• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4590 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۳۰ بهمن

نويسندگان و منتقدان به مناسب ‌سالروز تولد شهريار مندني‌پور از او مي‌گويند

راوي روايت‌هاي خاكستري و جان‌هاي بي‌قرار

رسول‌ آباديان

شهريار مندني‌پور، نويسنده‌كتاب‌هايي چون«سايه‌هاي غار»، «هشتمين‌ روز زمين»، «موميا‌ و عسل»، «دل‌دلدادگي»، «شرق ‌بنفشه»، «ماه نيمروز»، «آبي‌ ماوراي ‌بحار» و چند اثر ديگر 63 ساله ‌شد. نويسنده‌اي كه بسياري ‌از اهالي ادبيات داستاني ‌ايران از او به عنوان يك پديده‌ ياد مي‌كنند و كارهايش به رغم گذشت ساليان زياد از تاريخ ‌انتشار هنوز هم خوانده‌ مي‌شوند. در اين فرصت به سراغ كساني‌ رفته‌ايم كه جهان داستاني اين نويسنده ‌را به خوبي مي‌شناسند و به ابعاد مختلف كارهاي او پرداخته‌اند.

شهريار مندني‌پور به باور بسياري از نويسندگان حوزه ادبيات داستاني، نويسنده‌اي‌ است كه توانسته خشتي ديگر بر ديوار بلند اين گونه ادبي اضافه ‌كند. مندني‌پور نويسنده‌اي ‌است كه با انتشار نخستين‌ مجموعه ‌داستانش يعني‌«سايه‌هاي غار» نام خود را به عنوان نويسنده‌اي جست‌وجوگر بر سر زبان‌ها انداخت. مجموعه‌اي كه حاوي داستان‌هايي‌ وهمي و شبه‌گوتيك‌ بود و در دوران انتشار از آن ‌جمله آثاري به حساب مي‌آمد كه به قول معروف حرفي براي گفتن‌ داشتند. برگ برنده نخست مندني‌‌پور در داستان‌هايش، نوعي تخيل افسارگسيخته است. تخيلي با قدرت بالا كه توانايي سرك كشيدن به همه سوراخ ‌و سنبه‌هاي جهان پيرامون را دارد و آنچه از اين جست‌وجوگري حاصل مي‌شود، كارهايي ‌است كه تا پيش ‌از اين نويسنده در تاريخ‌ ادبيات داستاني ما سابقه نداشته است. مندني‌پور راوي حرف‌هاي نگفته‌ و جان‌هاي ‌بي‌قرار است. راوي روايت‌هايي خاكستري كه مرزي‌ باريك‌تر از مو ميان خشونت و عطوفت، عشق ‌و نفرت، جنگ ‌و صلح، سيري‌ و گرسنگي و... را نشانه‌ گرفته‌اند. خوبي داستان‌هاي مندني‌پور اين‌ است كه هم خواننده ‌را در لذت داستان ‌سهيم‌ مي‌كند و هم او را در گردابي از پرسش‌هاي ذهني مي‌اندازد. نكته‌اي كه گاه ادبيات داستاني‌ ما را به مرزي از فلسفه‌ و اسطوره‌ نزديك مي‌كند و گاه به كهن‌الگوهايي شناخته ‌شده ‌و شناخته ‌نشده. يكي ديگر از رويكردهاي مندني‌پور در داستان، ايجاد زاويه ‌ديدهايي‌ است كه منحصر به خود اوست.

مظاهر شهامت نويسنده و منتقد اما از زاويه‌اي ديگر يعني نثرنويسي هم به آثار اين نويسنده توجه كرده است. او مي‌گويد: « شهريار مندني‌پور پس از نوشتن و انتشار داستان‌هاي بسيار با عناويني به يادماندني، داستان‌نويس كهنه‌كاري هست. اصطلاح و صفت «كهنه‌كار» را از اين جهت به كار نمي‌برم كه تنها و حقيقتا به مهارت و تجارب او در داستان‌نويسي اشاره كنم، البته چنين حقيقتي براي هر كسي كه مدت مديدي در اين حوزه نوشته باشد و بنويسد، بالاخره دير يا زود اتفاق مي‌افتد، بلكه با اين كار مدخلي پيدا مي‌كنم تا بگويم او در چنين جايگاهي، علاوه بر داشتن مهارت و تجارب عمومي، به سبكي اين بار به شكلي برجسته و خصوصي‌تري دست يافته است و من وقتي مي‌خواهم به آن اشاره كنم، مي‌خواهم بگويم او در «نثر»نويسي در داستان‌هايش، نويسنده خاصي است. در اين صورت به نظر مي‌رسد براي روشن شدن چنين ديدگاهي نسبت به او، بايد واضح‌تر سخن بگويم؛ نثرنويسي شهريارمندني‌پور يعني اينكه او به زبان و زبان در نثر و نثر براي داستان توجه ويژه‌اي دارد و آن را از عنصري قابل استفاده در روايت و «داستانيت» داستان، فراتر برده و به جزيي از پيكره داستان و در اصل به «شخصيت» آن تبديل كرده است. در چنين حالتي نثر او علاوه بر پيدا كردن تشخص به عنوان باشنده‌اي قابل نظاره، درعين حال، عاملي (و آن هم عاملي اصلي و به‌شدت رخ‌نما) از امر سازندگي و وقوع‌دهنده داستان است. توجه او به زبان و نثرانگي آن بيش از اينكه نوعي رفتار و در نظر گرفتن نقش آن به آن «آن» در داستان بوده باشد، اين بار به عنوان بخشي جدايي ناپذير از احساس و توان و تجربه داستان نويسي در او نيز هست. و هم از اين سبب است كه با وجود برجستگي حضورش، به جاي اينكه هستي رفتاري تظاهرگرانه‌اي را اشاعه دهد، به شكل واقعيتي بسيار طبيعي ديده مي‌شود. نثر مندني‌پور پيش از آنكه بخواهد در خدمت داستان‌نويسي او نقش ايفا كند، ميل و گرايشي مصرانه به اثبات خود در جايگاهي مستقل دارد و در اين كنش و واكنشي كه براي بود و نبود ايجاد مي‌كند، هستي خود را مورد توجه قرار مي‌دهد. اين نثر كه پيش‌تر به شخصيتي و عاملي تكوين‌دهنده در داستان تبديل شده است، با تحرك خود، روايت را از خط مي‌اندازد و باعث ايجاد حجم و فضايي در داستان مي‌شود كه در عين تبديل شدن به ساختار روايت، ماهيت خود را هم مدام به عنوان واحدي اصلي در تشكيل آن، به رخ مي‌كشد. ادعا نمي‌كنم كه مندني‌پور اولين كسي است كه به چنين مقامي در داستان‌نويسي توجه كرده است، اما ادعا مي‌كنم كه او اولين كسي است كه در چنين جايگاهي، پايداري كرده است. نثر مندني‌پور، نثري در عين بيانگري، نثري بلعنده هم هست. پس مدام در خود حفره‌ها و غارهايي تاريك ايجاد مي‌كند و وقتي با چنين كنكاشي، اقدام به اسطوره‌سازي‌هاي پي درپي هم مي‌كند، بي آنكه پيشاپيش انتظار داشته باشيم خود را هم شكل اسطوره درمي‌آورد و به اين ترتيب در خود ايجاد خاصيت مي‌كند. »

گرچه بسياري از منتقدان حوزه ادبيات داستاني تمركز خود را بر داستان‌هاي كوتاه اين نويسنده معطوف كرده‌اند اما خودش اعتقاد دارد براي ورود بيشتر به ذهنيت ‌داستاني‌اش، كارهاي كوتاه و بلند را بايد به شكلي موازي خواند. يكي از منتقداني كه بارها درباره آثار كوتاه اين نويسنده اظهارنظر كرده، حسن ‌ميرعابديني است كه ‌مي‌گويد:«آنچه در داستان‌هاي كوتاه مندني‌پور نمودي چشمگير دارد، تلاش براي يافتن فرم و لحن مناسب با مضمون داستان است. او مي‌خواهد از راه تجربه كردن فرم به شناختي تازه از واقعيت برسد. از اين ‌رو در خيلي از داستان‌هايش براي آفرينش فضاي مناسب، فرم و نثر خاصي را تجربه مي‌كند. داستان‌ها حركتي دايره‌اي دارند، هيچ كدام مسيري خطي را طي نمي‌كنند كه از جايي شروع شوند، فرود و فرازي را بگذرانند و پس از رسيدن به نقطه اوج پايان يابند. نويسنده، قطعات در هم ريخته واقعيت، خاطره و كابوس را با نظمي دروني كنار هم مي‌چيند، از نقطه‌اي روي دايره زمان ذهني شروع مي‌كند و پس از رفت و برگشت‌هايي در ذهنيت راوي به مركز ماجرا مي‌رسد. او براي پرداختن به وجوه گوناگون واقعيت، ناگزير از انتخاب صناعتي پيچيده شده است. به همين دليل داستان‌هاي كوتاه مندني‌پور در برخورد اوليه، مشكل و سخت‌خوان به نظر مي‌آيند و با طلب كردن فعاليت ذهني خواننده، او را به مشاركت فعال‌تر به هنگام خواندن متن دعوت مي‌كنند.» همان‌گونه كه ميرعابديني مي‌گويد، جهان داستاني مندني‌پور، جهاني راحت‌ياب نيست اما آزار هم نمي‌دهد. نويسنده‌ در تك تك ‌كارهايش گويي دست مخاطب را مي‌گيرد و او را به دالان‌هايي تاريك با كورسو‌هايي در دوردست مي‌برد. جهاني از جنس ناشناخته‌ها كه هم حاوي تكنيك‌هاي متداول در داستان‌نويسي ‌هستند و فهمي از جنس زمانه و تاريخ و اسطوره را يدك مي‌كشند. كساني كه داستان‌هايي ‌چون «رنگ ‌آتش‌ نيمروزي، هشتمين روز زمين و بشكن‌ دندان ‌سنگي ‌را» را خوانده‌اند به خوبي مي‌دانند كه لايه‌هاي ذهني و پيچيده ‌نويسنده تا چه‌ اندازه مي‌تواند پرتاپي رو به بيرون داشته‌ باشد. لايه‌اي از ذهن كه در ميان سايه‌روشن‌هاي روايت، نمود پيدا كرده و بعد پيدا مي‌كند و تكثير مي‌شود.

محمدحسين ‌محمدي، داستان‌نويس و منتقد درباره نوع نگاه مندني‌پور به داستان ‌مي‌گويد:«مندني‌پور دغدغه زندگي و اجتماع دارد. واقعيات تلخ زندگي، سايه سنگيني بر تفكرات و زندگي او گذاشته است. حوادث زندگي تبديل به كابوس‌هايي براي او شده است. كابوس‌هايي كه گريبان نويسنده را مي‌گيرد تا او آنها را تبديل به داستان كند. اين كابوس‌ها او را مجاب مي‌كنند كه دردها و رنج‌هاي انسان امروز را در وجود شخصيت‌هاي داستاني‌اش بريزد. يعني اينكه هر واقعه تلخ و هولناكي تبديل به يك پيش‌نمون براي داستان‌نويسي مندني‌پور شده است. مندني‌پور نويسنده‌اي خلاق و توانمند است كه توانسته در ظرف داستان‌هاي كوتاهش، انواع پيش‌نمون‌هاي هنري، ادبي، سياسي و جزء آن را بگنجاند. تبحر او در استفاده از اين نوع پيش‌نمون‌ها منحصر به فرد است. پيش‌نمون‌هاي او هم از زماني بسيار دور است و هم از زماني بسيار نزديك؛ از شخصيت و روح حافظ كه حافظه فرهنگ ماست تا صادق هدايت و واقعه 11 سپتامبر. مندني‌پور شخصيت‌ها را آنچنان قوي و پيچيده مي‌آفريند كه خواننده حين خواندن داستان متوجه منشأ شخصيت نمي‌شود و در دوباره‌خواني دقيق و موشكافانه است كه پيش‌نمون‌ها خودشان را آرام آرام نشان مي‌دهند.» آنچه مندني‌پور در ذات روايت به جست‌وجويش مي‌نشيند، درست همان تاريخ مخدوش و معماري هويت‌باخته‌ و گم ‌شده‌ ماست. شايد به همين دليل باشد كه در اغلب كارهايش با تصاويري از برج ‌و باروهاي بي‌هويت و گاه ترسناك ‌مواجه مي‌شويم. مندني‌پور در بيشتر داستان‌هايش از شهري خيالي به نام «گوراب» نام مي‌برد. جايي ميان هستي و نيستي و زمين و هوا كه ظاهرا ديگر بخش‌هاي تخيل او نيز به همين جغرافيا ارتباط پيدا مي‌كنند و تصويري جزئي از آن را به نمايش مي‌گذارند. شناخت نويسنده از علومي چون تاريخ و سياست از او نويسنده‌اي قابل اعتماد مي‌سازد. نويسنده‌اي كه با هر كارش، سمت و سويي تازه به ادبيات داستاني پيشنهاد مي‌كند.

حسين ‌آتش‌پرور، نويسنده ‌و منتقد ادبيات داستاني ضمن تكيه بر يك داستان «طوطي پير بر بام قزاق» معتقد است كه درونمايه اين اثر هم همچون بسياري از ديگر كارها بر وجه بازسازي اسطوره‌ها بنا شده است. او مي‌گويد:«داستان با روش روايي اول شخص و جمله‌اي با 5 سطر شروع مي‌شود؛ جمله‌اي كه تقريبا بيشتر نشانه‌هاي داستان را در خود دارد و نويسنده سعي مي‌كند در گشودن آنها در طول داستان نسبت به اين مهم وفادار بماند: [طوطي- پاي تخت-گوهر هرات- انقطاع نسل جلال‌الدين ميرزا.]

راوي داستان را از آنجا روايت مي‌كند كه در حضور يحيا خان نواب است و اشاره به فرو ريختن سردابه اجدادي، نمايان شدن اسكلت و در انتها، فرماني كه حاوي دستخط جد اعظم است. راوي در بيرون آمدن از پيش يحيا خان به گذشته برمي‌گردد؛ به خوابي كه شاهزاده ملك آرا ديده است. بعد حضور راوي در پيش شاهزاده و ماموريتي كه به او سپرده مي‌شود. سپس به زينت‌الممالك مي‌پردازد. از طريق زينت‌الممالك به دنبال گلنار در كافه فانوس شرق مي‌رود. مجددا در روبه‌رو شدن با علي‌اكبرخان نواب روي برمي‌گرداند و به دنبال قتل سليمان ميرزا مي‌رود. در نهايت علي‌اكبر خان نواب را مي‌كشد و گوهر هرات را از دانه دان طوطي علي‌اكبرخان برمي‌دارد و به شاهزاده ملك آرا مي‌سپارد و بعد...

زبان دشوار، پيچيدگي و جملات طولاني 3 عاملي هستند كه در همان ابتداي داستان خود را نشان مي‌دهند. البته پيچيدگي اين داستان جدا از نثر و زبان گاه دشوار مندني‌پور است. اين داستان از نظر زبان بيشتر شبيه به سايه‌هاي غار است. و سايه‌هاي غار به دليل ايجاز، حركت به روي يك محور و داشتن تنها يك شخصيت برجسته به نام آقاي فروانه و ديد عميق اجتماعي فلسفي آن نسبت به اين داستان بسيار موفق‌تر است.

اگر اين داستان كش نمي‌آمد و به روي بيش از يك محور حركت نمي‌كرد و از نظر شخصيت‌ها كه تقريبا همگي بر بستري مشابه حركت مي‌كنند و صحنه‌هاي شبيه به هم شايد يكي از داستان‌هاي خوب و موفق مندني‌پور مي‌بود. يحياخان و علي‌اكبرخان نواب كه گاهي با عنوان خان خطاب مي‌شوند، تشخيص‌شان گاه مشكل مي‌شود و به نظر مي‌رسد كه يحياخان نبايد كاري در داستان داشته باشد. شخصيت‌ها به علت شلوغي از نظر تعداد و زمينه‌هاي مشابهي كه دارند، تنها با مكان و عملي كه درگير آن مي‌شوند، قابل تشخيص‌اند. علي‌اكبرخان، گلنار، سليمان ميرزا و راوي داستان به دليل خون و گوشتي كه دارند بيشتر از ساير شخصيت‌ها قابل لمس هستند. وقايع زياد، تكرار خواب‌ها، مشابهت‌هاي تاريخي با آن تالارهاي كهنه و شاهزاده‌هاي تكراري، كسل كننده به نظر مي‌رسند و آشنايي‌زدايي را در داستان حداقل در همين محدوده از داستان دور مي‌كند.

داستان تمي پليسي- تاريخي دارد و فاقد اندرواي است. تقريبا اندرواي در آن به حداقل مي‌رسد و اين يكي از ويژگي‌هاي داستان امروز است. اما هر چه از شيوه پليسي به سمت تاريخي برويم- با توجه به فضاي تاريخي داستان- تا آنجا كه داستان مي‌خواهد به وقايع تاريخ بپردازد، كمرنگ مي‌شود. تنها نوك پيكان خط سير داستان به فهرستي از وقايع مهم تاريخي نشانه مي‌رود: قتل سلطان صاحب قران. واقعه شاه عبدالعظيم. كودتاي سوم حوت. جنگ هرات. سال 32. اشغال جنوب. انقراض قاجار و زمان حال.

بهتر بود كه داستان از قسمت گلنار شروع مي‌شد و به آخر مي‌رسيد. به اضافه اينكه از مقطوع‌النسل كردن سليمان ميرزا فهرست‌وار نمي‌گذشت و آن را تصويري مي‌كرد. همچنين آن وقت فروريختن سردابه اجدادي را هم كه در ابتداي داستان آمده بود براي توجيه روابط علت و معلول لازم مي‌داشت. در حقيقت داستان از قسمت گلنار است كه درخشان مي‌شود. تصويرسازي از دخمه فانوس شرق، گلنار، قتل سليمان ميرزا و علي‌اكبرخان با زبان و نثر راحت، زيباترين فضا‌ها و تنه را براي داستان به وجود آورده است. در همين قسمت‌هاست كه داستان قابل لمس مي‌شود و با خواننده رابطه برقرار مي‌كند. در همين قسمت‌هاست كه نويسنده به دليل توصيف‌ها، فضاسازي، استعاره، نشان دادن به جاي گفتن و جزئي‌نگري به داستان ارزش مي‌دهد و آن را تا سرحد يك داستان بالا مي‌كشد. به اين جزييات كه در ارايه‌القاي غيرمستقيم تاثير عميقي دارد، توجه مي‌كنيم:«ريسه پرچم‌هاي كاغذي و كاغذ‌هاي رنگي كه بمناسبت كودتاي سوم حوت از ستون‌هاي برق آويخته بودند، پاره شده و كف پياده‌رو افتاده بودند. پامال؛ و زير نور چراغ‌ها مي‌شد، ديد كه جويك‌هاي باران رنگ‌هاي آنها را با خود مي‌برد.»

با اين تصوير‌ها و جزيي‌نگري‌ها، آرزوهاي پايمال شده ملتي برايمان تداعي مي‌شود و باراني كه آنها را مي‌شويد و با خود مي‌برد. بعد سليمان ميرزا را داريم با آن خانه و تالارها كه مو بر تن خواننده راست مي‌شود. چنين زباني در داستان، همه ‌چيز را به ما مي‌گويد و به فكر وا مي‌دارد. يا كه در همان قسمت سليمان ميرزا وقتي راوي او را با قهوه مسموم مي‌كند:«انگشتم را زير لاله گوشش گذاشتم.»

اينها نمونه‌هايي از دقت نويسنده است كه كمتر داستان‌نويسي به آن توجه دارد. از همان قسمت گلنار به بعد داستان سرشار از چنين نمونه‌هاي با ارزشي است.

از آنجا كه داستان بر بستر تاريخ تكيه دارد، شيوه روايي مناسب‌ترين روش براي روايت اين داستان است. هنگامي كه نويسنده آگاهي مثل مندني‌پور در قسمت دوم داستان راليسم را به معناي دقيق خود به‌ كار مي‌گيرد، داستان در انتها از نمود به نماد تبديل مي‌شود و اين همان وقتي است كه مي‌بينيم، گوهر هرات شيشه ماهرانه تراش خورده‌اي بيش نيست.» نكته ديگري كه بايد در مورد مندني‌پور به آن اشاره كنيم، وجه تاثير‌گذاري بر ديگر نويسندگان است. نويسندگاني كه پس از مطالعه كارهاي مندني‌پور به اين نتيجه رسيده‌اند كه برخلاف بسياري اظهارنظرها، ادبيات داستاني ما باز هم مي‌تواند بيش از اين از دايره تكرار بيرون بيايد و شاهد جهش‌هايي خيره‌كننده چون مجموعه‌هاي «موميا و عسل» باشد.


ادعا نمي‌كنم كه مندني‌پور اولين كسي است كه به چنين مقامي در داستان‌نويسي توجه كرده است، اما ادعا مي‌كنم كه او اولين كسي است كه در چنين جايگاهي، پايداري كرده است. نثر مندني‌پور، نثري در عين بيانگري، نثري بلعنده هم هست. پس مدام در خود حفره‌ها و غارهايي تاريك ايجاد مي‌كند و وقتي با چنين كنكاشي، اقدام به اسطوره‌سازي‌هاي پي درپي هم مي‌كند، بي آنكه پيشاپيش انتظار داشته باشيم خود را هم شكل اسطوره درمي‌آورد و به اين ترتيب در خود ايجاد خاصيت مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون