به بهانه انتشار تصحيح جديد تذكرهالاوليا
براي آن متن بيروبرو
مجتبي حديدي|اگر بخواهيم بدانيم كه شخصيتها در ژانرهاي ادبي چه نقشي را ايفا كردهاند و چگونه كاركردي دارند و با كدام شخصيت در كدام متن قابل مقايسهاند به بحث سختي تن ندادهايم. اما اگر بخواهيم هملت، ژانوالژان يا كوزيمودوي نتردام را تحليل مدرنيستي كنيم واقعا از كدام زاويه بايد به آنها نگريست؟ آيا فقط قياس متني كافياست؟ تاريخ ادبيات كه همچنان به همان بستهبنديهاي آكادميك نزديكتر است تا به آگاهيفكني. پردازش به شخصيت يعني نگاه همهجانبه به يك فرد. اما شخصيتپردازي (personification) يعني ايجاد تشخص دلخواه بر يك شخصيت ثابت. وقتي خوانش و تحليل متواتر باشد شخصيت از نهاد خود خارج و تكثير ميشود.پاورقيها هنوز آنقدر قدرت دارند كه ذهن را آچاركشي كنند. جان استوارت ميل در كتاب نهچندان مشهور فايدهباوري به شرح وظايف اخلاقي پرداخت. او خوشبختي هر فرد را نعمت ميداند. به ميل به وظايف اخلاقي ناكامل و وظايف اخلاقي كامل معتقد است. دسته اول شامل وظايفي است كه عملكردن به آنها به عهده ما گذاشته شده است، مانند نيكوكاري كه اجباري براي انجام آن نيست. دسته دوم بايد اعمال شوند مانند عدالت و احقاق حق. به مثال نيكوكاري كه ميرويم آكادمي درست بر مبناي اخلاق شرقي زبان باز ميكند، اما نميگويد ارزشها متغيرند و تاريخ است كه هنجارها و ارزشها را دگرگون و شكل به شكل ميكند. مثلا چطور ميتوانيم با شخصيت فضيل عياض راهزن در تذكره الاوليا فقط يك نوع برخورد اخلاقي داشته باشيم و يك قرائت همگاني از آن توليد كنيم؟ آن وقت راز ماندگاري متن تذكره الاوليا همان پند و نصيحت اخلاقي پنهان در روايات اندوهبار شوريدگان است؟ پس مفهوم قرائت لايه به لايه و حركت از دال به مدلول چه ميشود؟ فضيل عياض درست اوايل تذكرهالاوليا در كمين مخاطب نشسته و به ضد ارزشهاي خودش (دزدي نكردن) دستاندازي ميكند. اين دقيقا به دسته دوم يعني عدالت و احقاق حق مربوط نميشود. اينجا تعريف اخلاق كامل به جاي تعاريف فردي ناكامل نشسته. چراكه دزدي نكردن براي فضيل وظيفه اخلاقي نيست بلكه ترميم معرفت است. موضوع كرامت فاعلي در مواجهه با حقوق و آزادي انتخابِ شهروندي است نه براي فضيل كه از آزادي غيرمشروع بيرون ميزند و به معرفت ميرسد. او در قراردادي فردي با خود است و شهروندِ جايي نيست. فضيل عياض با گذشت از حقوق فردي دقيقا يك اخلاق نيچهاي را به نمايش ميگذارد. هرچند همدردي فضيل متاخر باز هم حسي صاحبمنصبانه به مخاطب القا ميكند و ميبينيم كه قدرت را درافتادگي ميجويد. اين مجادلهاي است كه در ادبيات دانشگاهي ادامهدار نميشود و مفاهيم اجتماعي يا اشتراكي جاي خود را به حقايق ماورايي و اخلاقي در متن ميدهند و عملگرايي را در مخاطب تضعيف ميكند. تاريخ ادبيات همچنان وظايف خطي را با چشماندازي ثابت تعريف ميكند و با دقتِنظر به روز و ماه تولد مشاهير دلبستهتر است.مثلا از مصائب قلندرانه حلاج هميشه در سطح حماسه ياد ميشود. اما مظلوم اگر كسي است كه موقعيت ظلم نداشته است تفاوت ذاتي بين فضيل متاخر و حلاج از ميان ميرود چون هردو در عمل، كنش ستمگري را از دست دادهاند. ممكن است با اين يادداشت متهم شوم به اينكه از پنجره مدرن به دوره سنت نگاه كردهام. اول بايد گفت اتفاقا تحليلهاي دمدستي هستند كه اجازه نميدهند با متون كهن هم افق شويم و هم آنها هستند كه دارند از دريچه امروز به ديروز نگاه ميكنند و با تابعيت هرچه تمامتر به صورت فرصتطلبانه متون را تحليل ميكنند تا به مذاق كسي خوشايند باشد. دوم اينكه مدرنيته دقيقا از جايي آغاز نشده و بستر آن پيش از شروع آن است. پس نميتوان گفت كه چون درعصرجديد هستيم از عطار جلوتريم. همين نياز به قرائت متون كهن، نشانگر خلأ ما در فضاي مدرن است. واقعا چرا دانشگاهها به توسعه و برنامهريزي بيشتر وابستهاند تا آموزش جدي؟ ميخواهم بگويم دانشگاههاي موازي كه دانشجويانش همان افراد مطالعهگر خودسر هستند جذابيت بيشتري را به خود اختصاص ميدهند و هركس كه براي جذابيتهايش جلوتر از ديگران قرار بگيرد پيشرو است.اگر صرفا داستانهاي رمانتيك از متون كهن فهم شوند يعني مغز پُر ميشود و سطح آگاهي در حد تصحيح نسخ قديم باقي ميماند. در يك كلام فرهنگ ناقص، تمدن ناقصالخلقه ميآورد. شايد در دورههاي پيشامدرن نويسندگاني مثل فوكو فهميده بودند كه كلمه به تنهايي كافي نيست، براي همين عملكرد را مثل فردوسي در متون پررنگتر از گفتارميساختند. اما همان تمثيلها از قهرماني و رفتارهاي خارقالعاده تبديل به ذهن دوم مخاطب شده است. مثلا حسن بصري هفت من نمك را به چشم كشيد تا نخوابد و عبادت كند. هفت من نمك براي مخاطب از عملگرايي حسن بصري و شبزندهداريهايش مهمتر شده است. اگر بيراهه راه را نشان ميدهد، از اين رو كساني چون حلاج، شمس، بايزيد، فضيل عياض به آنارشيستها شبيهترند كه عليه فلسفه خود شوريدهاند. تذكرهالاوليا به تطبيق نميرسد چون متن روبرويي ندارد.
جولانگاه علوم انساني در بررسي ادبيات كهن تبديل به ميدان ارتباطات شد. از سويي گروهي بدون آنكه حق كپيرايت را بشكنند از زبان گفتارعبور كردند و قواعد و دلايلِ ساكن در اين متون را با عنوان حال و آنات (دم و لحظه=كرولال بازي) را مالك شدند.خودشيفتگي بايزيد در جمله سبحاني ما اعظم شاني و مازوخيسم او در برگرداندن دو مورچه غربتزده از بسطام به بغداد يعني دقيقا با يك موجود خارجي غيرقابل تاويل روبهرو هستيم. بايزيد تمام قد به منزله همان كاركشيدن از صفت است كه آزراپاند و هيلدا دوتيل ايماژيست ميگويند.پس خوشبختي فردي و فايدهباوري استوارت ميل نيز تا جايي ميتواند متن را همراهي كند. چراكه وقتي ابراهيم ادهم قصر را ترك ميكند يعني از جامعه انضباطي و كنترلي گريخته است. اين يعني پرتاب ژيل دلوز به خانه عطار نيشاپور و تجلي ميخاييل باكونين در ابراهيم ادهم. تذكره عطار را اگر يك نقاشي فرض كنيم بايد گفت قواعد اين نقاشي غيرقابل تحمل است اما خود نقاشي نه.خوانش ذكرهاي تذكرهالاوليا به صورت سطحي و دانشگاه زده به قيچي روبان و افتتاح شعب فروشگاه شبيهترند. در حاليكه درگيري با زبان اشياء، همذاتپنداري عرفا با حيوانات و احساس يكپارچگي ناتوراليستي آنها درحاشيه است. مواجهه با اين متن دقيقا مثل استخراج زيبايي از ژانر وحشت است. اصولا ادبيات، انطباق و كليشه را ميپذيرد و حس اسپارتاكوسي هنگام انديشه به متن جذابيت ديگري دارد.