كوتاه درباره رمان «درياس و جسدها» به بهانه چاپ جديد
در اهميت جسد بودن
عليرضا آقاييراد
بختيارعلي را در ايران بيشتر با «آخرين انار دنيا» ميشناسند. رماني كه دري شد به معرفي ادبيات معاصر كرد و شاخصترين نويسنده حال حاضرش. نويسندهاي با قلمي قدرتمند، توانايي خلق تصاويري گيرا و بكر و بنانديشهاي برآمده از روحي آزاد شيدا. حالا از اين نويسنده رمان ديگري در دسترس علاقهمندان است به نام «درياس و جسدها» رماني با همان مولفههاي آشناي داستانهاي بختيارعلي. مولفههايي كه چه در آخرين انار دنيا و چه در درياس و جسدها به چشم ميخورند. اگر در آخرين انار دنيا، مظفر صبحدم پس از 21 سال اسارت براي يافتن فرزندش كه سرياس نام دارد به كشورش بازميگردد در حالي كه جنگ داخلي آن را فرا گرفته و آنجاست كه با سرياس، صبحدم مواجه ميشود، در درياس و جسدها نيز درياس پس از سالها تحصيل و زندگي در اروپا هنگام بازگشت با سرزميني در آستانه قيام و افتادن در ورطه جنگ داخلي مواجه ميشود. قيامي به رهبري ژنرال بلال اشكزاد. درياس كه از پس سالها دوري در سرزمين مادرياش همچون غريبهاي بيهويت زيست ميكند، ناخواسته و به رغم اينكه بسيار تلاش ميكند تا از آن بپرهيزد، درگير ماجراي قيام و سرنوشت و زندگي ژنرال اشكزاد و روحش كه پس از مرگ به ميان مبارزين طرفدارش برميگردد، ميشود. او كه حالا به همراه تعدادي از اهالي شهر به جمعآوري و خاكسپاري جنازه كشتهشدگان در جنگ مشغول است، رفته رفته با واقعيتهاي بسياري درباره سرزمين، مردم و رهبران حاكم بر آنان رو به رو ميشود. حقايقي كه درياس را از پوسته آن غريبه بيهويت و بيگانه با سرزمينش جدا ميكند.بختيارعلي در درياس و جسدها نيز با توسل به شكلي از رئاليسم جادويي، البته نه آن چنانكه در آخرين انار دنيا از او سراغ داريم همان دغدغههاي هميشگياش را با مخاطب در ميان ميگذارد. در اين رمان نيز ما با تلاش طبقه فرودست براي برونرفت از شرايط گرفتار در آن رو به رو هستيم. تلاش براي رسيدن به آزادي و زندگي بهتر. هر چند گويي بيحضور يك رهبر، يك فرمانده يا مرشد اساسا انگيزهاي در جهت تلاش براي رسيدن به خواستها در ميان مردم به وجود نميآيد. براي همين هم هست كه ژنرال اشكزاد حتي پس از قتلش هم باز بايد به ميان حاميانش برگردد چون ميداند اين مردم براي آغاز و ادامه يك قيام به دو چيز به عنوان محرك نياز دارند. قهرماني ترجيحا كشته شده و رهبري حاضر و چه بهتر كه اين هر دو يك نفر باشد.علي در جايي از كتاب از زبان تاريخداني فلج خطاب به درياس ميگويد:«سرزمين ما از همان روزهاي دور، ملتي قدرتمند، طبقهاي قدرتمند و حتي مذهب و عقايد و ايدئولوژي قدرتمند نداشته و فقط سرزمين مردان قدرتمند است... اينجا سرزمين مردان قدرتمند است. هيچ پدري اينجا كشته نميشود. همه به حيات ادامه ميدهند حتي گورها و اشباح پدرها از خودشان قويترند.» كه همين نمايانگر وابستگي هميشگي مردمان مشرق زمين به وجود رهبر و مرشد است. با جميع اين نكات ميتوان گفت درياس و جسدها، رمان قيام مردم عاصي از ظلم و فساد دستگاه حاكم زير سايه قائدي اعظم است و در اين بين مخاطب به واسطه دنبال كردن درياس با روند، خواست و انجام اين قيام آشنا و مواجه ميشود. درياس و جسدها، رماني در تمناي آزادي است كه سالهاست روياي بخش اعظمي از مردم جهان است. روياي مشترك جسدها و زندهها. رويايي به درازاي عمري كه بر جهان گذشته است. جهاني كه بعضا در آن جسدها و قبرها اهميتي بيشتر از زندهها دارند.درياس و جسدها را نشر ثالث با ترجمهاي روان و كم نقص از مريوان حلبچهاي منتشر كرده است. رماني كه قطعا به خواندنش ميارزد.