كوتاه درباره گزارش نويسي داستاني به بهانه انتشار مجدد كتاب «روياي نوشتن»
به گزارش گابريل گارسيا ماركز و ديگران
محبوبه موسوي
آيزاك باشويس سينگر در مصاحبهاي با هارولد فلندر* ميگويد: واقعيتها هرگز كهنه يا ملالآور نميشوند ولي تفسيرها هميشه ميشوند. وقتي نويسندهاي سعي ميكند بيش از حد توضيح بدهد و از روانشناسي استفاده كند، در همان ابتداي كار ديگر زمانش گذشته است. تصورش را بكنيد كه هومر كارهاي قهرمانهايش را براساس فلسفه يونان، يا روانشناسي زمانه خود توضيح بدهد. آن وقت ديگر هيچكس هومر نميخواند! خوشبختانه هومر فقط تصويرها و واقعيتها را به ما ارايه كرد و به همين دليل هم ايلياد و اوديسه در زمانه ما تازهاند.
به نظر سينگر اين در مورد تمام داستانها صدق ميكند. من با كمي تلطيف با نظر سينگر موافقم و معتقدم لااقل براي داستانهايي كه قصد كالبدشكافي رواني يا فلسفي ندارند اين نكته بسيار مهم است. گاه حتي نويسنده ميتواند از اين ترفند يا ابزار سوءاستفاده كند و با پنهان شدن پشت توصيفات روانكاوانه (درست يا غلط) ضعف خود را در شخصيتپردازي پنهان كند. گرچه ادبيات جهان پر است از داستانهايي كه نويسندگاني قدرتمند در مسير درست از ابزار روانكاوي شخصيت استفاده كردهاند، بدون اينكه در صدد پنهان كردن ضعف خود باشند. در واقع حرفم اين است كه قرار نيست در تمام داستانها دنبال انگيزههاي شخصيتي- رواني، پيشينههاي معنادار خانوادگي و تزلزل يا ثبات شخصيت در موقعيتي برآييم. بلكه فقط وقتي ميتوانيم در نقد يك داستان به اين انگيزهها توجه كنيم كه داستان گزارشگونه نباشد. من با سينگر موافقم كه داستان نه علم روانشناسي است و نه علم تفسير؛ داستان براي من، پيش از هر چيز بيان واقعيتي است رخداده يا واقعيتي خيالانگيز. در واقع نحوه روايت آن واقعه است كه مهم است نه توصيف و تفسير آن. حتي در كتابهاي بيوگرافي نيز ما تفاوت روايت را شاهديم. روايت در واقع زاويه نگاه نويسنده است به جهان. همينجا از فرصت استفاده ميكنم و نقبي ميزنم به يادداشتهايي كه اخيرا در انتقاد از فيلم خانه پدري كيانوش عياري خواندهام. اغلب اين نقدها فراموش كردهاند كه ما با داستاني روانشناسانه مواجه نيستيم. خانه پدري عياري همانطوركه از اسمش برميآيد نمادي است از سرزمين پدري و داستان، با آن مرگهاي نسل اندر نسلش (مرگهاي طبيعي و نه قتل دختر)، خودش دارد با زبان روشن به ما ميگويد كه گزارشي زمانمند از يك سرزمين است كه سرزمين ما است با اخلاق پدرسالارانهاش كه گرچه با گذر زمان خوي پدرسالاري در نسلهاي جوانتر كمرنگتر ميشود اما هرگز از بين نميرود. داستان كاري به شخصيتها ندارد و راوي كليتي است زمانمند از آنچه پيش آمده. بنابراين در داستاني چنين گزارشي انتظار كالبدشكافي شخصيتهاي قاتل (پدر و برادر) نشان از اين دارد كه ما هنوز تفاوت اين فيلم را با فيلمهاي شخصيتمحوري مثل فروشنده فرهادي كه از قضا تاكيد و تمركزش بر شخصيت زني بود كه مورد تجاوز قرار گرفته بود نميدانيم و همچنان به دنبال انگيزههاي قتل و تبعات رواني آن براي قاتليم. خانه پدري عياري را من از دسته داستانهاي گزارشي ميدانم و با اينكه چشم بر ضعفهايش نميبندم، لااقل ميدانم كه انتظار تفسير داشتن از آن فيلم پر بيراه است.
برگرديم سر گزارش:
گارسيا ماركز حتي نظرش از سينگر هم صريحتر است. او ميگويد: «گزارش، داستان كامل است، بازسازي كامل ماجراست. تمام جزييات ظريف اهميت دارد و مبناي اعتبار و قدرت داستان است.» و در جاي ديگري ميگويد: «گزارش، بازسازي موشكافانه و صحيح ماجراست.» گابو روزنامه را ورق ميزند، زير لب غرغر ميكند: «اينجا كه چيزي نيست. بگذاريد ببينم، اينجا يك چيزي هست. اجاق گاز براي فروش، اجاق استفاده نشده، نصب نشده. بايد فروش برود. شرط ميبندم اينجا يك خبري پيدا ميشود. چرا اين زن دارد اجاق گازي را ميفروشد و چرا اين اجاق گاز نصب نشده است؟ از اين آگهي چه چيزي درباره اين زن دستگيرمان ميشود؟ شايد جالب باشد. گابو همه جا خبر ميبيند.»
«گزارش جامعترين مهارت در حرفه روزنامهنگاري است. گاهي گزارشي همچون «آدمكشي تركان عثماني در بلغارستان» موجب تغيير جغرافياي سياسي يك منطقه ميشود و گاه سلسله گزارشهايي چون گزارشهاي مسوولانه از جنگ ويتنام، يك ابرقدرت را وادار به تغيير سياست ميكند. اما خصلت اين گزارشها، خط كشش داستانوار و بهطور معمول خواندني رويداد به شمار ميرود كه كل قطعه در همان مسير (درگيري، كشتار، حوادث طبيعي، مجازات و ...) شكل ميگيرد.» و درست همينجاست كه داستاننويسي و گزارشگري پهلو به پهلوي هم گام ميزنند به خصوص اگر نويسنده نگاهي ماركزي يا سينگري به ادبيات داشته باشد و گزارشگر نگاهي داستاني به ماجرا. واژهها، مفهومها و رمزهاي زباني مسير مشتركي هستند كه ميان نوشته و خواننده پل ميزنند و در اينجا ديگر تفاوتي بين داستاننويس و گزارشگر نيست. چون مهارت اساسي گزارشگر يافتن سررشته رسيدن به واقعيتهاست و داستاننويس در پي بيان واقعيتي است كه خود از پيش آن را ميداند و طرحش را چيده است. مثال:
(ورودي صد سال تنهايي):
سالها بعد هنگامي كه سرهنگ آئورليانو بوئنديا در مقابل سربازاني كه قرار بود تيربارانش كنند، ايستاده بود، بعدازظهر دوردستي را به ياد ميآورد كه پدرش او را به كشف يخ برده بود. در آن زمان دهكده ماكوندو تنها بيست خانه كاهگلي و نئين داشت. خانهها در ساحل رودخانه بنا شده بود... جهان چنان تازه بود كه بسياري چيزها هنوز اسمي نداشتند و براي ناميدنشان بايد با انگشت به آنها اشاره كني.
(ورودي گزارش وينستون چرچيل: جنگام دورمان):
شش سرباز و يك سرجوخه را با خود برداشتهام. ما به سرعت بر زين هموار دشت پيش ميرويم تا به حاشيه ناشناخته تپهها برسيم. اين يك ربع ساعت در عمليات جنگي در موقعيتي غيرقابل ارزيابي كه پردهها بالا ميرود و نبرد حقيقي آغاز ميشود، تجربهاي حساس در كار نظامي است. دشمن پشت تپهها كمين كرده يا نه؟ آيا همه تاريكي را پشت سر گذاشتهايم تا در ميان هزاران مرد مسلح خشمگين غافلگير شويم؟ هيچچيز قيمتيتر از طلوع آفتاب نيست.
در داستاننويسي همه جذابيتها به خلاقيت ذهني برميگردد. نويسنده ميتواند گذشته از جهان عينيتها، براي خود جهاني عيني خلق كند اما گزارشنويس فقط همان جهان عيني پيش رويش را در چنته دارد و جز اين، به گمان من، بين داستاننويسي و گزارشنويسي تفاوتي نيست. جيل ديك در كتاب نوشتن در مجله ميگويد: اگر چه هنر قصهنويسي با مهارت گزارشنويسي از ديدگاههاي مختلف (از جمله هدفها، نوع مخاطب، فوريت و كاركرد) تفاوت ماهيتي دارند، گزارش نزديكترين نوع نگارش نسبت به قصه و داستان است.
پ ن: نقلقولها و نمونههاي متن بالا به ترتيب از دو كتاب:
روياي نوشتن (نويسندگان معاصر از نوشتن ميگويند) با ترجمه خانم مژده دقيقي و تجربههاي ماندگار در گزارشنويسي نوشته جان كري و ترجمه علياكبر قاضيزاده
گزارش جامعترين مهارت در حرفه روزنامهنگاري است. گاهي گزارشي همچون «آدمكشي تركان عثماني در بلغارستان» موجب تغيير جغرافياي سياسي يك منطقه ميشود و گاه سلسله گزارشهايي چون گزارشهاي مسوولانه از جنگ ويتنام، يك ابرقدرت را وادار به تغيير سياست ميكند. اما خصلت اين گزارشها، خط كشش داستانوار و بهطور معمول خواندني رويداد به شمار ميرود كه كل قطعه در همان مسير (درگيري، كشتار، حوادث طبيعي، مجازات و ...) شكل ميگيرد.