اين روزها به واسطه گسترش فناوريهاي ارتباطاتي و دسترسپذير شدن اينترنت، هر انساني در جيب خود جهاني را اين سو و آن سو ميبرد. همچنان كه به لطف اين رسانههاي نوظهور، هر آدمي همزمان در دنياهاي متفاوتي زندگي ميكند و ميتواند با چند حركت انگشت و دست ولو مجازي به جاهاي مختلف كره خاكي سرك بكشد و از آنچه در ساير نقاط جهان در جريان است، آگاهي يابد. سطح ارتباطات و مناسبات بشري به نحو شگفتانگيزي توسعه و تنوع يافته و مرزهاي سياسي و جغرافيايي و اقتصادي و مكاني و زماني به راحتي در نورديده ميشود. طرفه اما آنكه اين حجم عظيم و سرسامآور ارتباطات سبب نشده كه آدميان در مواجهه با يكديگر تساهل و تسامح بيشتري از خود نشان بدهند و سطح خشونت در مناسبات بشري كمتر نشده است. متاسفانه و با افسوس هر روز از اقصي نقاط جهان اخبار نگرانكنندهاي از برخوردهاي خشن و غيراخلاقي به صورت جنگ، ترور، حذف، سركوب، طرد، حبس و... به گوش ميرسد. اين خبرهاي ناراحتكننده به علاوه افزايش اصطكاك ميان انسانها به دلايل مذكور، ضرورت بازانديشي در بنياد روابط انسانها با يكديگر را مطرح ميكند. چرا آدميان با وجود ارتباطات بيشتر، هنوز از برقراري روابطي مسالمتآميز، صلحجويانه و توام با تفاهم و مدارا با يكديگر ناتوان هستند؟ به ديگر سخن براي ايجاد فضاي گفتوگويي ميان انسانها از فرهنگها و خرده فرهنگهاي متنوع و متكثر چه بايد كرد و چه آييني بايد برقرار داشت؟ چه موانع فكري و فرهنگي براي شكل دادن زيستن آشتيجويانه و همدلانه با «ديگري» وجود دارد و چگونه ميتوان بر اين مشكلات غلبه كرد؟
چگونگي زيستن با ديگران
كتاب «با ديگري» نوشته علياصغر مصلح، چنانكه از عنوان و بخصوص زيرعنوانش يعني «پژوهشي در تفكر ميان فرهنگي و آيين گفتوگو» بر ميآيد، كوششي ارزشمند براي يافتن پاسخ اين پرسشهاست. نويسنده كتاب، علياصغر مصلح، استاد شناخته شده گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي است. دكتر مصلح كه عمدتا در حوزه فلسفه قارهاي و متفكراني چون هگل و هايدگر تحقيق و پژوهش كرده، در سالهاي اخير آثار و نوشتههاي فراواني در زمينه فلسفه فرهنگ و مناسبات ميان فرهنگي نگاشته است كه از آن ميان ميتوان به اين عناوين اشاره كرد: فلسفه فرهنگ، جستوجو و گفتوگو: جستارهايي در فرهنگ و تجربه واحد اشاره كرد. «تفكر و فلسفه ميان فرهنگي» شناخته شدهترين دستاورد فكري مصلح است كه در سالهاي اخير در قالب كتابها، مقالات، گفتارها و گفتوگوهاي فراوان در نشستها و رسانهها طرح و نقد شده است.
پرسش و مساله اساسي و بنيادين كتاب حاضر، چنانكه در گفتار آغازين كتاب آمده، «چيستي و چگونگي راههاي زيستن «با ديگران» است». به باور نويسنده بحث درباره اين پرسش ما را به «تفكر و فلسفه ميان فرهنگي» سوق ميدهد. تفكر ميان فرهنگي، پژوهش درباره چگونگي نسبت با «ديگري» است و از اين حيث ميتوان آن را انديشهاي مدافع گفتوگو تلقي كرد. اين صورت از تفكر، با ايستادن در ميانه فرهنگها پديد ميآيد. البته آنطور كه مصلح تاكيد ميكند، در اين كتاب بيش از آنكه بحث «فلسفه ميان فرهنگي» مطرح باشد، سخن بر سر «بينش و تفكر ميان فرهنگي» است: «تعبير «بينش» دلالت و ژرفايي بيش از فلسفه دارد. بينش، شناخت ژرف نافذ در وجود آدمي است كه انديشه و رفتار از آن برميخيزد». از ديد نويسنده بينش، تفكر و فلسفه ميان فرهنگي، نه به عنوان يك بحث جزيي يا فرعي، بلكه يكي از مهمترين ثمرات تفكر فلسفي درباره فرهنگ در جهان معاصر است.
گفتوگو در فضاي ميانه
از آنجا كه كتاب بر وجه فرهنگي مناسبات انسانها تاكيد دارد و رابطه آنها را از اين منظر مورد مطالعه قرار ميدهد، شناخت مقوله پيچيده و كثيرالمعناي «فرهنگ» ضروري است، مطالعه كتاب ديگر مولف با عنوان «فلسفه فرهنگ» (1393) براي آشنايي با رهيافت او به اين مفهوم توصيه ميشود. مصلح در آن كتاب تحول و تطور فرهنگ از گذشته تا به امروز را مورد مطالعه قرار داده است. اما در كتاب حاضر او كوشيده توان فلسفه معاصر براي مفهوم ساختن و عرضه طرحي براي قرار گرفتن در مسير حل مسائل جهان معاصر را بيازمايد. چنانكه مصلح نوشته است: «تفكر و فلسفه ميان فرهنگي، مكتبي فلسفه و شامل انديشههاي از پيش تدوين شده و نهايي نيست، بلكه يك مسير و جهتگيري است؛ راهي است كه بايد در پيش گرفته شود. اين فلسفه رقيب و در عرض فلسفههاي پديد آمده در طول تاريخ در فرهنگهاي مختلف نيست، بلكه صرفا دعوتي است به بازخواني و بازانديشي فلسفهها و به هيچوجه بر آن نيست تا نقطه مقابل سنت يا سنتهايي در تاريخ فلسفه تلقي شود... بلكه به مشاركت و گفتوگو در فضايي «ميانه» فرهنگها، درباره راههاي طي شده و مسائل پيشرو دعوت ميكند».
فيلسوفان و ديگري
كتاب پس از پيشگفتار و درآمد، با فصلي درباره مناسبات انساني و نسبت با «ديگري» عمدتا از منظر فلسفي آغاز ميشود. نويسنده در اين فصل به مساله «با هم بودن» از منظري فلسفي نظر ميكند و ضمن اشاره به تفاوت انسانها، به تاملات فلسفي درباره «من» و «ديگري» ميپردازد. مساله «من» در نسبت با «ديگري» يكي از مهمترين مباحثي است كه در طول تاريخ فكر و انديشه بشري و بخصوص در فلسفه از ديرباز مطرح بوده است، به گونهاي كه بسياري از مسائل مهم در تاريخ فلسفه، ريشه در اين نسبت دارد. توجه به اين مساله را ميتوان در آراي متفكران گوناگوني چون ماكس شلر، مارتين بوبر و متفكران اگزيستانس چون ياسپرس، ساتر، مارسل و البته هيدگر و ويتگنشتاين رديابي كرد. در دوران متاخر فيلسوفاني چون دريفوس، ليوتار، دريدا و شايد بيش از همه امانوئل لويناس به اين مساله بهطور خاص پرداختهاند. مصلح در اين فصل با توجه به احاطهاي كه به فلسفه جديد غربي دارد، كوشيده مساله نسبت «من» و «ديگري» را در آثار اين فيلسوفان برجسته كند و آن را در پرتو تحولات اجتماعي و سياسي در روزگار جديد، به ويژه از منظر پيشرفتهاي تكنولوژيك مورد بررسي قرار دهد. نيچه در ميان اين متفكران براي او جايگاه خاصي دارد. از ديد مصلح براي فهم مسائل عالم معاصر، ناچار بايد به نيچه رجوع كرد: «نيچه خط فاصل و نشانه تحولي بزرگ در تاريخ غرب است». با نيچه دوران ثبات به سر ميرسد و ضرورت بازانديشي در همه ارزشها و هنجارها به شكل راديكال مطرح ميشود. از اينرو « اگر متفكران ديگر فرهنگها، با تنفس در عالم معاصر و انس با آن، به مواريث خود رجوع كنند، دريافت نيچه را حداقل معطوف به داشته و سابقه فرهنگ خويش مييابند».
«فلسفه ميان فرهنگي و تفكر زيستن با «ديگري»» عنوان فصل دوم كتاب است. در اين فصل مصلح به خاستگاه و جهتگيري بينش و تفكر ميان فرهنگي نزد متفكراني چون هگل و هيدگر و ياسپرس ميپردازد و به آراي متفكران جديدي چون هاينس كيمرله در زمينه فلسفه ميان فرهنگي اشاره ميكند. «روايت كيمرله از اين جهت اهميت دارد كه آن را ميتوان نمونهاي از سير فكري زمانه به سوي اينگونه انديشيدن دانست». كيمرله با شرح زندگي خود، از مخاطب ميخواهد كه براي درك انسان و «ديگري» به خود زندگي توجه كند. «آدمي جز اعتقاد و باور نيست. زندگي هر كسي مبتني بر باور اوست. كيمرله زندگي و راهي كه خود وي طي كرده، حجتي بر درستي نظرياتش ميداند». در اين فصل همچنين روايتهاي متفكران از فلسفه ميان فرهنگي و تاريخ فلسفه از منظر فلسفه ميان فرهنگي مطرح ميشود.
تفكر در مقام مخاطبه
يكي از بخشهاي مهم فصل دوم كتاب، شامل بحث مفصل از فلسفه تطبيقي و نسبت و رابطه آن با فلسفه ميان فرهنگي است. در اين بخش نويسنده بخصوص به نقش موثر هانري كربن در طرح بحث از فلسفه تطبيقي در ايران ميپردازد و در اين زمينه به متفكراني چون سيداحمد فرديد، ايزوتسو، سيدحسين نصر، علامه طباطبايي، شهيد مطهري، مهدي حائرييزدي، رضا داوري و داريوش شايگان و جريانهاي فكري چون چپگرايان ايراني و جريان روشنفكران ديني (به ويژه عبدالكريم سروش، محمد مجتهدشبستري و مصطفي ملكيان) ميپردازد. مصلح در اين بخش تفاوتهاي ميان فلسفه تطبيقي و فلسفه ميان فرهنگي را نشان ميدهد و معتقد است فلسفه تطبيقي در ايران با اهداف خاصي اعم از مغلوب ساختن رقيب، مقايسه كردن و ايجاد گفتوگو شكل گرفته است. البته تلقي اول (مغلوب ساختن رقيب) در ايران غالب بوده است. به نظر او بايد از فلسفه تطبيقي به فلسفه ميان فرهنگي عبور كرد و به تفكر در ميانه دست يافت، «تفكري كه با احساس «ديگري» متفاوت شكل ميگيرد»، يعني انديشهاي كه با احساس حضور «ديگري» در كنار خود شكل ميگيرد، تفكري در مقام مخاطبه و در حالت گفتوگوي با غير.
فصل سوم كتاب گفتوگوي فرهنگهاست. نرمسازي رفتارها در مقابل «ديگران»، تاثير مناسبات تاريخي در گفتوگوي فرهنگها، زمينههاي عيني و تاريخي گفتوگو، توجه به تفاوتهاي بنيادي فرهنگها، خويشتنبيني فرهنگها، بازانديشي انديشههاي بنيادي هر فرهنگ، ترجمه و گفتوگوي فرهنگي، تغيير تلقي از شرق و غرب، گفتوگو بهمثابه يك مبناي فلسفي، رفتارهاي مختلف براي حفظ سنتها، شرايط و تجويزها براي گفتوگوي فرهنگي، خواست گفتوگو، ويژگيهاي اهل گفتوگو و شيوههاي آن، گفتوگوي فرهنگها به عنوان يك طرح، گفتوگوي اديان و... برخي از زيرعنوانهاي اين فصل است.
گفتوگو در جهان اسلامي- ايراني
«با هم زيستن» در فرهنگ اسلامي موضوع فصل چهارم اين كتاب است. در اين فصل موضوع حساس اسلام در جهان معاصر مورد بحث قرار گرفته است. به بيان نويسنده در سالهاي اخير، شرايطي حاكم شده كه «اسلام» چنانكه در رسانهها طرح ميشود، براي بسياري از مردم جهان و حتي خود مسلمانان به يك پرسش بدل شده است: «آيا منظور از اسلام، دين و آييني است كه بر اساس قرآن و روش پيامبر اسلام(ص) شكل گرفته و مورد اعتقاد بخشي از مردم جهان است؟ آيا مقصود از اسلام همان است كه در اشعار مولوي و حافظ، يا آثار ابنعربي و داراشكوه و علامه طباطبايي معرفي شده است؟ آيا منظور از اسلام، نظامهاي سياسي كشورهايي مانند عربستان سعودي، اندونزي، پاكستان، ايران و سوريه است؟ آيا منظور گروههاي تندروي نظامي مانند القاعده، طالبان، داعش و بوكوحرام است؟» نويسنده در اين فصل براي پرداختن به اين پرسشها به پراكندگي دين اسلام در جهان معاصر ميپردازد و بخصوص وضع ويژه خاورميانه را مطرح ميكند. از ديد مصلح «ظهور گروههاي افراطي و خشونتطلب در درون كشورهاي اسلامي حاصل فرآيندي است كه قدرتهاي سياسي غرب از عوامل اصلي آن بودهاند.» او راه برونرفت از اين چرخه ديگرستيزي را در تفكر ميان فرهنگي و گفتوگو و همگرايي ميان مسلمانان ميداند.
مولف در فصل پنجم در بحث نسبت با «ديگري» مشخصا به فرهنگ ايراني و مختصات آن ميپردازد. او در اين فصل ايران را به مثابه يك فرهنگ در نظر ميگيرد و از اين منظر به بازخواني تاريخ ايران از گذشته تا به امروز ميپردازد. همچنين در اين فصل ضمن اشاره به نياز همگرايي در فرهنگ ايراني به عرفان اسلامي و اهميت آن از منظر فلسفه ميان فرهنگي اشاره ميشود. از ديد نويسنده، بر اساس پژوهشهاي گسترده ميتوان نشان داد كه در عرفانهاي اديان جهاني، با وجود اختلافات بسيار در شرايط اقليمي، تجارب تاريخي، زبان و ديگر عناصر فرهنگي، ميتوان به ريشهها و مباني مشترك و مشابهي رسيد. «خصوصيت مشترك همه عرفانهاي جهاني جهتگيري رهاييجويانه آنها از كثرت و كوشش براي نيل به واحدي كه اصل و اساس همه موجودات كثير است». مصلح در ادامه براي نشان دادن اين رويكرد در عرفان اسلامي نمونههايي از آثار عرفاي مسلمان چون ابنعربي و مولانا را عرضه ميدارد.
پليلوگ
فصل پاياني كتاب مسائل مشترك جهاني و راههاي پيشرو نام دارد. از ديد نويسنده مسائل مشترك، مسائلي است كه به تبع غلبه فرهنگ جهاني همه اقوام و ملل را شامل شده است. او براي فائق آمدن بر اين مشكلات، «پليلوگ» (چندگويايي، چندگوايي، چندسرسخني، چندهمسخني، گوياگويي) را به مثابه مبنايي براي با هم زيستن معرفي ميكند و به راه گفتوگو و مفاهمه دعوت ميكند. «گفتوگو در اينجا تنها به معناي روش روبهرو شدن افراد با يكديگر نيست. گفتوگو گونهاي بينش و منش و نحوه نگريستن به خود و ديگران است». جانمايه تفكر ميان فرهنگي از ديد علياصغر مصلح، «شناخت جدالهاي دروني انسان و جامعه و فرهنگ و دعوت به كوشش براي غلبه استعدادهايي چون مهر و مفاهمه و مسالمت است».