• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4572 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۶ بهمن

گزارشي از دشواري‌هاي زيستن جوار دانشگاه تهران

قصه ما به سر رسيد

نيلوفر رسولي

 

 

20 سال سرگرداني، دو سال تلاش و اميدواري، 8 ماه شادي و حالا نامه‌اي قصه همسايگان دانشگاه تهران را به نقطه اول ماجرا بازگردانده است. ارديبهشت سال 98 كه شوراي عالي معماري دستور خروج خانه‌هاي مردم را از طرح توسعه دانشگاه تهران داد، مالكان خانه‌ها خود آستين بالا زدند و بنرهايي در كوچه و محل نصب كردند و از دانشجويان و مسوولاني كه در روال اين جدال دست ياري رسانده بودند، تقدير كردند. نامه لعيا جنيدي، معاونت حقوقي رياست‌جمهوري خطاب به رييس‌جمهور، فارغ از تمام مسائل حقوقي، جوانه‌هاي اميد را در دل مردم خشكاند، مردمي كه در اين 20 سال از همسايگان با دانشگاه تهران جز مصيبت چيزي نديدند. همسايگان دانشگاه تهران طي دو سال به هر جا كه توانستند نامه زدند، جلسه برگزار كردند، با نمايندگان مجلس و شوراي شهر صحبت كردند تا توانسته‌اند صدايشان را از لحاف ضخيم رسانه‌ها به گوش شوراي عالي معماري و شهرسازي برسانند اما حالا كه نامه‌اي توانسته تمام تلاش‌هايشان را به زير سايه ببرد، باز همان لحاف ضخيم چندان مجالي به شنيده ‌شدن صدايشان نمي‌دهد. اين گزارش روايتي است از زندگي 4 خانه، 4 مالك، 4 خانواده كه پيش از شروع اين طرح همسايه دانشگاه تهران بودند، همسايگاني كه روزي در جوار دانشگاه تهران خانه خريدند زيرا آرزوي زيستن در همسايگي اين دانشگاه را داشتند اما حالا از اين آرزو چيزي جز افسوس باقي نمانده است.

 

همسايه خطبه‌هاي طالقاني

«ما عمري تلف كرديم اينجا، ما عمري اينجا گذرونديم، سر ۸۸ سالگي كجا برم دنبال خونه بگردم.» انتهاي كوچه بهنام، كنار آپارتماني كه سر به فلك گذاشته، روبه‌روي پاركينگي كه روزي يكي از همين خانه‌هاي كوچك سيماني بود 50 سالي مي‌شود، عباس‌آقا در همسايگي دانشگاه تهران موهاي سر و صورت را سپيد مي‌كند.

دانشگاه تهران، دانشگاهي بود كه عباس‌آقا روزي آرزويش را مي‌كشيد، آرزويش را مي‌كشيد تا خانه‌اي كنارش بخرد، براي خريدن اين خانه حتي از خير زمين دو هزارمتري خيابان اسكندري هم گذشته بود، مي‌خواست فرزندان آينده‌اش، كنار دانشگاه بزرگ شوند نه مثل خودش كنار قمارخانه‌هاي سنگلج. عباس‌آقا هنوز هم به قول خودش «دست به آچار است.» خانه‌اي دارد در گرو طرح توسعه دانشگاه تهران و دكاني در گرو طرح مترو حسن‌آباد. روزگار او را ميان خاطرات رها مي‌كند و اشكي را ميان چين و چروك‌هاي صورتش به جاي مي‌گذارد، ميان اين اشك‌ها با درود و سپاس از نام آيت‌الله طالقاني ياد مي‌كند، از روزي كه نماز جمعه در دانشگاه تهران برگزار شد از همان روز در خانه‌هاي اين كوچه به روي مردم باز بود. عباس‌آقا هر صبح جمعه حياط را آب و جارو مي‌كرد، فواره حوضش را به راه مي‌انداخت و مردم دسته‌دسته وارد خانه‌اش مي‌شدند، روي سبزه‌ها و كنار گل‌هاي باغچه‌اش مي‌نشستند و به خطبه‌هاي نماز جمعه گوش مي‌كردند و نماز مي‌خواندند. عباس‌آقا و همسايگانش پيش از آن هم در روزهاي انقلاب درب خانه را به روي انقلابي‌ها باز مي‌كردند، هنوز از خاطرش نرفته است كه انتهاي بن‌بست حدود ۲۰ نفر از مخالفان رژيم پهلوي به تيربار بسته شدند، هنوز بوي خون و فريادها را مي‌شنود و اشك در چشم‌هايش زنده مي‌شود:«من براي خريدن اين خونه نذر كردم، هنوز خونه را تحويل نگرفته بودم كه يه گوسفند قربونيش كردم.» دكان عباس‌آقا در ميدان حسن‌آباد سال‌هاست فرصت كسب و كار ندارد، دكاني كه روزي كارگاه توليد نخ بود، عباس‌آقا مي‌گويد كه هنوز هم اگر آن تكه بلوك سيماني را از جلوي مغازه‌اش بردارند، توان آن را دارد با چند كارگر دوباره كارگاه را از نو راه بيندازد، دو سال ديگر 90 ساله مي‌شود اما هنوز هم مي‌خواهد دست به آچار شود اما سال‌هاست، چرخ زندگي به قول خودش با «بسته‌هاي شرمندگي» دولت مي‌گذرد. حالا حوض آبي خانه خالي از آب است، شاخه‌هاي درختان زير سرماي زمستان يخ زده و باغچه شرقي حياط پر است از ته سيگار، بالاي درخت هم جورابي مردانه لاي شاخه‌هاي خشك درخت به دام افتاده است: اينها كمترين يادگارهاي زيستن در جوار همسايگان دانشجوي دانشگاه تهران است:«خط قرمز من ديگه برداشته شده، توجه كرديد؟ ديگه خسته شدم. اين همه ‌چيزيه كه بايد بگم.»

 

زخمي‌كردن خانه‌ها

كابل‌هاي فشار قوي برق نشان مي‌دهند كه مهر دانشگاه تهران به پيشاني كدام خانه خورده است. سيم‌هاي پرفشار برق از كوچه بهنام تا بالاي كوچه فردانش راه طولاني را طي كرده‌اند تا از مقابل پنجره هما خانم بگذرند. «سال 82، 84 بود كه برگه دادند، گفتند مي‌خوايم اين طرحو اجرا كنيم، كارشناس اومد و روي خونه قيمت گذاشت. با قيمتي كه گفت، رفتيم دنبال خونه. با پول 4 واحد 200 متري نمي‌توانستيم حتي يك واحد 150 متري بخريم. آنقدر دنبال خونه رفتيم كه استخون لگن مادرم آسيب ديد و پدرم زانو درد گرفت. به ما گفتن اينجا مال ماست و يك روز چه بخوايد چه نخوايد مجبور مي‌شيد از اينجا بريد. ما ولي نرفتيم.» هما خانم 58 سال دارد و از همان سال‌هاي اول انقلاب با مادر و پدرش ساكن خانه‌اي در همسايه شرقي دانشگاه تهران شده است. روبه‌روي خانه 4 طبقه‌اش مي‌ايستد، خانه‌هاي همسايه‌هايي را نشان مي‌دهد كه به اجبار كاشانه‌شان را به دانشگاه تهران فروخته و رفته‌اند، همسايه‌هايي كه هما خانم مي‌گويد بعضي وقت‌ها به اين كوچه سر مي‌زنند و در آن راه مي‌روند و اشك مي‌ريزند. حالا دانشجويان چيني و كره‌اي دانشگاه تهران همسايه خانه هما هستند. صداي تق‌تق ‌ميز پينگ‌پنگ خوابگاه صداي ممتدي است كه شب و روز خيال قطع ‌شدن ندارد، لباس زير همسايه‌ها پشت پنجره‌ها به هواي آفتاب بيرون مي‌آيد و صبح‌ها كه هما خانم با چشماني بسته از مقابل آنها رد مي‌شود. روزهاي اول، دانشگاه توانست دو خانه را در اين كوچه با پول مناسبي بخرد اما بعد از آن شيوه خريدن دانشگاه تغيير كرد، هما خانم چند آپارتمان را نشان مي‌دهد و مي‌گويد:«مثلا از آپارتمان 10 واحدي 6 واحد رو مي‌خريدن و مي‌دادن به دانشجوهاي پسر، آپارتمان‌ها رو زخمي مي‌كردن كه مردم خودشون مجبور شن بفروشن و برن.» هما خانم اما خودش را خوش‌شناس مي‌خواند و از خانه‌هاي ديگري در محدوده اين طرح مي‌گويد كه روزگار ديگري دارند، خانه‌اي كه حوالي خيابان پورسينا از دو طرف فروخته شده و جاي آن را خرابه و پاركينگ‌هاي دانشگاه گرفته است، محلي دنج براي شب‌گذراني معتادها و زباله‌ها. حالا با اينكه بوي سيگار دانشجويان چيني و كره‌اي از راه كولر و پوكه‌ سيگار از حياط وارد خانه مي‌شود اما هما خوشحال است كه همسايگي با دانشگاه تهران فعلا برايش «خانه‌هاي مجردي» به بار نياورده است. با اينكه پرده‌هاي كتان كلفتي پشت پنجره‌ها كشيده شده و چراغ، روز و شب را يك رنگ مي‌كند اما همين كه با اين پرده‌ها مي‌توان داخل خانه را از نگاه دانشجويان پسر روبه‌رو نگاه داشت براي هما غنيمتي است.

 

خانه‌هاي مجردي به جاي خوابگاه

«آيا دانشگاه تهران به عنوان نهاد علمي، بررسي كرده كه قرار گرفتن خوابگاه دانشجويي كنار واحدهاي مسكوني كار درستي است يا خير؟ آيا مي‌داند كه پيمانكارها اين خانه‌ها را به چه كساني اجاره مي‌دهند؟» اعظم خانم نخ تسبيح همسايه‌هاي سرگردان دانشگاه تهران است، دو سالي مي‌‌شود كه همپاي دانشجويان در جلسات شركت مي‌كند و او را به عنوان يكي از نمايندگان همسايه‌هاي دانشگاه تهران مي‌شناسند. سال‌ها بود كه دانشگاه خانه‌اي را مقابل خانه اعظم خريده بود و تابلويي كه روي آن نصب شده بود، خبر مي‌داد كه آن مجموعه بايد مركز پژوهش‌هاي اعصاب و روان باشد. اعظم خانم 30 سال مي‌شود كه از پشت پنجره شاهد تغييرات اين منطقه است و مي‌گويد، زماني را به خاطر نمي‌آورد كه چراغي پشت پنجره‌هاي اين مركز روشن باشد، كارمندي برود و كارفرمايي بيايد. اما حالا چند ماهي مي‌شود كه شب‌ها چراغ‌هاي اين مركز پژوهش روشن مي‌شود، دم غروب مردان خسته به آنجا مراجعه مي‌كنند و صبح از آنجا برمي‌گردنند. اما اين تنها واحدي نيست كه پيمانكاران به خانه‌هاي مجردي اجاره داده‌اند. استشهاد محلي در كوچه رستم نشان مي‌دهد برخي از املاك دانشگاه تهران و با اعتبار آن به واحدهاي كوچكي تقسيم شده‌اند واحدهاي كوچكي كه حتي كلانتري محل هم از ماوقع آن خبر دارد. اعظم خانم از برچسب‌هاي روي زمين و آگهي‌هاي تبليغ ديگر خانه‌هاي مجردي در محدوده همين طرح توسعه دانشگاه تهران مي‌گويد از خانه‌هايي كه با پارتيشن‌ها محل خواب كارگران و كارمنداني است كه جايي را براي يك شب آسودن مي‌خواهند. اعظم خانم مي‌گويد، مدت‌هاست تاب شنيدن كلمات «علم و دانش» را ندارد. «شهر دانش» 20 سال است روي خانه‌ها و مايملك مردم خزيده است، «مردم بيچاره شده‌اند و بعد خانه‌هايشان را فروخته‌اند» نه مالكان از اين هم‌نشيني شادي به دل داشتند و نه دانشجويان. اعظم خانم در اين مدت هزاران پله اداره و وزارت‌خانه و شوراي عالي بالا و پايين رفته است و نتيجه تمام آن جلسات، جلساتي كه قرار بود با سرلوحه قرار دادن «تلاش مدني» به نتيجه برسد به نتيجه رسيد اما شيريني آن چند ماهي بيشتر به كام مردم شيرين نماند. حالا اين مصوبه در تعليقي دوباره صرفا كاغذي است كه روي خانه‌هاي مردم به جا مانده است، خانه آقا شاپور.

 

نامه‌اي در دست، نامه‌اي بر در

پيش از آنكه آقا شاپور در خانه‌اش را باز كند و دو گربه سياه و سفيدش از پشت در بدوند بيرون، اعظم خانم مصوبه شوراي عالي معماري و شهرسازي را روي درب سفيد خانه نشان مي‌دهد، مصوبه‌اي كه پايان پادرهوايي 20 ساله بود. مصوبه‌اي كه حق مالكيت را به مالكان بازمي‌گرداند و نشان مي‌داد، مردم هنوز مي‌توانند از راه فعاليت‌هاي مدني به خواسته‌هاي به حق خود برسند. آقا شاپور اما فقط به همين مصوبه اكتفا نكرده است. درب خانه‌اش را كه باز مي‌كند، نامه ديوان عدالت اداري را در دست دارد، نامه‌اي كه در سايه نامه معاونت حقوقي رياست‌جمهوري لبخند بر لب او مي‌آورد. آقاشاپور از سال 65 ساكن اين خانه است، مي‌گويد كه آخرين حرف را شوراي عالي معماري و شهرسازي زده و ضرورت نامه معاونت حقوقي رياست‌جمهوري را درك نمي‌كند. روزي زمين‌هاي غربي خيابان وصال هم‌قيمت خانه‌هاي شرق خيابان بود اما طرح توسعه دانشگاه تهران، طرحي كه هر بار نامي از توسعه تا شهر دانش به خود گرفت، قيمت اين خانه‌ها را 20 سال به نصف رساند، تنها خريدار هم دانشگاه تهران بود، خريداري كه مي‌خواست به شيوه و خواست خود خانه‌ها را بخرد. آقاشاپور با نامه‌اي در دست و نامه‌اي روي در خانه‌اش تنها يك خواسته دارد:«حق اعمال قانوني روي زمين‌هايي داشته باشيم كه مالك آنها هستيم.» صداي آقاشاپور و همسايه‌هايش سال‌هاست از نرده‌هاي ضخيم دانشگاه تهران عبور نكرده است. او و همسايه‌هايش ديگر انتظاري از مسوولان دانشگاه تهران ندارند، مي‌دانند كه آنها را نه در جلساتشان خواهند ديد و نه احيانا تلاشي حتي براي حفظ ظاهر براي رفع مشكلاتشان از طرف دانشگاه خواهد شد. آقا شاپور مي‌گويد شايد با نامه معاونت حقوقي مجلس قصه ما به سر رسيده باشد اما ما اين قصه را دوباره از نو آغاز مي‌كنيم.


ارديبهشت سال 98، شوراي عالي معماري و شهرسازي طبق مصوبه‌اي پس از بيست سال املاك مردم ساكن در همسايگي دانشگاه تهران را از «فريز» خارج كرد، به اين معنا كه مالكان مي‌توانستند بعد از مدت‌ها درمورد املاك خود تصميم‌گيري كنند. اين مصوبه صراحتا اشاره كرده بود كه پس از اين، دانشگاه تهران فقط مي‌تواند براي املاكي كه تملك كرده و محدوده مصوب دانشگاه تهران، طرح ارايه كند. پيش از ارايه اين مصوبه بخش عمده‌اي از بافت مسكوني در قلب فرهنگي تهران آسيب ديده بود و يكي از تاريخي‌ترين و پوياترين بخش‌هاي تهران را به بافت آسيب‌پذير شهري بدل كرده بود. نارضايتي ساكنين با تصويب اين مصوبه از سوي شوراي عالي به رضايت و شادي بدل شد تا جايي كه در سراسر اين منطقه اين مصوبه منتشر و نصب شد، اما اين شادي بيش از هشت ماه دوام نياورد و شكايت دانشگاه تهران به رياست‌جمهوري و نامه معاونت حقوقي رييس‌جمهوري اين شادي را دوباره به نگراني، استيصال و پادرهوايي بدل كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون