توضيح: مفهوم ايدئولوژي يكي از رايج ترين و بحث برانگيزترين مفاهيم علوم انساني است كه درباره آن ديدگاه هاي مختلفي از جانب متفكران و فيلسوفان معاصر مطرح شده است. در نوشتار پيش رو با ديدگاه هاي لويي آلتوسر متفكر برجسته معاصر فرانسوي درباره اين مفهوم آشنا مي شويم. روشن است كه ديدگاههاي آْلتوسر درباره ايدئولوژي منحصر به اوست و ارائه آنها به معناي نفي يا قبول آن از سوي روزنامه نيست و صرفا جهت آشنايي مخاطبان با انديشه هاي گوناگون متفكران روز دنيا عرضه مي شود.
مترجم: نويد گرگين| اين قطعه قسمتي از كتاب مشترك لويي آلتوسر و تعدادي از شاگردانش(اتين باليبار و ديگران) است كه پس از مرگ او با عنوان درباب بازتوليد(Sur la reproduction) در سال ۱۹۹۵ منتشر شد. اين قسمت شامل حمله تند آلتوسر به استدلال مشهور به «مفتش اعظم» است كه اولين بار در رمان برادران كارامازوف توسط داستايوفسكي مطرح شد.
آلتوسر در اين نوشته تفسير رايج از قطعه مفتش اعظم به عنوان نظريهاي در باب «توتاليتاريسم» را به چالش ميكشد. به نظر آلتوسر نظريههاي معطوف به توتاليتاريسم (هر چند ابتدا به نظر واضح و بديهي نباشد) ولي در حقيقت بدل نمونههايي از آنارشيسم سياسي هستند كه در حوادث مه ۶۸ به خوبي جلوهگر بودند و تا امروز هم به عنوان جريان غالب فضاهاي دانشگاهي و روشنفكري(همانطور كه آلتوسر در اين نوشته مربوط به اواخر دهه 60 ميلادي پيشبيني ميكند) به حيات خود ادامه ميدهند. هم جنبشهاي مبارزه با توتاليتاريسم و هم جريانهاي آنارشيستي كه دعوي مقابله با هر شكلي از استبداد سياسي/فرهنگي را دارند، دچار اين خطا هستند كه همه اشكال ايدئولوژي را به يك جنبه آن يعني «سركوب» تقليل ميدهند. در واقع اين «تقليل» ما را از ديدن ماهيت طبقاتي ايدئولوژي ناتوان ميكند. **
سركوب و ايدئولوژي
لويي آلتوسر
[..] مزيت اين نظريه ايدئولوژي [منظور نظريه آلتوسري است] (و به همين دليل در اين نقطه بحث تاكيد دارم كه مساله را تدقيق كنم) آن است كه اين نظريه به طرزي ملموس نشان ميدهد كه چطور ايدئولوژي در انضماميترين سطح، يعني سطح «سوژهها»ي فردي، «به وظيفه خود عمل ميكند» يعني مردم همانطور كه در فرديت خودشان وجود دارند در فعاليت و كار خودشان، در زندگيهاي خودشان، اعمال خودشان، تعهدات خودشان، ترديدهايشان، شكهايشان و حس آنچه بيواسطه برايشان بديهيترين است و همينجاست كه از همه آن كساني با سر و صداي بلند درخواست ميكنند:«به ما چيزي انضمامي تحويل بدهيد! چيزي مشخص!» اگر اجازه داشته باشم بگويم «به خوبي پذيرايي» ميشود.
ما زماني به اين درجه از انضماميت دست خواهيم يافت كه آن نقشي را نشان داده باشيم كه ايدئولوژي قانوني-اخلاقي به عهده ميگيرد. با اين وجود، قبل از اين در اين رابطه جز اشاراتي چند بحث نكرديم و در آن زمان (1) نميدانستيم كه «سيستم قانوني و شرعي» دستگاهي ايدئولوژيك از دولت به شمار ميرفت. از آن زمان به بعد، اين مفهوم دستگاههاي ايدئولوژيك دولت را به كار گرفتيم و نشان داديم كه تعداد متعددي از اين دستگاهها وجود دارند، همزمان كاركرد يا شرح وظايفشان را نشان داديم. همچنين اين واقعيت را آشكار كرديم كه چطور هر كدام از آنها ناحيهها و اشكال متفاوتي از ايدئولوژي را متحقق ميكنند. اشكالي كه تحت ايدئولوژي دولتي به وحدت ميرسند. همچنين به روشني كاركرد عمومي اين دستگاههاي ايدئولوژيك دولت را نشان داديم همچنين ثابت كرديم كه چطور اين دستگاهها هم نتيجه پيكار طبقاتي هستند و هم صحنه و تئاتري كه چنين پيكاري در آن روي ميدهد.
با اين حال نشان نداديم كه چطور ايدئولوژي دولتي و اشكال متنوع ايدئولوژيك كه در دستگاهها و پراتيكهاي آنها متحقق ميشوند (خواه اشكال طبقاتي و خواه اشكال ناحيهاي) فرديتهاي انضمامي خودشان را در سطح ايدهها و اعمال به دست ميآورند: پير، پل، ژان، ژاك، يك فلزكار فني، يك كارگر يقهسفيد، يك مهندس، يك مبارز طبقه كارگر، يك سرمايهدار، يك دولتمرد بورژوا، يك پليس، يك اسقف، يك قاضي، يك كارمند كشوري (2) (كارمند دولت) و غيره و غيره، در موجوديت هر روزه (3) و شرايط انضمامي خودشان. در واقع نشان ندادهايم اين مكانيسم عمومي از طريق كدام ايدئولوژي افراد انضمامي را در تقسيم كار فني- اجتماعي يعني، در سمتهاي متنوعي كه توسط عوامل توليد، استثمار، سركوب و ايدئولوژيسازي(همچنين پراتيك علمي) اشغال ميشوند «وادار به عمل به اراده خودشان» ميكند. به عبارت ديگر نشان ندادهايم كه ايدئولوژي با كدام مكانيسم افراد را وادار ميكند تا «تماما بدون هرگونه نيروي خارجي» دست به عمل بزنند بدون اينكه هيچگونه نيازي به آن باشد تا يك پليس پشت سر هر كدام از افراد پست بدهد.
البته اين پارادوكسي كه در اينجا فرمولبندي ميكنم بيجهت نيست چراكه در پيكار طبقاتي ضد سوسياليستي، آثاري «پيشنگرانه» (4) وجود دارند كه جامعهاي سوسياليستي و «توتاليتر» (5) را به تصوير ميكشند. جامعهاي كه در آن هر فرد همزادي دارد كه او را به طور شخصي «مانيتور» ميكند(خواه يك پليس يا برادر بزرگ كه همزمان مفتش اعظم نيز هست) كسي كه در هر اتاقي، سواي اينكه چقدر پرت و دور افتاده باشد، حضور دارد و از وسايل دقيق و مدرن داستانهاي علمي-تخيلي بهره ميبرد؛ وسايلي مثل ميكروفنهايي كه در ديوار جاسازي شدهاند، چشمهاي الكترونيك يا تلويزيون مداربسته كه همزمان هر حالت و عمل فرد انساني را مشاهده كرده، نظارت و از او ممانعت ميكند و به او دستور ميدهد.
و وقتي اين «داستانهاي علمي، تخيلي، سياسي» را پشت سر ميگذاريم، آن نقش ضد سوسياليستي آشكار ميشود، نقشي كه البته زمخت و خشن نيز هست. بياييد به اين اشكال معاصر[از توتاليتاريسم] بپردازيم كه در خود اين حلقههاي معدودي كه تلاش ميكنند تا رهبري همين «جنبش» ماه مه [۶۸] را نيز به عهده بگيرند نيز بسيار گسترده شده است؛ جنبشي كه در ميان دبيرستانيها-دانشجويان-روشنفكران كه گمان ميكنند رهبري آن را به دست دارند؛ با وجود اين از آنجايي كه اين جنبش جنبشي تودهاي و مردمي است از چنگ اين گروههاي محدود ميگريزد. با بررسي اين اشكال دقيقا به همان اسطوره عجيب و غريب خواهيم رسيد. وقتي هفتهنامه آكسيون (6) اخيرا به عنوان بخشي از طراحي صفحه روي جلد نوشت:«از شر پليسي كه در سر خود داريد، خلاص شويد!» (7)، در واقع بيآنكه خود بداند به همين اسطوره متوسل شده است، بدون آنكه حتي مشكوك شود كه چنين خطري وجود دارد و حتي در كسوت ظاهري آنارشيستي كه در حقيقت عميقا ارتجاعي است.
بدين سبب كه اسطوره «توتاليتر» مفتش اعظمي كه همه جا حضور دارد، نظير همان اسطوره آنارشيستي پليسي كه همه جا حضور دارد (حتي در «سر خودتان») مبتني است بر همان تصور ضد ماركسيستي از شيوهاي كه «جامعه» بر اساس آن عمل ميكند.
ما پيش از اين درباره اين تصور بحث كردهايم و نشان دادهايم كه چگونه اين نظرگاه نظم واقعي چيزها را روي سرشان قرار ميدهد و چگونه روساخت را به جاي زيربنا قرار ميدهد و به طرزي بسيار دقيق موضوع استثمار (8) را «زير فرش» قايم ميكند تا صرفا روي سركوب متمركز شود. در شكلي بسيار ظريفتر از اين اشتباه، اين نظرگاه رسما ميگويد كه «در مرحله سرمايهداري انحصاري (9) دولتي» كه به مثابه آخرين مرحله امپرياليسم ظاهر ميشود، استثمار به «ماهيت»اش تقليل داده شده است: سركوب يا اگر بخواهيم ملانقطي بگوييم، آن استثماري كه عملا به سركوب بدل شده است.
اكنون ميتوانيم يك گام جلوتر برويم و نشان دهيم كه يكسان انگاشتن استثمار و سركوب به طور همزمان يك تقليل سياسي و نظري ديگر را نيز در پي خواهد داشت: يعني مطرح كردن كنش ايدئولوژي به عنوان كنش سركوب محض و بسيط.
اين توضيح روشن ميكند كه چرا نشريه آكسيون ميتواند به شعار «از شر پليسي كه در سر خود داريد خلاص شويد!» روي بياورد. اين گزارهاي است كه تنها وقتي ميتواند انديشيده و ابراز شود كه شخص ايدئولوژي را «زير فرش» قايم كرده باشد و در فهم تفاوت آن با سركوب محض و بسيط سردرگم باشد. از اين نظر، شعار نشريه آكسيون يك جواهر نظري گرانبها به حساب ميآيد چراكه خيلي ساده به جاي اينكه بگويد: «با ايدههاي كاذب بجنگيد و ايدههاي كاذبي كه در سر داريد را نابود كنيد- ايدههاي كاذبي كه با آن ايدئولوژي طبقه مسلط شما را «فريب ميدهد» (10) و آن ايدههاي كاذب را با ايدههاي درستي كه شما را قادر ميكند تا به پيكار انقلابي طبقاتي بپيونديد تا بتوانيد به استثمار و سركوبي كه ضامن بقاي طبقه مسلط است خاتمه دهيد!» نشريه آكسيون ميگويد:«از شر پليسي كه در سر خود داريد خلاص شويد!» اين شعار كه مستحق آن است تا در موزه تاريخ شاهكارهاي همه خطاهاي سياسي و نظري جايي داشته باشد به سادگي هر چه تمامتر ايدهها را كه خودشان به اندازه كافي روشن و واضح هستند با پليسها جايگزين كرده است. يعني نقشي انقيادي را كه ايدئولوژي بورژوا بازي ميكند با نقش سركوبي كه پليس ايفا ميكند، جايگزين ميكند.
از اين رو در اين تصور آنارشيستي ميتوانيم اين موارد را ببينيم: ۱- استثمار با سركوب جايگزين ميشود يا در واقع استثمار به مثابه شكلي از سركوب انديشيده ميشود و ۲- ايدئولوژي با سركوب جايگزين ميشود يا در واقع ايدئولوژي به مثابه شكلي از سركوب انديشيده ميشود بنابراين سركوب به مركز مركزها به ماهيت جامعه مبتني بر استثمار طبقاتي سرمايهداري بدل ميشود. سركوب بهطور همزمان نيز مسووليت استثمار، ايدئولوژي و سرانجام نيز خود دولت و البته دستگاههاي دولتي را به عهده ميگيرد؛ دستگاهاي دولتي كه همانطور كه قبلا نشان دادهايم هم شامل دستگاه سركوب است و هم دستگاههاي ايدئولوژيك و همه اين مفاهيم به انگارهاي انتزاعي از «سركوب» تقليل پيدا ميكنند.
«سنتز» عام (از آنجا كه منطقي پنهان و تحسينبرانگيز در كليت «تكامل» پس از مه ۶۸ در «نطفه بستن» اين تصور در كار است، منطقي كه حتي شامل «تكامل» تاريخي آن نيز ميشود)- سنتز عام اين مفهوم يعني عزم و اراده راسخ مبتني بر تناقضي كه از گزارهاي كه در سر شخص «پليسي» ميبيند، برميآيد كه همانطور كه همه ميدانند، دست آخر در سرها فقط و فقط «ايدهها» وجود دارند، محصول فعاليت برخي «نظريهپردازان» خاص است. اين نظريه در قالب يك «كشف» توسط رهبران «جنبش دانشجويان آلماني» ساخته و پرداخته شد. آنهايي كه «كشف كردند»، «دانش» (11) بنا بر طبع لزوما و مستقيما سركوبگر است!
بدين ترتيب «شورش» عليه «اقتدار دانش» ضروري ميشود و بعد از آن شورش «ضد اقتدار» عليه سركوبي كه توسط دانش اعمال ميشود؛ بعد از آن نيز تفسير پسنگرانه رخداد مه۶۸ و پيامدهايش به عنوان چيزي كه طبيعتا و بالضروره در مدارس و دانشگاهها مركزيت پيدا ميكند، يعني در جايي كه سركوب، اساس جامعه سرمايهداري، در شكل اقتدار «دانش» (بورژوايي) مستقيما و در وضعيتي نوشكفته و البته اصيل، اعمال ميشود. به همين دليل است كه جنبش شما (12) ساكت و خاموش است؛ به عبارت ديگر، به همين دليل است كه مه۶۸ پيش و بيش از همه تنها در دانشگاهها و ميان روشنفكران روي داد و نيز به همين دليل است كه چرا اين جنبش انقلابي كه از پرولتاريا دعوت ميكرد تا به آن بپيوندد، ميتواند (اگر نه بايد) تنها توسط روشنفكران فوقالذكر هدايت شود. (13) اكنون آثار و نوشتههايي از همه نوع شواهدي تجربي براي اين «تزها» فراهم ميآورد و بيش از همه، شواهدي براي كارهاي نامتعارف «موش كور پير» (14) از «منطق» اين تصور آنارشيستي (كه چنين پيامدهاي نظري نابي را به بار ميآورد).
بدين ترتيب اين نيز دليلي ديگر است كه چرا پس از به رسميت شناختن اينكه استثمار را نميتوان به سركوب تقليل داد؛ اينكه دستگاههاي دولتي را نميتوان تنها به دستگاه سركوب تقليل داد و اينكه افراد در پس خودشان يا «در سرهايشان» «پليسي» شخصي ندارند- بايد نشان دهيم كه چطور ايدئولوژي در فعاليت دستگاههاي ايدئولوژيك دولتي متحقق ميشوند. ايدئولوژي اين نتايج طبقاتي پيش رو را توليد ميكند، نتايجي كه هرچند حيرتانگيز ولي كاملا «طبيعي» هستند: بدين صورت كه افراد به طور انضمامي «رفتار ميكنند» و چطور ايدئولوژي آنها را «وادار ميكند تا چنين رفتار كنند.»
افلاطون اين موضوع را به خوبي ميدانست. او پيشبيني ميكرد كه پليسها(رسته «نگهبانان») براي نظارت و سركوب بردگان و «صنعتگران» (16) لازمند. با اين وجود افلاطون نيك ميدانست كه در سر هيچ كدام از بردگان يا صنعتگران «پليسي» وجود ندارد و چنين چيزي نيز ابدا ممكن نيست. نميتوان در پس هر كدام از افراد، پليس شخصي او را قرار داد(و در اين صورت، پليس دومي لازم است تا بر پليس اول نظارت كند و الي آخر... و در چنين صورتي همه اعضاي جامعه تنها متشكل از پليسها بود و ديگر خبري از توليد نميبود بنابراين خود پليسها چطور اموراتشان را ميگذراندند؟) افلاطون به خوبي ميدانست كه به «مردم» بايد از كودكي «دروغهايي زيبا» (17) آموخت، دروغهايي كه خودشان ميتوانند مردم را وادار به ادامه دادن به شيوهاي كنند كه همان مردم به آنها باور داشته باشند و در نتيجه ماجرا «ادامه خواهد يافت» (18).
يقينا افلاطون به هيچ نحو «انقلابي» نبود، همچنين نميتوان او را يك روشنفكر به حساب آورد؛ او بيهيچ ترديد يك ارتجاعي به شمار ميرفت. اما با وجود اين به اندازه كافي از نظر سياسي تجربه داشت كه براي خودش داستانهايي از اين دست نبافد؛ او باور نداشت كه در يك جامعه طبقاتي، سركوب محض بتواند به خودي خود ضامن بازتوليد روابط توليد باشد. او همچنين ميدانست (اگرچه براي اين مقوله مفهومي در چنته نداشت) اين دروغهاي زيبا هستند يعني همان ايدئولوژي كه بازتوليد روابط توليد را بهتر از هر چيز ديگري ضمانت ميكنند. با اين وجود، رهبران آنارشيست و «انقلابي» مدرن ما به اين مساله توجهي ندارند و اين به خوبي ثابت ميكند كه آنها بهتر است بنشينند و افلاطون را با دقت مطالعه كنند و بدون اينكه بگذارند، مفاهيمي مثل «اقتدار دانش» آنها را مرعوب كند، مساله خود را در افلاطون بيابند؛ زيرا آنها در افلاطون «درسها»يي مقدماتي هرچند مطلقا ايدئولوژيك (19) خواهند يافت در اين باره كه يك جامعه طبقاتي به چه شيوهاي عمل ميكند. اين امر به خودي خود ثابت ميكند كه «دانشي» سراسر متفاوت از دانش سركوبگر- اقتدارگرا امكانپذير است- بهطور مشخص دانشي علمي كه امروز و از زمان ماركس و لنين دانشي رهاييبخش نيز شده است زيرا اين دانش در حقيقت دانشي علمي ولي انقلابي است (20).
به همين سبب- اميدوارم كه اين مسائل روشن شده باشند و بتوانم در ادامه روي مورد خودم متمركز شوم- مطلقا ضرورت دارد تا از نظر تئوريك و سياسي، مكانيسمهايي را نشان دهيم كه ايدئولوژي به وسيله آنها انسانها (يعني افراد انضمامي) را وادار به «انجام امور ميكند» (21): خواه اين انسانها در خدمت استثمار طبقاتي «انجام وظيفه كنند» خواه در مسير فعاليت و مبارزهاي طولاني كه روزي به سرانجام خواهد رسيد (همواره زودتر از آنچه حتي فكرش را ميكنند) در انقلابي در كشورهاي غربي و به همين ترتيب حتي در كشوري مثل فرانسه قدم بگذارند چراكه سازمانهاي انقلابي نيز در ايدئولوژي حركت ميكنند؛ با اين حال وقتي پرسش از سازمانهاي انقلابي ماركسيست- لنينيست باشد، آنها در راه ايدئولوژي پرولتاريايي(كه پيش از همه يك ايدئولوژي سياسي است ولي اخلاقي نيز هست) قدم ميگذارند؛ آن ايدئولوژي كه با فعاليت آموزشي همراه با پشتكار و عزم راسخ (22) به علم ماركسيستي- لنينيستي از شيوه توليد سرمايهداري بدل شده و از اين رو [آن علم] به صورتبنديهاي اجتماعي (23) سرمايهداري و در نتيجه به پيكار طبقاتي انقلابي و انقلاب سوسياليستي نيز مبدل شد.
پينوشتها:
1- منظور بحثهاي آلتوسر در دوره كتاب براي ماركس و خوانش سرمايه است. (ن.گ.)
2- civil servant
3- day-to-day
4- مضمون ضد سوسياليستي «مفتش اعظم» به داستايوفسكي برميگردد و پس از آن در: آرتو كوستلر، كتاب ساعت بيست و پنج [از اين رمان فيلمي سينمايي نيز با همين عنوان اقتباس شده است] و غيره.
5- مرسوم است براي اين مفهوم معادل «تماميتخواه» يا «تماميتگرا» انتخاب شود كه به نظر ما ناكافي به نظر ميرسند. (ن.گ.)
6- Action | نشريه مشهور آنارشيستي كه در كوران حوادث مه ۶۸ بسيار مورد توجه جوانان و دانشجويان قرار داشت. (ن.گ.)
7-Chassez le flic qui est dans votre tête!
8- l’exploitation
9- capitalism monopoliste
10- Fait marcher | در فرانسه منظور اين است كه زير پاي شما را با كشيدن يك پا خالي ميكند (اغلب براي خنده) و در اصطلاح منظور آن است كه شما را فريب ميدهد. (ن.گ.)
11- savoir | knowledge
12- votre fille
13- اين مطلب را موقتا گفتيم... ولي اين وضعيت موقتي مطمئنا دوام خواهد آورد زيرا تا وقتي كه اين تصور اساسي(كه تمام اين تفسير درباره آن است) نادرست بماند و تا زماني كه اين تصور نتواند، توجه توده كارگران را«به خود جلب كند» (marcheront pas) (زيرا كارگران به درستي ميدانند جامعه بورژوايي نه بر اساس سركوب بلكه استثمار بنا نهاده شده است) تمام «رهبران» موقتي فوقالذكر اگر نخواهند از خطاي خود كوتاه بيايند ناگزيرند تا روي خطاي خود پافشاري كنند- و در اينجا پافشاري يعني تداوم رويكردي كه تاكنون داشتهاند.[توجه داشته باشيم كه اين نوشته اولين بار در سال ۱۹۶۹ به تحرير درآمده است و در آن تمام ارجاعات به حوادث مه ۶۸ به عنوان رخدادهايي معاصر در نظر گرفته ميشوند.]
14- Vieille Taupe | نام يك كتابفروشي مشهور در پاريس كه به خصوص در دوره اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوايل ۱۹۷۰ بيشتر به آنارشيستها و چپگرايان نزديك بود.
15- Gardiens | Guardians
16- artisans | craftsmen
17- beaux mensonges | Beautiful Lies
18- marcher | از آنجا كه آلتوسر مدام اين اصطلاح را به كار ميبرد بايد توجه داشته باشيم در لغت اين واژه در معناي «مارش» يا «قدم رو رفتن» يا راهي را پيمودن است؛ ولي در اينجا منظور همه آن اموري است كه افراد براي ادامه حيات جمعي و فردي انجام ميدهند تا وضع امور بتواند به همان شيوه سابق ادامه داشته باشد.
19- درسهايي ايدئولوژيك و نه علمي: تمايزي كه در ميان «نظريهپردازان» ما از مد افتاده به نظر ميرسد. آنها ترجيح ميدهند تا درباره «دانش» به همان معنا سخن بگويند، تو گويي هيچ تفاوتي بين دانش صادق يا كاذب و بين علم و ايدئولوژي وجود ندارد. پرولتاريايي كه تشنه دانش صادق است ميداند كه چنين دانشي سركوبگر نيست؛ آنها ميدانند كه وقتي اين دانش صادق همان علم ماركسيستي-لنينيستي باشد، چگونه انقلابي و رهاييبخش نيز خواهد بود.
20- révolutionnaire
21- fait marcher
22- اين فعاليتِ آموزشي كه ايدئولوژي خودانگيخته پرولتري را به ايدئولوژي پرولتري با محتوايي مشخصا ماركسيست-لنينيست تبديل ميكند از نظر تاريخي اشكال پيچيدهاي به خود گرفته است. هرچند اين فعاليت شامل آموزش در معناي كنونياش ميشوديعني از طريق كتابها، بروشورها، مدارس، دورههاي آموزشي و بهطور كلي پروپاگاندا ولي مهمتر از آن آموزشي است در قلب پراتيك خود پيكار طبقاتي: آموزشي از طريق تجربيات/آزمايشات، بازبيني انتقادي اين تجربيات، اصلاح و غلطگيري اين تجربيات و غيره و غيره.
23- formations sociales | social formations
*نوشته پيش رو ترجمهاي است از متن فرانسه و انگليسي با اين مشخصات:
Althusser, Louis. “and 1995. “ Sur la reproduction (1969) . [211-215]
Althusser, Louis. On the reproduction of capitalism: Ideology and ideological state apparatuses. Verso Trade, 2014. [176-181]
* * پانويسها از خود آلتوسر است مگر مواردي كه با (ن.گ.) مشخص شده باشند.
افلاطون به هيچ نحو«انقلابي» نبود همچنين نميتوان او را يك روشنفكر به حساب آورد؛او بيهيچ ترديد يك ارتجاعي به شمار ميرفت اما با وجود اين به اندازه كافي از نظر سياسي تجربه داشت كه براي خودش داستانهايي از اين دست نبافد؛ او باور نداشت كه در يك جامعه طبقاتي، سركوب محض بتواند به خودي خود ضامن بازتوليد روابط توليد باشد.