• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4513 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۷ آبان

نگاهي به كتاب« بازمانده‌هايي از فرهنگ دوران جاهلي» در گفت‌وگو با دكتر علي بلوكباشي

تبارشناسي باورهاي عاميانه

محسن آزموده- ماهرخ ابراهيم‌پور

 

 

بسياري از باورها، اعمال، رفتارها و گفتارهاي روزمره ما ريشه در دوران‎‌ كهن دارد؛ از رسم و رسومات و عرف و عادات گرفته تا ضرب‌المثل‌ها و حكاياتي كه در گفت‌وگو با آدم‌هاي دور و اطراف‌مان بر زبان مي‌آوريم. اين بازمانده‌ها در زمانه‌هايي دور و با كاركردها و انگيزه‌هاي مختلف پديد آمده‌اند، اما در بستر زمان و مكان و در تعامل با فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي مختلف دچار تغيير و تحولاتي به لحاظ صوري و محتوايي شده‌اند. كاوش در فرهنگ‌هاي باستاني به فهم معناي اين عناصر بازمانده و شناخت عميق‌تر و گسترده‌تر خودمان مي‌انجامد. علي بلوكباشي، مردم‌شناس برجسته و نامدار ايراني و دكتراي مردم‌شناسي از آكسفورد، در كتاب خواندني «بازمانده‌هايي از فرهنگ دوران جاهلي در تمدن اسلامي»(نشر جاويد) نوشته ادوارد وسترمارك، تنها به ترجمه آن بسنده نكرده و در حواشي و تعليقاتي بيشتر از متن، به نحو مفصل ريشه‌هاي تاريخي بسياري از باورها، آداب و رسوم كهن ايراني كه تا به امروز در زندگي مردم كوچه و خيابان حضور دارند را روشن كرده است.

 

نخست درباره نويسنده كتاب، ادوارد وسترمارك بفرماييد كه او كيست و از چه سنت‌هاي فكري برآمده است؟ اساتيد او چه كساني بودند و تاثيرش چه بوده است؟

وسترمارك (1862-1939) فيلسوفي انسان‌شناس، قوم‌شناس و دين‌پژوه انگليسي فنلاندي‌تبار بود و در فنلاند در رشته فلسفه تحصيل كرده بود. پس از پايان تحصيلاتش در دانشگاه هلسينكفورس (امروزه هلسينكي مي‌نامند)، در همين دانشگاه به تدريس فلسفه اخلاق و جامعه‌شناسي اشتغال يافت. بعدا به لندن آمد و در دانشگاه لندن به تدريس اين دو رشته پرداخت. وسترمارك، در حوزه دين‌پژوهي كار مي‌كرد و به تحقيقات تطبيقي در زمينه اديان روي آورد. مطالعات تطبيقي اديان در نيمه قرن نوزدهم جايگاه مهمي در اروپا داشت. اساتيد او از برجسته‌ترين نظريه‌پردازان و متفكرين اين مكتب بودند. او شاگردان برجسته‌اي تربيت كرده كه از ميان آنها مي‌توان به برونيسلاو مالينوفسكي، از انسان‌شناسان بزرگ لهستاني‌تبار انگليسي و موريس گينزبرگ، جامعه‌شناس مطرح انگليسي اشاره كرد. مالينوفسكي رساله دكترايش را با وسترمارك گذراند. يكي از كارهاي مهم وسترمارك اين بود كه بنياد تحقيقات ميداني در حوزه دين‌شناسي را بنا گذاشت و پس از او اين شيوه مطالعات در ميان اهل علم گسترش فراواني يافت و شاگردانش به او تأسي كردند. وسترمارك 30 سال از عمرش را در تحقيق ميداني گذراند. از اين مدت 9 سالش در مراكش گذشت و كتاب حاضر حاصل تحقيق ميداني او در مراكش است.

به پيشينه وسترمارك در زمينه‌هاي فلسفه و جامعه‌شناسي اشاره كرديد. اصولا چه اتفاقي افتاد كه وسترمارك به مطالعات ميداني آن هم در مراكش علاقه‌مند شد؟

وسترمارك با چند زبان آشنايي داشت و در زمينه تحقيقاتش در مسائل اجتماعي از منابع و آثار فراواني به زبان‌هاي گوناگون استفاده مي‌كرد. او دوست نداشت پژوهش‌هاي خود را به مطالعات كتابخانه‌اي و اسنادي منحصر كند، بنابراين براي شناخت و درك فرهنگ و الگوهاي رفتاري و اجتماعي مردم و عقايد و باورهاي نهفته در پس اين رفتارها، رفتن به ميان مردم و نشست و گفت‌وگو با مردم و مشاهده اعمال آنها در زندگي روزانه را لازمه پژوهش علمي مي‌دانست. از اين رو، در كنار مطالعات و تحقيقات كتابخانه‌اي تحقيقات ميداني را شيوه كار خود قرار داد و سرزمين مراكش را براي كار ميداني انتخاب كرد.

اين ميدان چرا مراكش بود؟ چرا به فنلاند و انگليس علاقه نداشت؟

جامعه و فرهنگ سرزمين‌هاي اروپايي براي عالمان اجتماعي آن روز كم و بيش شناخته شده بود، در صورتي كه از مردم و فرهنگ سرزمين‌هاي ديگر مانند آفريقايي و آسيايي آگاهي نداشتند. مراكش عرصه تلاقي فرهنگ‌ها و حوزه بكر و خاصي براي مطالعه مردم‌نگاري بود. مردمانش بيشتر بربرهايي بودند كه به اسلام گرويده بودند. بربرها از اقوام بسيار كهني بودند كه در حيات تاريخي خود تحت نفوذ فرهنگ‌هاي مختلف رومي و مصري و اسپانيايي و عرب قرار گرفته بودند. اين فرهنگ‌ها در ذهنيت جامعه بربر و رفتارهاي اجتماعي و اعتقادات مردم آن تاثيرات فراوان گذاشته بود. بربرهاي مراكش پس از فتح آفريقاي شمالي به دست اعراب در قرن پنجم هجري قمري/ قرن يازدهم ميلادي مسلمان شدند. وسترمارك با مطالعه مراكش مي‌خواست دريابد مردمي كه قرن‌ها با فرهنگ بدوي بربري و فرهنگ رومي رشد كرده بودند، پس از گرويدن به اسلام و اخذ فرهنگ عربي-اسلامي، چه تحولاتي در فرهنگ و الگوي رفتارهاي ذهني و اجتماعي آنها روي داده است.

بعدا كسي مثل ادوارد سعيد اين دست پژوهش‌ها را در كتابي كه سال 1978 منتشر كرد، «شرق‌شناسي» (orientalism) خواند و به آنها اين نقد را وارد كرد كه از ديد غربي به مطالعه ساير جوامع مي‌پردازند، آيا وسترمارك هم چنين نگاهي داشت؟

وسترمارك يك آفريقاشناس بود. نگاه او نگرشي جامعه‌شناختي و علمي و تحقيقي و دور از سوگيري‌هاي استعماري و برمبناي علاقه‌اي بود كه به شناخت اديان، به‌ويژه دين اسلام داشت. او معتقد بود كه هر فكت و واقعه‌اي را بايد با رجوع به مردم و اسناد و آثار مكتوب موجود درباره فرهنگ‌ها بررسي و تحليل كرد. مثلا در بخشي از كتاب كه درباره چشم زخم نوشته است، تمام نقوش و طرح‌هاي روي پارچه‌ها و اشيا و ديوارنگاره‌هايي كه در ميان مردم يافته، بررسي كرده و مفهوم هر يك از نقش‌ها را به دست آورده و ارتباط‌شان را با اعتقادات و باورهاي جاري مردم سنجيده و طبق آن به نوعي الگوبندي ذهني و رفتاري مردم مراكش پرداخته است. تا آنجا كه من مي‌دانم او تفكر استعماري نداشت و عالمي بود و نظريه‌پردازي كه مي‌خواست از مطالعات خود در يكي از كشورهاي مسلمان آفريقا به حقايق دست يابد.

در مورد كتاب بازمانده‌هايي از فرهنگ دوره جاهلي و اهميت آن در انسان‌شناسي بفرماييد؟

پيش از پاسخ دادن به اين سوال لازم است در اينجا به نكته‌اي اشاره كنم. در ترجمه عنوان انگليسي كتاب تغييري داده‌ام. براي مثال در برابر كلمه pagan به معني «شرك» در ترجمه فارسي كلمه «فرهنگ جاهلي» گذاشته‌ام. كلمه «شرك» به معني بي‌اعتقادي به وحدانيت خداوند و شريك و انباز قائل شدن براي اوست. در حالي كه مردمي كه اين كتاب درباره آنها نوشته شده است، مسلمانند و به وحدانيت خدا اعتقاد دارند و اعمالي كه انجام مي‌دهند شرك و كفر نمي‌پندارند. بسياري از اعتقادات و باورهايي كه بربرها در زندگي روزانه خود به كار مي‌بردند هرچند بازمانده از فرهنگ دوران بربريت و جاهلي بود وليكن شرك‌آميز نبود. فرهنگ جاهلي فرهنگي بسيار غني بود كه تا پيش از ظهور اسلام در جوامع وسيع از اقوام سامي نژاد و عرب سيطره داشت. پيامبر اسلام (ص) 43 سال از زندگاني را در اين فرهنگ سپري كرده بودند. وسترمارك براي تنظيم و تدوين و تحليل داده‌هاي تحقيقي خود در اين كتاب به منابع متعدد گسترده‌اي به زبان‌هاي مختلف لاتين و يوناني و آلماني و فرانسوي و عربي و مانند آنها مراجعه كرده است. فهرست آثار مورد استفاه او به خوبي گستره مراجعات او به منابع را نشان مي‌دهد. كتاب حاصل درسگفتارهاي او در مدرسه اقتصادي لندن و گزيده‌اي از كتاب دو جلدي او در مورد باورها و آيين‌هاي مردم مراكش است كه آن را قبلا منتشر كرده بود. كتاب را در 6 بخش تنظيم كرده و در هر بخش به مباحث مهمي كه در زندگي مردم جامعه مراكش نقش داشته‌اند پرداخته است. بخش‌هاي 6‌گانه عبارتند از:
1. جن، 2. چشم زخم، 3. نفرين، 4. فراگيري قداست، 5. نقش و حساسيت قداست و 6. آيين‌ها و باورهاي دخيل رومي و بربري در فرهنگ جامعه مراكش.

بسياري از باورها و رسوم و مناسك قديمي و كهن از جانب امروزي‌ها خرافات خوانده مي‌شوند، اما گويا نگاه علمي انسان‌شناسي چنين تعبيري را نمي‌پسندد.

در انسان‌شناسي خرافه و خرافات اصطلاحي است كه به مجموعه باورها و رفتارها و آداب خاصي گفته مي‌شود كه بيشتر ماهيت فراطبيعي و جادويي دارند و در تقابل با عقل و خرد‌ند. مجموعه اين باورها و رفتارها بازمانده از فرهنگ دوره‌اي است كه در آن انسان هنوز به دانش و آگاهي علمي دست نيافته بود و به نيروهايي وهمي در نظام‌بخشي امور زندگي باور داشت، از اين رو خرافات براي جمعي از مردم جوامع در زماني خاص نقش مهم و تاثيرگذاري در زندگي آنها داشته و پاره‌اي از كليت فرهنگي‌شان به‌شمار مي‌رفته است. با پيشرفت جامعه و فرهنگ و دستيابي انسان به آگاهي‌هاي علمي و فنون و تكنولوژي مدرن و تحول فرهنگ‌ها، شمار بسياري از اين خرافات به تدريج نقش خود را از دست دادند و از عرصه زندگي اجتماعي كنار گذاشته شدند.

چرا كتابي كه به يك جامعه خاص مثل مراكش مي‌پردازد، اين اندازه اهميت مي‌يابد و شما آن را براي ترجمه انتخاب كرديد؟

انتخاب اين كتاب براي ترجمه به فارسي دلايل خاصي داشت. يكي اينكه اثري معتبر در زمينه دين‌پژوهي تطبيقي مبتني بر تحقيقات ميداني و اسنادي است كه مي‌تواند مرجع مهمي باشد براي جامعه‌شناس و مردم‌شناسي و هر دين‌پژوهي كه مي‌خواهد به مطالعات تطبيقي فرهنگ‌ها بپردازد. ديگر اينكه محتواي كتاب درباره يك جامعه اسلامي است كه بخش بزرگي از مردم آن جامعه را قوم بربر شكل مي‌دهند و عناصر سازنده فرهنگ مردم آن آميزه‌اي است از عناصر فرهنگ بومي بربرها و فرهنگ‌هاي مختلف ديگر از جمله فرهنگ عرب دوره جاهلي و دوره اسلامي. آنچه مرا به ترجمه كتاب برانگيخت يكي جاذبيت مطالب آن در مراجعات مكرر به آن براي تاليف مقالات مربوط به مدخل‌هاي آييني-مذهبي در بخش مردم‌شناسي دايره‌لمعارف بزرگ اسلامي بود و ديگر، مشابهت‌هاي فراواني كه ميان برخي الگوهاي فرهنگ نظري و عملي مردم مراكش و مردم ايران در جوامع سنتي وجود داشت. در تعليقاتي كه بر متن فارسي كتاب نوشته‌ام به اين مشابهت‌هاي رفتاري و عقيدتي ميان دو فرهنگ رايج در دو جامعه مسلمان مراكش و ايران اشاره كرده‌ام. در تعليقات موضوعات فرهنگي مختلفي را كه وسترمارك در كتاب مطرح كرده با فرهنگ رايج ميان مردم خودمان در جوامع سنتي بررسي و مقايسه كرده‌ام و آنها را در هزار و يك نكته شرح و توضيح داده‌ام. تطبيق عناصر فرهنگي در دو جامعه آفريقايي و ايران بده‌بستان‌ها و تعامل‌هاي فرهنگي ميان جوامع مختلف و بي‌مرز بودن حوزه جغرافياي فرهنگي را نشان مي‌دهد.

امروزه ارتباطات فرهنگي به مدد ابزارهاي ارتباطاتي و تكنولوژي پيشرفته، از طرق مختلف صورت مي‌گيرد، در چند هزار سال پيش چطور اين ارتباطات اتفاق مي‌افتاد، به‌گونه‌اي كه اين‌قدر مثلا قرابت فرهنگي ميان ايرانيان و مردم شمال غرب آفريقا مي‌يابيم.

ارتباطات فرهنگي بر اثر عوامل سياسي و نظامي و اقتصادي و از راه داد و ستدهاي تجاري و همجواري ملت‌ها يا مهاجرت‌هاي مردم رخ مي‌دهد و پديده‌هاي فرهنگي در عرصه جغرافياي وسيعي در طول زمان انتقال و اشاعه مي‌يابند. گاهي هم مشاهده مي‌كنيم كه در ميان مردم ساكن در سرزمين‌هاي دورافتاده و بي‌ارتباط با يكديگر، برخي از الگوهاي فرهنگي و آداب و سنن كم و بيش مشابه را تجربه مي‌كنند. اين نوع تشابه فرهنگي در ميان جوامع معمولا بر اثر همانندي‌هاي نحوه زندگي، ويژگي‌هاي يكسان بوم زيست و نوع كار و معيشت و برداشت‌ها و تلقيات از پديده‌هاي طبيعي و ماوراء طبيعي روي مي‌دهد. اگر برخي تشابهات فرهنگي ميان دو فرهنگ در مراكش و ايران مشاهده مي‌كنيم به سبب اين است كه اين دو جامعه هر دو به دين اسلام گرويدند و فرهنگ اسلامي را از اعراب مهاجم به كشورشان در تاريخ‌هاي متفاوت پذيرفتند و آنها را همراه فرهنگ‌هاي پيشين خود به كار بستند. اين را هم اضافه كنم كه در گذشته‌هاي دور هم ارتباطات ميان گروه‌هاي انساني پراكنده در نقاط جغرافيايي مختلف ايران از طرقي كه به آن قبلا اشاره شد، برقرار بود. تحقيقات باستان‌شناختي دوره پيش تاريخي و دوره تاريخي و بررسي‌هاي آنها روي آثار مكشوفه و نقوش روي اشياي زيرخاكي در ايران، ارتباطات فرهنگي ميان مردم دور از هم را در فلات ايران نشان مي‌دهند. براي نمونه شباهت‌هاي آثار
به دست آمده در شوش خوزستان و سيلك كاشان با موهنجو داروي پاكستان مويد ارتباطات فرهنگي مردم اين مناطق دور از هم در آن دوره‌ها بوده است.

بنابراين هيچ فرهنگي نمي‌تواند ادعاي سره بودن و ناب بودن كند.

فرهنگ سره و خالص نداريم و عقيده به اصيل و خالص بودن فرهنگ‌ها يك توهم و فاقد اعتبار و ارزش است. هر چند برخي‌ها تصور مي‌كنند كه ارزش و اعتبار هر فرهنگ به اصيل بودن و آميخته نبودن آن است. سرشت و رمز ديرپايي و تحول و پيشرفت هر فرهنگ در بده‌بستان‌هاي فرهنگي با جوامع ديگر و وام‌گيري و وام‌دهي عناصر فرهنگي به دست مي‌آيد. فرهنگي كه با ساير فرهنگ‌ها مراوده نداشته باشد، نمي‌تواند رشد كند. اصولا قانون صيرورت و رشد يك فرهنگ در اين است كه با فرهنگ‌هاي ديگر در ارتباط باشد و چيزهايي وام بدهد و چيزهايي وام بگيرد. جامعه‌اي كه درهاي ارتباطي با جوامع ديگر را به روي خود مي‌بندد، فرهنگش از خط رشد خارج خواهد شد و پويايي‌اش را از دست خواهد داد و رو به زوال خواهد رفت. در كتاب در فرهنگ خود زيستن و به فرهنگ‌هاي ديگر نگريستن، گفته‌ام كه ما اگر بخواهيم فرزند روزگار خود باشيم بايد از فراز بام فرهنگ خود به فرهنگ‌هاي ديگر نگاه كنيم و آنچه سبب غنا و پيشرفت فرهنگ‌مان مي‌شود از آن فرهنگ‌ها اخذ كنيم و پس از ايرانيزه كردن، آنها را به كار بريم.

در مورد والايي و پاييني چطور؟ آيا يك فرهنگ مي‌تواند ادعا كند كه والاتر از ساير فرهنگ‌هاست.

همه فرهنگ‌ها براي جوامعي كه آنها را به كار مي‌برند، بنابر نقش مفيدشان در انسجام اركان جامعه به يك اندازه ارزش و اعتبار دارند. قياس كردن آنها با يكديگر و گفتن اينكه اين فرهنگ والاتر يا ارزشمند‌تر از فرهنگ‌هاي ديگر است، قضاوتي بي‌معنا و نادرست است. براي مردم‌شناس فرهنگ خوب يا بد وجود ندارد. براي او فرهنگ به جهت مقدار بهره‌وري آن فرهنگ از دانش و علوم و فناوري مي‌تواند مراتبي داشته باشد و در سطح پيشرفته يا توسعه يافته و در حال توسعه يا ساده و سنتي قرار گيرد. به هر روي مردم از فرهنگي كه در آن رشد كرده و باليده‌اند، چه توسعه‌يافته و چه توسعه‌نيافته و سنتي يا مدرن هويت مي‌گيرند و شخصيت اجتماعي‌شان براساس ميزان پيشرفت آن فرهنگ ساخته مي‌شود. زماني در غرب، آفريقايي‌ها را وحشي مي‌خواندند. گادفري لينهاردت، انسان‌شناس برجسته بريتانيايي در كتاب معروفش الوهيت و تجربه با استناد بر مستندات تحقيقي ميداني خود در جامعه آفريقايي دينكا در سودان، اين نظر استعماري و خودبزدگ‌بينانه غربي‌ها را در وحشي بودن اقوام آفريقايي رد كرد. او نشان داد كه مردمان بومي آفريقايي براي خود فرهنگي دارند بسيار پيچيده و پر راز و رمز و بسيار كارآمد در گرداندن زندگي و امور اجتماعي آنها در جامعه. او معتقد بود كه فرهنگ در جوامع آفريقايي همان نقش و كاركردي را ايفا مي‌كند كه فرهنگ غرب در جوامع غربي دارد.

كاركردها هم تغيير مي‌كنند. در مورد باورها نيز چنين است. مثلا هفت‌سين ديگر آن كاركرد ديني قديم را ندارد، اما كاركرد هويت‌بخش دارد.

درست است، كاركردهاي مقولات فرهنگي در طول تاريخ و حيات اجتماعي مردم تغيير مي‌كنند. اجازه بدهيد قبلا اين نكته را بگويم كه فرهنگ‌ها، به ويژه آن دسته از عناصر فرهنگي كه به حوزه معنايي و مفهومي و ذهني پيوند دارند، مثل باورها، اعتقادات و... ديرپا هستند. باورها آن‌قدر مي‌مانند تا زماني كه نفوذ و كاركردشان را از دست مي‌دهند و فقط پوسته‌اي ميان‌تهي از آنها باقي مي‌ماند. وقتي جامعه‌اي در فرآيند رشد و پيشرفت فرهنگي قرار دارد، عناصر فرهنگ جديد به اقتضاي طبيعت نوآوري و عملكرد سودمند اجتماعي‌شان جايگزين عناصر فرهنگي قديم ناكارآمد مي‌شوند. اين بدان معنا نيست كه همه عناصر فرهنگ قديم و سنتي كلا از ميان مي‌روند يا فراموش مي‌شوند و مردمي كه نسل اندرنسل عادت كرده بودند در فرهنگ قديمي خود زندگي كنند، ناگهان همه عقايد و باورها و آداب و سنن قديم خود را كنار مي‌گذارند. نه چنين نيست، بلكه در اين تحول فقط عناصر ناكارآمد و غيرمفيد فرهنگ قديم در جامعه جاي خود را به عناصر فرهنگي تازه مي‌دهند. مثالي مي‌زنم. مردم روستايي‌هاي ما تا پيش از ورود ماشين‌آلات جديد و تراكتور به روستاهاي‌شان، براي دفع چشم زخم و افزايش كارايي ابزارهاي سنتي و بومي كشاورزي خود مانند ورزا و خيش و گاوآهن به آنها تعويذ و اوراد مي‌بستند. وقتي هم كه ماشين‌آلات جديد كشاورزي به روستا آمد، اين اعتقاد و عادت را رها نكردند و باز همان تعويذها را به قصد دور كردن چشم زخم و عملكرد بهينه تراكتور و وسايل جديد به آنها مي‌بستند. همچنين بسياري از الگوهاي فرهنگي و باورها كه از ديرباز در مراسم شادماني يا سوگواري مانند نوروز و شب يلدا و محرم و صفر به شكل‌هاي مختلف نمود مي‌يافتند، در جامعه امروز مفاهيم و نقش و كاركردهاي گذشته‌شان را از دست داده‌اند. امروزه اين مراسم و آداب با انگيزه‌ها و كاركردهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي ديگري برگزار مي‌شوند و بيشتر جنبه و كاركرد هويت‌بخشي يافته‌اند. براي نمونه، گستردن خوان نوروزي و هفت‌سين چيدن روي آن در نوروز براي ايرانيان امروز يك الگوي تقليدي شده است به پيروي از سنت گذشتگان و حفظ ميراث فرهنگي نياكان. امروزه كسي در پي دريافت راز و رمز هفت گونه خوردني‌هايي كه قدماي ما روي سفره مي‌چيدند، نيست. انداختن سفره نوروزي در فرهنگ امروزي همان معنا و كاركرد گذشته در فرهنگ ايرانيان را ندارد. امروزه مردم بنابر عادت و آداب و سنن و آيين‌هاي نياكاني خود، برخي از ‌اين مراسم و آيين‌هاي كهن را با مفهوم و عملكردي تازه برگزار مي‌كنند.

نظريات وسترمارك امروز از نظر انسان‌شناسان چقدر اهميت دارد؟

امروزه اين نظريه اعتبارش را از دست داده و نگرش‌ها و نظريه‌هاي متفاوت ديگري از جانب علماي علوم اجتماعي و انسان‌شناسان مطرح شده است. اما نظر وستر مارك در آن موقع نگرشي تازه در اين موارد بود و بسيار اهميت داشت.

به كتاب برگرديم. داده‌هاي اين كتاب الان چقدر اعتبار دارد؟

براي كساني كه كارهاي تحقيقاتي مي‌كنند، اين كتاب مي‌تواند يك سند معتبر در دين‌پژوهي و مردم‌نگاري تطبيقي اديان باشد. براي مخاطب عمومي هم كتاب از اين حيث جذاب است كه خاستگاه‌هاي بسياري از رفتارهاي فرهنگي و باورها و رسوم عرفي در جوامع اسلامي را نشان مي‌دهد و چگونگي نقش آنها را در زندگي روزمره مردم آشكار مي‌كند. افزون بر آن خواننده با خواندن تعليقات بر كتاب با بسياري از رفتارها و عقايد مشابه مردم مسلمان مراكشي و ايراني در دو سرزمين آفريقايي و آسيايي آشنايي مي‌يابد. براي نمونه مثالي نقل مي‌كنم؛ در مراكش وقتي كسي خيمه‌اي جديد بر پا مي‌كرد يا خانه‌اي تازه مي‌ساخت، حيواني قرباني مي‌كرد و خون آن را به ديواره خيمه و خانه خود مي‌ماليد. يا در مواقع ديگري گوسفند يا قوچي قرباني مي‌كردند و خون آن را با پنجه بر پيشاني و جبين كسي كه برايش حيوان را قرباني كرده بودند، مي‌ماليدند. همين رسم در ميان مسلمانان ايران از عشاير چادرنشين گرفته تا مردم شهرنشين معمول بوده و هست. مردم هنوز هنگام ساختن و رفتن به خانه تازه و خريدن ماشين جديد، حيواني قرباني مي‌كنند و خون قرباني را به در خانه و بدنه ماشين مي‌مالند. همچنين در روستاهاي ايران وقتي قناتي را راه مي‌انداختند براي آن قرباني مي‌كردند و خون مي‌ريختند. يا هنگام ختنه كردن كودك قرباني مي‌كردند و خونش را بر جبين او مي‌ماليدند. حافظ تلميحا اشاره‌اي به ماليدن خون قرباني به پيشاني دارد و مي‌گويد: بر جبين نقش كن از خون دل من خالي/ تا بدانند كه قربان تو كافر كيشم. رسم قرباني كردن و خون ريختن از فرهنگ دوره جاهلي بازمانده و در فرهنگ بسياري از جوامع اسلامي نيز تا به امروز ادامه يافته است.

به اهميت كتاب براي پژوهشگران اشاره كرديد، اما سوال اين است كه اين كتاب براي مخاطبي عادي كه رشته مطالعاتي‌اش ربطي به انسان‌شناسي و قوم‌‌شناسي و دين‌پژوهي و... نداشته باشد، چه بهره‌اي دارد؟

در پاسخ به سوال شما بايد بگويم كه محتواي كتاب همان‌طور كه قبلا هم اشاره كردم با مطرح كردن خاستگاه و منشا بسياري از اعمال و باورهاي مسلمانان مراكش به كتاب جاذبيت مي‌بخشد و براي خواننده عادي ايراني نيز كه با چنين اعمال و اعتقاداتي در فرهنگ خود آشناست، گيرايي دارد، خواننده عادي با خواندن اين كتاب، به ويژه بخش تعليقات آن در خواهد يافت كه بسياري از رفتارها و عقايد و اعمال امروز ما بازمانده از رسوبات فرهنگ‌هاي گذشته و فرهنگ دوره جاهلي است و وجوه مشتركي هم با رفتارها و عقايد مردم مسلمان نقاط ديگر جهان دارد. چشم‌انداز باريك و ظريفي كه مولف از جهان‌بيني و فرهنگ عرفي جماعت بزرگي از مردم مراكش در كتاب تصوير مي‌كند، خواننده را با قلمرو انديشه و جهان‌بيني مردم مسلمان در فرهنگ‌هاي سنتي آشنا مي‌كند. او با بررسي‌هايش نشان مي‌دهد كه چگونه اين جماعت از مردم مي‌انديشند، چگونه با ملاك‌ها و معيارهاي فرهنگي و اعتقادي خود پديده‌ها و رويدادهاي طبيعي و فراطبيعي را تعبير و تفسير مي‌كنند و چگونه به جهان اطراف خود مي‌نگرند.


وســتــرمــارك (1862-1939) فيلسوفي انسان‌شناس، قوم‌شناس و دين‌پژوه انگليسي فنلاندي‌تبار بود و در فنلاند در رشته فلسفه تحصيل كرده بود. پس از پايان تحصيلاتش در دانشگاه هلسينكفورس، در همين دانشگاه به تدريس اشتغال يافت. بعدا به لندن آمد و در دانشگاه لندن به تدريس اين دو رشته پرداخت. وسترمارك، در حوزه دين‌پژوهي كار مي‌كرد و به تحقيقات تطبيقي در زمينه اديان روي آورد.

«بازمانده‌هايي از فرهنگ دوران جاهلي» حاصل درسگفتارهاي وستر مارك در مدرسه اقتصادي لندن و گزيده‌اي از كتاب دو جلدي او در مورد باورها و آيين‌هاي مردم مراكش است كه آن را قبلا منتشر كرده بود. كتاب را در 6 بخش تنظيم كرده است.
1. جن، 2. چشم زخم، 3. نفرين، 4. فراگيري قداست، 5. نقش و حساسيت قداست و 6. آيين‌ها و باورهاي دخيل رومي و بربري در فرهنگ جامعه مراكش.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون