• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4439 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۳ مرداد

همي خواند آن كس كه دارد خرد-2

در ستايش خرد

عليرضا قراباغي

 

 

چه مي‌فرمايد اين فرزانه طوس كه سخن را به‌نام خداوند جان و خرد آغاز مي‌كند. مگر نه آنكه اين نامه باستان در زبان پهلوي، خوتاي نامك بوده و در پارسي دري به شاهنامه دگر شده است؟ مگر خوتاي يا همان خدا، به معناي دارنده نيست و دهخدا و كدخدا و خانه خدا از آن نيست؟ آيا فردوسي بزرگ كتاب ارزشمندش را آگاهانه با دو مفهوم آغاز كرده است؟ به نام خدا و نيز به نام آن كه دارنده جان و خرد است: جاندار خردمند، انسان!

در ادبيات ما چه بسا اين دو يكي است. برداشت ايراني از قرآن آن است كه با بسم‌الله آغاز مي‌شود و با ناس به پايان مي‌رسد. رودكي بينادل در يك اين هماني ظريف مي‌فرمايد: «خداي را نستودم كه كردگار من است/ زبانم از غزل و مدح بندگانش بود»

و استادِ سخن سعدي، خدا و خلق را چنان به كار مي‌بندد كه خدمت به دومي، بندگي نخستين است: «خدا را بر آن بنده بخشايش است/ كه خلق از وجودش در آسايش است» و رهي معيري چه زيبا سروده است كه: «چشمِ فرو بسته اگر واكني/ در تو بود هرچه تمنا كني» و در آن شاه بيت زيبا در همين سروده مي‌افزايد: «از ره غفلت به گدايي رسي/ ور به خود آيي، به خدايي رسي»

فردوسي بزرگ در جاي‌جاي شاهنامه از خداوند تاج و خداوند گنج، خداوند شمشير و گاه و نگين، نام برده است.

شايد فردوسي از يك سو نظر به انسان داشته است و از سوي ديگر خدا را وجودي زنده مي‌داند كه خرد مطلق است. از اين ديدگاه اسم اعظم پروردگار مي‌تواند «سراسر زنده سراپا خرد» باشد. او چيزي جز خرد زنده نيست.

فردوسي بزرگ در دوران خردگرايي ايرانيان باليده است. اگر اروپا در قرن هفدهم راسيوناليزم را برگزيد، فردوسي هفت قرن پيش از آن به جريان خردگرايي پيوست. تا آنجا كه فرمود: «خرد دست گيرد به هر دو سراي» چيزي كه در انديشه بسياري از عوام امروز هم نمي‌گنجد كه چگونه در سراي ديگر، «خرد» پايه داوري خواهد بود. فردوسي بر اين باور است كه: «از اويي به هر دو سراي ارجمند/ گسسته خرد، پاي دارد به بند» اگر در آن سرا پرسشي مي‌شود، نه از اين است كه چه كسي پسر چه كسي بود. خرد به ميان مي‌آيد كه تو ‌اي انسان! آزاد ‌زاده شدي و «خرد بهتر از هر چه ايزدْت داد» از اين گنج بزرگ چگونه بهره جسته‌اي؟ آنچه را برگزيدي چرا؟ چرا اين كار را كردي و آن كار را نكردي؟ سه نيروي پاسبان و نگهبان بدن خود را چگونه به كار گرفتي كه:

«سه پاس تو چشم است و گوش و زبان»

آنها پاسبان جان تو بودند و تو خرد داشتي! بايد با اين ابزارهاي حس و با به‌كارگيري خرد، نيكي را پيش مي‌بردي و در همين جا فردوسي بزرگ مي‌فرمايد: «خرد را و جان را كه يارد ستود». پس آشكار است كه به جان آدمي با آن سه پاس و به خرد او كه بزرگ‌ترين داده ايزدي است اشاره مي‌كند و خداوند جان و خرد، آدمي است.

در پايان تلخ شاهنامه نيز مي‌بينيم كه فردوسي بزرگ، بيش از آنكه مانند رستم فرخزاد رمل و اسطرلاب بيندازد و نداند چرا ملتي كه بخشي از ايران بوده‌اند، اكنون چنين برخاسته‌اند و تومار شاهنشاهي ساساني را بر مي‌چينند، در انديشه‌اي ديگر است.

فردوسي پيش از آن به دور شدن شاهان و بزرگان ايران از خرد اشاره دارد و در غم آن نشسته است. كساني كه مي‌خواهند از شاهنامه يك شعارنامه نژادي بيرون بكشند و «شير شتر خوردن» و «سوسمارخواري عرب‌ها» را از زبان فردوسي مي‌گويند تا به گمان خود از كيان ايران باستان پشتيباني كنند، فراموش كرده‌اند كه شاهنامه با خرد آغاز مي‌شود و سراسر آن ستايش خرد است و فردوسي خردمند، حتي محك داوري درباره شاهنامه خود را هم خرد مي‌داند و با پافشاري بر اينكه «تو اين را دروغ و فسانه مدان»، داوري را به خرد خواننده واگذار مي‌كند و مي‌گويد فراموش نكن كه من هم خردمندانه نوشته‌ام و اگر يك جاي آن با عقل جور در نمي‌آيد، رمزي در آن گذاشته‌ام و منظوري داشته‌ام: «از او هر چه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معني برد»

چنين شاعر خردمندي چگونه مي‌تواند فروپاشي ساسانيان را تنها به عقب‌ماندگي و فرهنگ پايين مردم عربستان فرو بكاهد؟ خردمند فرزانه، زماني كه از آغاز گردآوري داستان‌هاي كهن به دستور ابومنصور محمد عبدالرزاق و به دستور او ابومنصور معمري سخن مي‌گويد، زماني كه نوشتن شاهنامه ابومنصوري به نثر پا مي‌گيرد، چنين مي‌سرايد:

«يكي پهلوان بود، دهقان نژاد/دلير و بزرگ و خردمند و راد/پژوهنده روزگار نخست/گذشته سخن‌ها همه باز جست/زِ هر كشوري موبدي سالخورد/بياورد و اين نامه را گرد كرد/بپرسيدشان از كيان جهان/و از آن نامداران و فرخ مهان/كه گيتي به آغاز چون داشتند/كه ايدون به ما خوار بگذاشتند»؟

پس فردوسي بزرگ از يك جنبش خردمندانه اجتماعي در دوران خود نام مي‌برد كه كساني از ايرانيان از حكومت خليفه‌هاي اسلامي بر ايران ناخرسند بودند و مي‌خواستند با كار فرهنگي زمينه‌هاي مبارزه براي استقلال ايران را استوار كنند. شمار آنان هم كم نبود، زيرا از سرزمين‌هاي گوناگون ايران گرد هم آمدند و كاري بزرگ را آغاز كردند كه به نوشتن شاهنامه ابومنصوري رسيد.

آشكار است كه فردوسي بزرگ با آنكه مسلمان است، از حكومت ديني بني‌عباس ناخرسند است و با ديگران هم‌آوا است كه شرايط ايران خوار و ناشايست و ناپسند است، غرور ملي پايمال شده است ولي او نيز همراه با ديگر خردمندان زمان خود مي‌خواهد بداند كه شاهان ايران چگونه اين سرزمين را به كج راه برده‌اند كه به چنين سرنوشتي دچار شديم؟ فردوسي به جاي دشنام دادن به ديگران و سوسمار خوار خواندن آنان، اين پرسش پايه‌اي را از شاهان و كيان و نامداران و بزرگان پيش مي‌كشد: «كه گيتي به آغاز چون داشتند/كه ايدون به ما خوار بگذاشتند»؟ با الهام از فرمايش استاد بزرگ فردوسي خردمند درباره اينكه «خرد دست گيرد به هر دو سراي» و «از اويي به هر دو سراي ارجمند»، اين رباعي را پيشكش مي‌كنم: «مستي، پايت تلو تلو مي‌لرزد/دانا باشي، باده خوري مي‌ارزد/بگذر ز صراط، دست در دست خرد/چون فردوسي، قاعده را بر هم زد»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون