مروري بر مجموعه داستان «به مگزي خوش آمديد»، نوشته داريوش احمدي
مفري براي رهايي از رنج
سارا آقابزرگيزاده
مجموعه داستان «به مگزي خوش آمديد»، دومين مجموعه داستان داريوش احمدي است. نويسندهاي كه مجموعه اولش، «خانه كوچك ما»، چند جايزه ادبي را از آن خود كرد.
«به مگزي خوش آمديد» شامل 11 داستان است كه سه داستان پاياني آن به هم پيوسته هستند. نويسنده متولد مسجدسليمان است و تجربه زيسته او در مناطق جنوب ايران در داستانهايش نمود يافته است.چند مضمون مشترك در داستانهاي مجموعه «به مگزي خوش آمديد» وجود دارد كه عبارتند از: جنگ، بلاياي طبيعي، بيماري و مرگ. شخصيتها هر يك به نوعي يا با بيماري و ناتواني جسمي دستوپنجه نرم ميكنند يا سروكارشان با آدمهاي بيمار است. به عبارتي جنگ، بيماري و مرگ به مثابه پديدههايي روايت شدهاند كه جبر حاكم بر زندگي انسان را بازتوليد ميكنند. انفعال انسان در برابر اين پديدهها سبب پديد آمدن رنج ميشود و اين رنج، از مضامين مهمي است كه در اين مجموعه به آن پرداخته شده است. احمدي نويسندهاي قصهگو است. با زبردستي زندگي آدمهاي به حاشيه رانده شده جامعه ايران را به تصوير ميكشد. انسانهاي آسيبپذيري كه يا از فقر يا به دليل تفكرات فلسفي، كتابخواني، يأس و استيصال از جامعه طرد شدهاند. صداهاي سركوب شدهاي كه در برابر ديگري فرودستند. موقعيتهاي داستاني شخصيت را به كنشي واميدارد كه در پي يافتن معنا باشد. اين جستوجوي معنا در زندگي يافتن مفري براي رهايي از رنجشان را به دنبال ندارد، بلكه اين رنج است كه موجب اعتلاي روح آنها ميشود.از ويژگيهاي آثار اين نويسنده، زبان ساده اوست. او با انتخاب راوي اول شخص، روايتي خطي از قصهها ارايه ميدهد كه شكلگيري ساختار روايي منسجمي را به دنبال دارد. راوي يا شاهد بيواسطه اتفاقات است يا به نوعي به حديث نفس ميپردازد.تنهايي و انزواي خودخواسته شخصيتها برآمده از ساختار جبري جامعه و طبيعت است. بعضي كاراكترها معنايي در اكنونشان نمييابند، در نتيجه به خاطرات و خيال پناه ميبرند. به عنوان مثال، راوي داستان «آن چيزي كه از كودكي ميشناختم» با شنيدن نام «گُرهگا» به ياد «گرهگوار سامسا» در رمان «مسخ» كافكا ميافتد و اين دستاويزي ميشود براي بيان رنج و تنهايي او. يا نازيلا در داستان «به رنگ روزهاي خوش» يا پيرمرد در بستر بيماري در داستان «خداي خفته». براي احمدي عنصر خيال امري است محرك كه در پيوند با واقعيت ميتواند واقعيتي برتر بيافريند. او در جايي گفته است: «داستان واقعگرا، فقط برگردان واقعيت نيست؛ بلكه آشناييزدايي از واقعيت و دست بردن در آن است. واقعيت، به خودي خود هميشه خشك و انتزاعي است.» براي نمونه، در داستان «به مگزي خوش آمديد» كاراكتر اصلي جوان خوره كتابي است كه براي پس گرفتن كتابش 300 كيلومتر راه ميرود و در آخر درمييابد آدرس همراهش نيست. وقتي فرد مورد نظرش را مييابد، در اوج عصبانيت، آن شخص با او رابطهاي دوستانه برقرار ميكند و اين كشمكش آغازي ميشود براي كشف جهان. تجربه سفر به آن روستا با فضاي خيالياش كاراكتر را به شهود ميرساند. در اين داستان عنصر خيال و واقعيت به خوبي با هم پيوند ميخورند: گفت: «با كي كار داري؟ اينجا چي ميخواي؟»
گفتم: «با رحمتي كار دارم.»