كوتاه درباره حضور زنان در داستاننويسي
عبور از خاموشي
بهرام عبدي
مساله حضور گسترده زنان در امر داستاننويسي، مسالهاي است كه توجه نويسندگان و منتقدان مختلفي را به سوي خود جلب كرده است. نويسندگان و منتقداني كه اين حضور را به منزله يك اتفاق فرخنده در ادبيات ارزيابي كردهاند. ميترا صادقي، يكي از كساني است كه بارها و بارها در اين زمينه قلم زده است. او اعتقاد دارد كه «ظهور زنان داستاننويس در عرصه ادبيات كشور به اواخر دهه سي برميگردد، اما دگرگونيهاي فرهنگي صورت گرفته در ايران پس از انقلاب، جلوه تازهاي از حضور زنان در اين عرصه را رقم زده بهگونهاي كه آثار پرشماري از آنان طي سالهاي اخير در بسياري از جشنوارههاي كتب برگزيده، صاحب رتبه شدهاند. وقتي به تاريخ ادبيات داستاني ايران مينگريم، پيدايش، تداوم و موفقيت در آفرينش آثار برجسته را بيشتر مردها بر عهده داشتهاند. اگر مبناي پيدايش داستان را در ايران «يكي بود يكي نبود» محمدعلي جمالزاده به حساب بياوريم، حرفه داستاننويسي در واقع تخصصي مردانه به حساب ميآمده است، اگرچه در سالهاي اواخر دهه سي و چهل به بعد با حضور نويسندگاني چون سيمين دانشور و گلي ترقي و بعدها مهشيد اميرشاهي نخستين آثار داستاننويسان زن مطرح ميشود، اما اين آثار در مقابل آثار گروه مردان به لحاظ كيفي و كمي جايگاه قابل توجهي پيدا نميكنند. اگر چه فرم تازه ادبي داستان، شرايط تازهاي براي نگاه به زندگي ايجاد كرده بود، اما فرهنگ مردسالار جامعه هنوز چيرگي و سيطره خود را از كف نداده بود». جمال ميرصادقي، ديگر نويسنده ايراني است كه دست به تاليف چند كتاب پيرامون داستانهاي نوشته شده توسط زنان زده است. او كه از سالهاي گذشته علاوه بر نويسندگي به پرورش شاگرد هم مشغول بوده، درباره اين كتاب ميگويد: «در دو كتاب قبلي (جلد اول و دوم كتاب «جهان داستان ايران») به داستاننويسان نسل اول و دوم پرداخته بودم و از هر نويسنده نامآور اين دو نسل، داستان كوتاهي برگزيده و تفسيري بر آن نوشته بودم، قاعدتا اين دو كتاب بايد دنبالهاي داشته باشد تا مسير رشد و تحول داستاننويسي نوين ايران را نشان دهد، چون بعد از انقلاب نويسندههايي به وجود آمدهاند و آثارشان در جامعه ادبي بازتاب يافته است و بايد از اين نويسندهها نيز صحبت كرد تا چرخه ادبيات داستاني نوين معاصر ايران كامل شود. در مطالعه داستانهاي زنان نويسنده نسل سوم، اغلب با ويژگيهاي مشتركي روبهرو ميشويم، من به اين ويژگي مشترك خاصي زنان داستاننويس نسل سوم، نام آرمانگرايي زنان در قلمرو ادبيات داستاني ميدهم كه در برگيرنده مبارزهها و فعاليتهاي اجتماعي زنان براي از ميان برداشتن تبعيضها و محروميتها و رهايي از قيد و زنجير سنت پدرسالاري است.» نكته جالب توجه پيرامون آثار پديده آمده توسط زنان اين است كه اغلب كارها در رديف آثاري قرار ميگيرند كه داراي سطحي از دانش ادبي هستند. يعني اينكه نويسنده و منتقدي را نميتوان يافت كه بر ضعف اثري از يك نويسنده زن پرداخته باشد. شناخت جامع زنان نويسنده از فعاليتي كه آگاهانه به آن روي آوردهاند، مويد حضوري ريشهدار و ماناست. حسن ميرعابديني، پژوهشگر ادبيات داستاني نيز يكي ديگر از چهرههايي است كه نوشتههاي زنان توجهش را جلب كرده تا حدي كه او كتابي با نام فرهنگ داستاننويسيزنان را در دست انتشار دارد. ميرعابديني درباره اين نوع نگاه ميگويد: «فرهنگ داستاننويسان زن ايران در برگيرنده اطلاعاتي درباره زنان داستاننويسان ايران از 100 سال اخير تا آغاز دهه 80 است كه تاكنون نگارش يكسوم اين فرهنگ را به انجام رساندهام و باقي مطالب اين فرهنگ در قالب فيش آماده است كه با فراهم شدن فراغت، قصد دارم نگارش آن را به پايان برسانم.» او ميگويد كه براي نگارش اين فرهنگ به مطبوعات و تمام كتابهاي موجود مراجعه كرده و ملاك و معيارش براي معرفي و بررسي آثار اين نويسندگان زن تنها كتاب منتشر شده آنها نبوده است و در اين فرهنگ، زنان داستاننويسي كه هرگز فرصت يا امكان انتشار كتاب براي آنها فراهم نشده است نيز جاي دارند. اقداماتي از اين دست نشان ميدهد كه حجم وسيع آثار پديد آمده توسط زنان به حدي از ثبوت رسيده كه منتقدان و پژوهشگران را وادار به باز كردن پروندهاي خاص كرده است. تكتم توسلي، يكي از نويسندگان معاصر ايران درباره جايگاه نويسندگي زنان ميگويد: «قسمت عمده اين ماجرا برميگردد به اينكه سالهاي سال فقط مردها نوشتهاند و زنها خاموش بودهاند. سالهاي سال زنها فقط توانسته بودند، براي هم درد دل كنند و صدايشان را كسي نميشنيد. ميتوانم بگويم از ميان معدود نويسندگان زن ما در گذشته كسي حتي فكر هم نميكرد كه اين صداي زنانه قابل شنيدن باشد و تازه شنيدني هم از كار در بيايد چه برسد به اينكه بخواهند در موردش بنويسند. حالا اما اين روند رو به تغيير است. زنها جرات پيدا كردهاند از افكار و احساساتشان حرف بزنند؛ براي همين است كه نگاههايشان تازگي دارد و خب حرف تازه هم شنيدنيتر است. در گذشته زنها عموما كم سوادتر از مردها بودند. چندين سال طول كشيد تا عموم باور كنند، ميشود پيش يك خانم دكتر رفت يا فلان كار را به دست يك مهندس زن سپرد. فكر ميكنم همين عموم كمكم باور كردند ميشود، نوشتههاي يك زن را خواند و وقتي خواندند ديدند نوشتههاي بدي هم از كار در نيامده؛ به اين اضافه كنيد مشكل معاش را كه بيشتر آقايان با آن دست و پنجه نرم ميكنند و همه خوب ميدانند كه اينجا، نويسندگي به هيچوجه يك شغل درآمدزا به حساب نميآيد.»