• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4506 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۹ آبان

نگاهي به سياست‎هاي دولت كمونيستي

توطئه دكترها

بابك زماني*

در ژانويه ١٩٥٣ مقاله‌اي همزمان در پراودا و ايزوستيا، ارگان‌هاي رسمي حزب كمونيست شوروي منتشر شد كه اعلام مي‌كرد گروهي از پزشكان به فعاليت‌هاي خرابكارانه و ضد انقلابي به صورت اقدام و توطئه براي قتل سران حزب اعتراف كرده‌اند. 6 نفر از 9 پزشك دستگير شده يهودي بودند و ادعا مي‌شد اين پزشكان با شبكه يهوديت و از اين طريق با امپرياليسم امريكا در ارتباط هستند. ظاهر قضيه اين بود كه گويا نامه‌اي به دست استالين رسيده كه يكي از پزشكان متخصص قلب به نام ليديا تيماشوك در سال ١٩٤٨ در مورد مرگ ژدانف اظهار داشته بود، ژدانف نفر دوم حزب كمونيست شوروي و مدير سياست فرهنگي اين كشور بود كه به دليل اقدامات مخوفش در حذف مديران فرهنگي، شناخته شده بود. در نامه مذكور ادعا شده بود كه پزشكان معالج به ژدانف داروهاي عوضي خورانده و به خوبي از او مراقبت نكرده و باعث مرگش شده‌اند. همزمان نشريات ديگر شوروي شروع كردند به نوشتن مقالاتي در مورد توطئه پزشكان يا توطئه روپوش سفيدها! آهسته ‌آهسته داشت در همه رسانه‌ها دشنام به پزشكان پا مي‌گرفت و مي‌رفت تا مثل پروژه‌هاي قبلي تعداد خيلي بيشتري از پزشكان دستگير و اعدام شوند. تنها بخت به ياري پزشكان آمد چون به سرعت و قبل از اجراي احكام اعدام، استالين به دليل خونريزي مغزي ناشي از فشار خون درگذشت، در غير اين صورت نه تنها همه آنها بلكه تعداد بيشتري از پزشكان به اين بهانه به جوخه اعدام سپرده مي‎شدند.

مدت كوتاهي بعد از مرگ استالين مقاله‌اي در پراودا (روزنامه رسمي حزب كمونيست شوروي) منتشر شد كه اظهار مي‎داشت همه دكترها بي‌گناه و دادگاه نمايشي و اعترافات به دليل شكنجه بوده است. جالب اينكه نويسنده اين نامه لاورنتي بريا، رييس مخوف «ان ك و د» بود كه بعدا تبديل به «كا گ ب» شد. بعدها معلوم شد كه استالين نامه ليديا را از سال 1948 يعني زمان مرگ ژدانف در اختيار داشته است. به علاوه ژدانف چند ماه قبل از مرگ از چشم استالين افتاده و از مشاغلش بركنار شده بود. بنابراين مي‌شد به اين نتيجه رسيد كه قتل ژدانف توسط خود استالين برنامه‌ريزي شده بوده و او سال‌ها مترصد اجراي برنامه‎اي با اين مضمون بوده است چرا كه ٥ سال تا افشاي نامه صبر كرد و ليدا تيماشاك افشا‌كننده هم به دستور قاتل اصلي جزو دستگيرشدگان بود! بنابراين ژدانف هم به سرنوشت ساير سردمداران بلشويك دچار شده بود.

 

پارانوياي استالين

درباره علل و عوامل اين اقدام استالين روايت‎هاي مختلفي مطرح مي‌شود. يك روايت مي‌تواند اين باشد كه استالين با ماليخوليايش همه گروه‌هاي مردم را جاسوس مي‌ديد و حالا نوبت به آخرين و مسالمت‌جوترين مردم يعني پزشكان رسيده بود. دلايل اين نظريه هم اينكه مقاله برائت تنها بعد از مرگ استالين امكان انتشار يافت و ديگر اينكه استالين سال قبل تنها سه روز بعد از معاينه روانپزشكي كه تشخيص پارانويا را براي او مطرح كرده بود، ترتيب تشييع جنازه مفصلي را براي آن روانپزشك نگونبخت صادر كرده بود. اما داستان اينقدرها هم ساده نيست. چرا كه حتي بعد از مرگ استالين هم روش دادگاه‎هاي شوروي همين بود و در بسياري از مناطق ديگر دنيا هم كه بر اساس برنامه‎هاي كمونيستي اداره مي‎شدند، اقدامات مشابهي صورت مي‌گرفت.

 

تجميع توده‎ها و بحران‎سازي

در شوروي سابق تجميع توده‎ها و بحران همواره پابه‌پاي هم به مثابه بلوك‎هاي برسازنده ساختمان نظام سياسي كشور به شمار مي‌رفتند. اتحاد جماهير شوروي بر مبناي انقلاب كمونيستي و تغيير مداوم پا به عرصه وجود گذاشت و به همين ترتيب به حيات خود ادامه مي‎داد. رتق و فتق امور، پوشش نقيصه‌ها، يكدست كردن حكومت و تصميم‌گيران و ... همه و همه نيازمند نوعي بسيج و تهييج همگاني بود و همواره نوعي همراهي عمومي را هم در ميان توده‎هاي تجميع‌ شده مي‌يافت. اصلا معلوم نيست و مهم هم نيست كه اين جريانات ابتدا در ميان مردم شكل مي‎گرفت و مستقل از اراده افراد پديد مي‌آمد يا اتاق فكري هم پس پشت اين برنامه‎ها وجود داشت؟ اين شيوه، ساز و كار (متابوليسم) زندگي اين عجايب خلقت آزمايشگاهي يعني حكومت بلشويكي بود. حكومتي كه نوعي پرانتز تاريخي به حساب مي‌آمد و روزي سرانجام بسته شد. در حالي كه مردم عادي حذف بلشويك‌ها توسط يكديگر را جشن مي‌گرفتند با هر چرخشي و با هر دعواي منجر به حذفي اين موجود بخشي از خود را از هزارلاي هاضمه‌اش فرو داده چون ققنوس دوباره مي‌روييد. اين راز بقاي نظام بلشويكي بود. هر چه دورتر و عقب‌تر هم مي‌رويم، باز رد اين خصيصه را حتي در تشكيل نطفه‌هاي اين مخلوق مي‌بينيم. از همان زمان كه لنين در نبرد با ديكتاتوري تزار تنها جناح مبارزان منشويك حزب را لايق دشنام‌هاي خود مي‎يافت و صف بلشويك‌هاي پاك را از منشويك‌هاي ناپاك جدا كرد، شاهد برخوردهايي از اين دست هستيم.

 

تغيير نقشه سياسي جهان و جنگ سرد

در دهه پنجاه قرن بيستم ميلادي مناسبات بين‌المللي به ‌شدت در حال تغيير بود. جنگ جهاني دوم به پايان رسيده و جهان در آستانه قطب‌بندي جديدي قرار داشت. اتحاد شوروي تكه‌هاي بزرگي از كيك كره زمين را براي خود جدا كرده بود و بايد آن همچنان زير سلطه خود نگه مي‌داشت؛ كاري كه به غايت دشوارتر از جداسازي بود. دو جنگ جهاني متعاقب يكديگر، ميليون‌ها نفر را در سراسر اروپا از بين برده بود و اسطوره صلح ابدي اروپايي را كه عقيده رايج اواخر قرن نوزدهم بود به‌شدت به لرزه درآورده بود. همه در انتظار جنگ جهاني سوم در دهه‌هاي بعد بودند. انتظاري كه براي چند دهه نام جنگ سرد بر خود گذاشت اما خوشبختانه هيچ‌گاه منجر به يك جنگ جهاني جديد نشد. در چنين وضعيتي بلوك شوروي داشت خود را در برابر بلوك نوظهور امريكا از نو مي‎آراست. دشمن جديد تا ده‌ها سال چيزي بود كه بعدها امپرياليسم امريكا نام گرفت. هنوز در بخش‌هاي زيادي از اروپا به خصوص بخش‌هايي كه شوروي آنها را در برابر نفوذ نازيسم محفوظ نگه داشته بود، با جنبش ضد يهود برخورد جدي نشده بود. به همين دليل اين جنبش متاعي بود كه هنوز خريدار داشت و گروه‎ها و اقشاري را به خود جلب مي‌كرد. همسر يهودي مولوتوف (نفر دوم حزب كمونيست شوروي) كه گلداماير را به مسكو دعوت كرده بود و در حال تشكيل نوعي اتحاديه يهوديان در شوروي بعد از جنگ بود دستگير و تا مرز اعدام پيش رفت. مولوتف هيچ واكنشي نشان نداد و مشغول امورات روزمره حزب بود. در چنين شرايطي توطئه دكترها محمل مناسبي بود براي در وهله نخست، لاپوشاني قتل ژدانف ثانيا؛ بسيج عمومي عليه دكترها و يهوديان كه حالا بخشي از بلوك امريكا به حساب مي‎آمدند و ثالثا پاكسازي بخش‌هايي از حزب كه گفته مي‎شد خطر توطئه را جدي نگرفته‌اند. در اتحاد شوروي همه چيز از ضرورت‌هايي در جهت ديپلماسي كلي نشأت مي‌گرفت.

 

براي پوشاندن نواقص

بنابراين كشف توطئه‌ها و افشاي آنها به وسيله اعترافات اجباري تنها از ماليخولياي استالين نشأت نمي‎گرفت. اجراي بي‌نقص اين محاكمات و توليد هيجانات چيزي بود كه با انحراف توجهات به سوي خود و توجيه ناكامي‌هاي اجتماعي از اين طريق و قرباني كردن بخش مخالف در حزب به اين بهانه، بقاي رژيم كمونيستي را به‌رغم بدتر شدن روزافزون اوضاع تضمين مي‎كرد. نكته جالب توجه آنكه در بسياري از موارد خود قربانيان هم اين توجيهات را مي‌پذيرفتند و به نفع حزب كمونيست اعتراف به دروغ مي‎كردند و به سوي مرگ مي‎شتافتند.

افشاي بي‌پايه بودن توطئه دكترها توسط بريا اولا از اين واقعيت سر چشمه مي‎گرفت كه با مرگ استالين رژيم در مواجهه با مهم‌ترين نقطه ضعف خود يعني «مرگ» كليدي‌ترين مهره رژيم، في‌الواقع تضعيف شده بود و حالا به همين دليل بود كه كمافي‎السابق سران حزب در حال رقابت براي توليد يك بحران جديد و معرفي يك دشمن به عنوان مسوول نابساماني اوضاع بودند و چه مقصري بهتر از خود استالين كه حالا مرده است؟ بريا با شاخك‌هاي تيزش نقد استالين را حتي زودتر از خروشچف شروع كرد حتي اگر مولوتوف يا ميكويان هم كه وفادارترين افراد به استالين بودند به قدرت مي‎رسيدند همين برنامه هتك حيثيت استالين اجرا مي‌شد. في‌الواقع اين آخرين پروژه- توطئه دكترها- دقت و ظرافت محاكمات دهه 1930 را نداشت و مقتضيات زمان در آن در نظر گرفته نشده بود و فاقد نبوغ و ذكاوتي بود كه مثلا استالين در دادگاه بوخارين از خود نشان داد. اگر روح استالين در زمان قرائت ادعانامه خروشچف بر عليه خودش (يعني استالين) در كنگره بيستم حزب كمونيست شوروي (فوريه 1956) حضور مي‎داشت در مي‎يافت محاكمات دوران جديد چه خصوصياتي بايد داشته باشند!

كوتاه سخن آنكه توطئه دكترها و برنامه‌هايي نظير آن بيش از بيماري پارانوياي استالين به خصوصيات بسته جوامع ديكتاتوري ارتباط دارند و به نوعي حل و فصل مسائل سياسي را حول همان ايدئولوژي كمونيستي مقدور مي‌سازند. اين وقايع راهي براي تخليه احساسات عمومي به شمار مي‌روند. يهودي‌ستيزي در آلمان نازي هيتلري و كمونيست‎ستيزي در امريكاي دوران مك‎كارتيسم نيز نمونه‎هاي مشابهي از اين برنامه‎ها هستند.

*پزشك مغز و اعصاب

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون