درباره مجموعه داستان پيشانينوشتها به قلم عليرضا جوانمرد
هر كس «پيشانينوشتي» دارد اما ...
احسان رضايي
بر مجموعه داستان «پيشاني نوشتها» اولين مجموعه داستان چاپ شده از عليرضا جوانمرد، چندين نقد از نگاه ساختارگرايانه نوشته شده است. از نگاه منتقدين، اين اثر كوشيده است ضمن حفظ وفاداري به مدرنيته با هژموني ساختار رايج اين گونه آثار مقابله كند. با اين وجود اين يادداشت كوشيده است از نگاهي متفاوت و بيشتر محتوايي تا ساختاري به واكاوي داستانهاي اين مجموعه داستان بپردازد. اما سوال اينجاست كه مخاطب چگونه بايد با اين اثر روبهرو شود؟ يا به عبارت بهتر ما با چگونه اثري روبهروييم؟ بلافاصله بعد از مشاهده جلد كتاب، متوجه طنزي لطيف در ماجراي پيشاني نوشتها ميشويم. دفترچه تلفني كه نام نوشته شده كتاب و نويسنده روي آن با مدادي قرمز خط خورده است و پيامي براي مخاطب دارد. انگار ميگويد، زماني كسي داستان خودش را اينجا نوشته است كه اكنون نيست! يا دستكم از اين جلد حذف شده است. و بلافاصله ماجراهاي عميقا به هم پيوسته اثر با معرفي كتاب «كامل التعبير در تعبير رويا» و تو ضيح پيرامون معناي خواب و سپس چند اوبژه ظاهرا بيربط مانند سگ، گيتار، تونل، باران و... آغاز ميشود. نويسنده در همين سطرهاي به ظاهر بيارتباط تفكرات اگزيستانسياليستي خود را با طنزي كنايهآميز به رح مخاطب ميكشد و با توضيح ديدن بهشتزهرا در خواب، مطلب را به پايان ميبرد اما در واقع دري را به جهان عجيب داستانهايش ميگشايد. اگر به اين واقعيت باور داشته باشيم كه تنها حقيقت مطلقي كه با انسان متولد ميشود، مرگ است ميتوان به اين نتيجه رسيد كه ديگر چيزي معنا پيدا نميكند جز انتظار. از نظر سارتر افراد بيشر به تنبلي رها نشدهاند و بايد براي مشكلات خود چارهجويي كنند. در اگزيستانسياليسم درونگرايي فرد اهميت دارد و انسان اخلاق را ميسازد. بشر، موجود ساخته و پرداخته شدهاي نيست بلكه با انتخاب اخلاق خود خويشتن را ميسازد. در توضيح اگزيستانسياليسم غيرالحادي احتمالا پس از قبول واقعيت وجود، تنها چگونه مردن اهميت پيدا ميكند و اين مفهومي است كه عليرضا جوانمرد، دستمايه داستانهاي خود كرده است. داستانهايي با شخصيتهاي آشنا و نه چندان پيچيده. در داستان «پايان معجزهآسا» حبيبه و احمد در تلاش براي به ثمر رساندن انتخاب نحوه مرگ خود هستند. جزييات برنامهريزي و اجراي خودكشي يا به عبارتي زنده به گور شدن حبيبه و احمد كه به سرانجامي تلخ منجر ميشود هم مرگ را به سخره گرفته است و هم زندگي را. احتمالا «پايان معجزهآسا» درخشانترين اثر اين مجموعه است و ميشود آن را شروعي معجزهگر بر آن دانست. همان معجزه در داستان غمانگيز «يادش رفته بود خداحافظي كند» براي پيرزن تنها و بيمار و در حال مرگ نيز اتفاق ميافتد. البته از ويژگيهاي اين اثر عدم شخصيتپردازي عميق است. هيچيك از شخصيتها واكاوي دروني نميشوند و معماي «من كيستم؟» را با خود حفظ ميكنند. اگرچه ممكن است سوال مخاطب هم اين نباشد كه او كيست؟ و تنها اثر نتيجه اخلاقي اين شخصيتهاي كنشگر مد نظر باشد. باري اتفاق مهم در مواجهه با اثر در همين مقطع پايهريزي ميشود. جايي كه هر مخاطب به واسطه نوع نگرش خود برداشتي مجزا از ديگري و حتي از خود نويسنده نسبت به داستان پيش روي خود دارد. در «ما شبها با هم ميخوابيم» به نظر ميرسد درونمايه داستانها موتيفوار تكرار ميشود. آدمها ميخواهند بميرند ولي حتي در اجراي اين كار هم خوب نيستند. احتمالا داستانهاي بيشماري پيرامون مرگ خودخواسته نگاشته شده است. اما شايد كمتر كسي از اين ديدگاه به موضوع نگاه كرده باشد كه نحوه مرگ، انتخاب آساني نيست و ممكن است در لحظه آخر معجزهاي در كار باشد. البته اين معجزه نيز گاهي به سخره گرفته ميشود. در داستان «ذبح» در بازتعريف ماجراي قرباني كردن اسماعيل به دست ابراهيم خليلالله، ابراهيم روشنپژوه، مردي كه احتمالا دچار اختلال دو قطبي است و در نوجواني مادر خود را براي رهايي از دست سربازان عراقي به قتل رسانده، عشق محال خود را ذبح كرده است. طنز آشكار اين داستان بسيار گزنده است و هدفگرايي ماكياول را در مقابل انعطاف مذهب قرار داده است و آنچه حاصل شده، بلبشويي است به نام انسان.اين ترفند در ساير داستانهاي مجموعه نيز حضوري پررنگ دارد تا جايي كه به سمت راوي فراواقعي رفته و قديسي كه در چند داستان تنها نظارهگر كنشهاي رفتاري شخصيتهاست خود به سخن آمده و داستانسرايي ميكند. اين قديس اگر نگوييم عليرضاي جوانمرد است، دستكم سايهاي از اوست و به كنايه در ابتداي كتاب، ديدن سايه در خواب تعبير شده است.باري عليرضا جوانمرد نويسنده جوان و خوشفكر اين مجموعه داستان، جهاني برزخوار براي انسان مدرن را متصور شده است كه بين انتخاب مذهب و مدرنيته، فلسفه و اخلاقمداري مرگ را انتخاب كرده است. مرگي به ظاهر خودخواسته اما... تا پيشانينوشتشان چه باشد.