و اجتماعي كسب كردند؛ مطالعه زندگي روزمره با چنين رويكردي روبهگسترش است. اما، باب مطالعه زندگي روزمره در ايران را ميتوان از نقطهاي گشود كه اين كشور روبه سوي مدرن شدن نهاد؛ در ايران، به دليل ناگهاني بودن و فشرده بودن نوسازي، شوك و فشار ناشياز آن، بيش از غرب كه در مدرنيته روند آرام و طبيعي خود را طي كرده بود، زندگي روزمره آدمها را متاثر كرده است. مسالهدار شدن زندگي روزمره در ايران، تحتتاثير چنين اتفاقهايي و پيرو منطق مدرنيته ايراني است: منطق تناقض؛ بدين معنا كه منطق توجيهكننده رفتارها، احساسات، الگوهاي عمل، ارزشها و ترجيحات اجتماعي، رخدادها و پديدههاي جمعي فاقد انسجام معنايي و دروني است. اين رفتارها، آگاهانه يا ناخودآگاه از طريق مناسبات ميان آدمها، نهادها، سازمانها و دولتها شكل ميگيرند؛ بنابراين، پيامدهاي كنش در چنين بستري نيز متناقض و پيشبينيناپذير است و كاركردها و كژكاركردهاي آن براي نظام اجتماعي محاسبهشدني نيست؛ اين تناقضها و ناسازهها، در همه ابعاد حيات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جامعه و مردم امروز ايران وجود دارند. ميتوان اين تناقضها و ناسازهها را در «سبك زندگي» مردم و سياستها و خطمشيهاي دولتها يا حتي در سازوكار ساختارهاي كلان اقتصادي و اجتماعي مشاهده كرد؛ ازاينرو براي شناختن و شناساندن اين تناقضها و ناسازهها، ميتوان با «آشناييزدايي» از امور عادي و پيشپاافتاده زندگي روزمره و توجه دقيق و عميق به «تجربههاي زيسته» شهروندان عادي يا رخدادهاي روزمره، آنها را مشاهده، توصيف و تبيين كرد. بااينهمه، عريان بودن قدرت در ايران و شكل ويژه عقلانيت در ايران، مناسبات متفاوتي ميان كنشگران اجتماعي ايراني در مقايسه با كنشگران غربي برقرار ميكند؛ ازاينرو، كاربست تمام و كمال نظريههايي كه برآمده از تجربه تاريخياجتماعي غرب هستند، خامدستانه و دور از حقيقت خواهند بود. به اينترتيب، وظيفه دشوار صاحبنظران فرهنگي و جامعهشناسان ايراني برقراركردن نسبتي درست و حقيقي ميان نظريه و تجربه در جامعه ايراني است. مطالعه در زندگي روزمره ايراني، با ايجاد رشته انسانشناسي در دانشگاه تهران، كموبيش آغاز و با شكلگيري رشته مطالعات فرهنگي مساله شد و در كانون توجه محققان قرار گرفت.
دانشي كه در اين سالها در چارچوب اين دو رشته دانشگاهي توليد شده است، عموما به شكل رسالههاي دانشگاهي و ترجمه كتاب، آن هم در حوزههاي محدود و پراكنده و بيشتر مبتني بر علايق پژوهشگران بوده است تا ضرورت و مسالهدار بودن آن. بااينهمه، آنطور كه بايد، صورتبندي دقيقي از زندگي روزمره ايراني به دست داده نشده است. از اين گذشته، همين ميزان دانش توليدشده نيز در خدمت اداره شهر و نظام مديريت شهري قرار نگرفته است و مديران شهري توجه چنداني به اهميت كاربست آنها در بهبود عملكرد خود در شهر نداشتهاند.
به نظر ميرسد چنانچه مديران شهري بخواهند دانش خود را براي اداره امور شهر بر منبع حقيقي و كارآمدي، همچون زندگي روزمره شهروندان استوار كنند، بهترين نقطه تمركز همان جايي است كه شهروند در شهر عمل ميكند؛ اما اين حوزه كنش به گستردگي بستري است كه مناسبات ميان زيست جهان شهروند و سيستم اجتماعي شكل ميگيرد؛ ازاينرو مديران شهري، چنانچه اهميت پرداختن به اين حوزه را دريابند، بايد دانش خود را از زيستجهان شهروندان غني كنند.
برش
به نظر ميرسد چنانچه مديران شهري بخواهند دانش خود را براي اداره امور شهر بر منبع حقيقي و كارآمدي، همچون زندگي روزمره شهروندان استوار كنند، بهترين نقطه تمركز همان جايي است كه شهروند در شهر عمل ميكند؛ اما اين حوزه كنش به گستردگي بستري است كه مناسبات ميان زيست جهان شهروند و سيستم اجتماعي شكل ميگيرد؛ ازاينرو مديران شهري، چنانچه اهميت پرداختن به اين حوزه را دريابند، بايد دانش خود را از زيستجهان شهروندان غني كنند.