• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4547 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۷ دي

نگاهي به رمان «كوچ شامار» نوشته فرهاد حيدري‌گوران

گذر اسطوره‌ از هزارتوي خيابان‌هاي امروز

طلا نژادحسن

 

 

رمان «كوچ شامار» بر بستري از واقعيت و متكي به عناصر پويا و خلاق در فضايي ملموس نوشته شده است.

داستان با پي انداختن ذهنيتي چالشگر براي خواننده، او را با عناصري چون پيش‌بيني، ترديد، انتظار، تعليق همچنين غافلگيري درگير مي‌كند. رمان در فضايي كاملا شهري بر بستري مدرن با شناسه‌ها و ابزار جامعه مدرن شكل مي‎‌گيرد. فضاي كنوني تهران با مشخصات جهان آشفته و معناباخته كنوني كلانشهرها و فضاي فيزيكي نفسگير آن با پيچيدگي روابط انساني امروز نشان داده مي‌شود. در الگوهاي از پيش تعيين شده نئوليبرالي همه ‌‌چيز و همه‌ كس بايد در خدمت روابط از پيش مشخص تجاري و منافع گروهي خاص قرار بگيرد. دانشجوي جوان اخراجي و بيكار از ديار غرب ايران به سوداي يافتن كار و آرامشي خيالي راه افتاده و روح پاره‌پاره‌اش را برداشته آمده تا در پايتخت آرامش بيابد؛ «آمده بودم كارمند شركتي، موسسه‌اي، كتابخانه‌اي، چيزي شوم و بعد از كار روزانه دفتر دستخط پدرم را حروفچيني كنم، دفتري كه از زير آوار بيرونش آورده بودم، بوي خاك و خون گرفته بود.» (ص 28)

شامار كه نامش با اسطوره شاه ماران - اين موجود آگاه به راز هستي - گره خورده، خواننده را وادار به دقت و كنجكاوي نسبت به لحظه‌هاي داستان مي‌كند، از لحظه ورودش به ميدان آزادي‎‌، شاهد سرگرداني و بيگانگي ميان دو جهان هستيم، جهان پشت سر و جهان پيش‌رو، آدم‌ها و فضاهايي كه در ذهنش با آنها زندگي كرده همراه او به تهران كوچ كرده‎‌اند؛ «حالا چيالا با خاك يكسان شده بود و از آن دختر و مادرش هم فقط خاطراتي محو در ذهن داشتم.» (ص14)

نويسنده با زيركي و بهره‌گيري از تجربه‎‌ زيسته، بستر رمان را بر فضاهاي پرچالش و پرتنش پي‌ريزي كرده است، فضاهايي كه در فرآيند داستان در هم گره مي‌خورند. مدخل داستان ميدان آزادي است؛ «وقتي رسيديم پايتخت خورشيد به اندازه يك طناب ‌دار از قله دماوند بالا آمده بود.» (ص 1)

نويسنده با مهندسي دقيق، فضاي كلانشهر را لحظه به لحظه و با بازگشت‌هاي زيكزاگ‌گونه به گذشته زندگي دانشجويي و چالش‌ها و آرمان‌هاي
دست‌نيافته به كمپ ترك اعتياد پيوند مي‌دهد.

نكته‌اي كه به غناي زيبايي‌شناسانه در لابه‎‌لاي روابط پيچيده رمان قوام مي‌دهد، پيوند عميق زيبايي‌شناسي رمان با باورها، انگاره‌ها و نهايتا فرهنگ بومي اقليمي غرب ايران است. استفاده هنرمندانه از زبان و دستاوردهاي آن، موسيقي دروني و اتكا به مثل‌ها، شعرواره‌ها و قابليت‎هاي زبان بومي، طراوت خاصي به لحن داستان بخشيده است. اين رمان از نظر معنا‌شناسي بر محور مضامين اجتماعي و تاريخي دوران معاصر استوار است، اما نويسنده با تردستي و ذكاوتي كه در استيلا بر ساختار داستان دارد در ورود به اين مضمون هرگز خواننده را با تصويرهاي شعارگونه درگير نمي‌كند، بلكه مسائل تلخ و جانكاه، ويراني، روابط اجتماعي، كج‎تابي‌ها و نابساماني‌هاي جامعه را به كمك عناصر نشانه‎‌شناسي و استعاره‌هاي زباني در روح داستان جاري كرده است.

استعاره‌هايي كه گاه چندين تاويل به همراه دارند. نويسنده با استفاده از سه فضاي رئال در جهان واقع كنوني توانسته داستان را بر محور مكاني خاص در زمان خاص شكل دهد.

آن سه محور، يكي فضاي كنوني شهر تهران و پيوند آن با اقليم غرب، دوم فضاي دانشجويي و سومين فضا، مركز ترك اعتياد يا «كمپنجات» است. نويسنده بهره‎‌ قابل توجهي از اين فضاهاي فراچنگ آورده است.

محيط پرتنش و پرچالشي كه دستمايه نويسنده در اين سه فضاست، فرصت تبيين قراردادهاي غلط جامعه نئوليبرالي را كه در روابط اجتماعي شكل گرفته به نويسنده داده است.

مسائل ريز و درشت اقتصادي، در بازي‌هاي معناگريز، درگيرودار جامعه به ظاهر مدرن، دختر فوق ليسانس كه مستخدم كافه است، جوان دانشجويي كه كارگر كارگاه كفن‌دوزي است، فضاي تلخ و يأس‌آور كمپنجات، جغرافياي خانمان برانداز سرزمين زلزله‌ها و تصوير جاودانه صحنه‌هاي زلزله در قالب واگويه‎هاي شامار، شخصيت اول رمان نشان داده شده است؛ مردي كه تمامي آرزوهايش را با عزيزانش در شب زلزله با دندانه‌هاي بيل مكانيكي در گودال‌ها به جا گذاشته و به سوداي يافتن كار و آرامش خيالي به تهران آمده است، اما حالا به گودالي عميق‌تر و وحشتناك‌تر به نام كمپنجات پرتاب شده است.

خاطرات جنگ تحميلي در تصويرهاي كوتاه و بريده‌هاي بسيار هنرمندانه به راحتي همراه با حزني پيچيده در لابه‌لاي روايت‌هايي كوتاه، ترسيم و متعين مي‌شود.

كيومرته، سربازي كه در پايان خدمتش مجبور است براي ترخيص به دستور فرمانده‌اش با يك تريلي از جبهه به تنهايي مسافت طولاني جنوب تا مركز را طي كند، در محاصره‌‎ گرگ‌ها قرار مي‌گيرد، در حالي كه نمي‌داند يخچال كانتينر پر است از اجساد همرزمانش. اما نكته‌اي كه درباره لحن داستان به نظر بنده قابل ذكر است، جاي بازنگري در متن دارد. لحن غالب شخصيت‌هاي داستان همان لحن شخصيت بوربور است. در حالي كه فضاهاي مختلف متن با توجه به كنش‌هاي داستاني نياز به تنوعي در لحن شخصيت‌ها را ايجاب مي‌كند.

داستان از ميدان آزادي شروع مي‌شود. شامار بوربور، شخصيت اصلي داستان از چيالاي ويران به سوداي جستن كار و اندكي فرصت براي زندگي به تهران آمده اما در همان صبحگاه كوچ، زبان راوي وزن لحظه لحظه گذشته را به دوش مي‌كشد و چمدان سفر را با كليد خاطره‌ها مي‌گشايد و زمان‌ها و مكان‌ها را به هم گره مي‌زند: «مي‌ترسيدم برگردم چيالا صداي بيل مكانيكي و موور و چمري توي گوشم ونگ مي‌زد.لابد ارواح مردگان از ميان ويرانه‌ها مي‌آمدند به استقبالم. مي‌پرسيدند چرا اون شب نجات‌مان ندادي تو كه جان سالم به در بردي. » (ص33)

تابلويي كه نويسنده از شرايط تلخ و فاجعه‌بار منطقه زلزله‌زده در ذهنيت اين رمان به تصوير مي‌كشد در نوع خود بي‌نظير است: «مرده‌هايي كه هيچ نداشتند، اما تا ابد زمان براي سكوت داشتند و من هم غير از زمان چيزي براي از دست دادن نداشتم.» (ص34)

از شاخصه‌هاي مهم رمان پيوند فضاهاي ذهني و بومي، با زندگي امروز و ابزار و بستر عيني آن است، با همين ابزار روابط آدم‌ها را در فضاي جاري جامعه مي‌سازد و به رابطه‌هاي زيرپوستي آنها در زندگي امروزي نقب مي‌زند: «مي‌گم يه كانال تلگرامي بزنيم، دوستان دانشگاهي رو دعوت كنيم كه اقلا تو فضاي مجازي با هم باشيم.» (ص54)

نويسنده هوشيارانه از ابزار و تكنيك‌هاي گوناگون براي بسط و گسترش معنا در رگ‌هاي اين رمان استفاده كرده است. در عين حال، اين تكنيك‌ها هرگز به شكل برجسته و گل‌درشت توي ذوق نمي‌زنند. از جمله اشاره به مضامين بينامتني كه به صورت آوردن داستان‌ها يا خاطره‌ها، يا داستان در داستان در متن كاركرد پيدا كرده‌اند. داستاني مي‌نويسد و پيوند مي‌دهد به متون گذشته و مي‌آورد به امروز در مسير همين پارك‌ها كه هر روز مي‌بينيم: «دو صفحه تمام درباره اشباحي نوشتم كه از چيالا تا تهران سايه به سايه دنبالم كرده بودند، اما فورا پاكش كردم. دم در كافي‌نت چشم به راهم بودند همين كه صفحه بالا آمد اول كلمات كليدي: موزه آزادي، زن، نگهبان و ماشين كلانتري را با حروف درشت نوشتم...». نويسنده نقب مي‌زند كوچ در كوچ و مي‌داند چه مي‌خواهد بگويد. زلزله را قفل مي‌كند به اسطوره: «بايد از آنجا دور مي‌شدم از هر بيست سايه اندوه مي‌گريختم... گلوني مادرم از زير آوار بيرون افتاده بود، تمام شب چنگ مي‌زدم به خشت و سنگ ...آن بيست ثانيه، بيست هزار سال بود.» (ص15) و حال را متصل مي‌كند به قصه‎‌ها: «در خواب و بيداري صداي ناله زني را شنيدم، قصه‌اي يادم آمد كه با شما خوانده بودمش. قصه‌اي از عهد قجر. در آن قصه، قزاقي زني را كشان‌كشان مي‌آورد طرف زيرزمين. دنبال‎شان رفتم. قزاق قيافه‌اش شبيه چيچك‌ها بود. همين‌طور كه زن را دنبال خود مي‌كشيد، تكرار مي‌كرد: حامله مي‌شي؟ از گربه حامله مي‌شي؟!» (ص14)

مواردي از داستان‌ها كه در هويت بينامتنيت، فضاي داستان را مي‌سازند، حال و هواي امروزي دارند، با نشانه‌شناسي و تاويل‌پذيري: «زن، سوسك چهارم را كشت و از پنجره اتاق انداخت بيرون، نگاه كرد به شهر و هاله غليظ دود كه تا دامنه البرز كشيده شده بود. زمزمه كرد چه شهري! ميل ميلادم كه رفته تو شكم زمين.» (ص 28)

«يادداشت‌هاي روزانه ناصرالدين شاه رو خوندي؟ وقتي داشته مي‌رفته سفر سوم فرنگ. توي صفحه تاريخ ستون اين طرف سكه‌هاي دوره‎ قاجار اختصاصي سلطان صاحب‌قران ... «سه جام زرين بنگ گشتاسپي رو قاطي آبگوشت نوش جان كني بعدش هم سوار شبديز شي و براني طرف چيالا...»...«مي‎‌دانستم نسقچي‌ها به زودي مي‌ريزند توي مسافرخانه، اما قبل از آنكه به دام بيفتم بايد دفترچه خاطرات پدرم را از پنجره مي‌انداختم بيرون.

پرتش مي‌كردم يك جايي، مثلا پشت دروازه دولت، طوري كه پليس‌هاي هفت اقليم صد سال سياه پيداش نكنند. دفتر دست‌نويس پدرم را هم بايد مي‌خوردم هيچ راه ديگري به ذهنم نمي‌رسيد غير از ورق ورق بلعيدنش.» (ص38)

نشانه‌هاي پيچيده در مولفه‌هاي داستاني و بعضا تاريخي، خون را در روح رمان جاري مي‌كند. مولفه ديگري كه جامعه‌شناسي رمان را شكل مي‌دهد و ملات آن را با روابط عيني امروز محكم مي‌كند، توجه به رويكردها و ترفندهاي جامعه نئوليبرالي و حتي بازتاب‎‌هاي جهاني آن است (در مقابل فروش ميلياردها دلار اسلحه به كشورهاي جهان سوم يك نفر پناهنده مي‌پذيرند). در اين رمان، فروش متادون به خاطر چرخه فروش ترياك در بازار سودآورتر از توليد داروي گياهي ترك اعتياد است و سودآورتر از احداث مجتمع رفاهي بين جاده.

نويسنده جهان سرمايه را در بذل بخشش‌هاي خيران(!) احداث‌كنندگان كمپنجات و توزيع‌كنندگان كنسرو، توزيع شامپو و گوشت‌هاي يخچالي باقيمانده از دوران جنگ تحميلي كه براي فرار از ماليات صورت مي‌گيرد، پوشيده در كنش‌هاي داستاني تصوير كرده است. امروز را به ديروز و باور‌ها و كهن‌الگوها پيوند مي‌دهد تا شامار كوچ كند. «كوچ شامار» اسطوره سفر است؛ سفري كه از هزارتوي خيابان‌هاي امروز مي‌گذرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون