• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4770 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۸ مهر

كشف دوباره من در تو

محمدابراهيم واعظي

آن روزها كه ويليام ديلتاي، فيلسوف آلماني در علوم انساني و مسائل مربوط به آن غوطه‌ور بود، روزهاي تاخت و تاز پوزيتيويسم بود. پوزيتيويسم با ارايه مباني روش‌شناختي خود، عينيت را به علوم طبيعي وديعه داده بود و دانشمندان حوزه علوم انساني را نيز وسوسه مي‌كرد تا همين سنت روش‌شناختي را مبناي عينيت بخشيدن به فعاليت‌هاي حوزه خود در نظر بگيرند. در اين ميان اما ويليام ديلتاي كه او نيز به طرز مشابهي در جست‌وجوي «عينيت در علوم انساني» بود، تفاوتي ماهوي ميان روش علوم طبيعي با روش علوم انساني در يافتن عينيت قائل شد. به نظر ديلتاي از آنجايي كه مي‌توان در علوم طبيعي، ابژه را جدا و منتزع و سپس مطالعه كرد و نتيجه‌اي جهان‌شمول كه در تمام دوران‌ها از صحت و سقم خوبي برخوردار است گرفت، كار علوم طبيعي و روش علوم طبيعي را اساسا «تبيين» (explanation) مي‌داند. اما در مقابل متعلقات علوم انساني، همگي عاملان خودآگاهند كه به راحتي نمي‌توان آنها را جدا از بستر تاريخي خود «فهميد»، لذا او به دنبال يافتن عينيت در علوم انساني، به سوي «فهم» و هرمونوتيك رهنمون شد. براي آنكه به‌طور خلاصه آنچه ديلتاي از فهم مراد مي‌كرده را بهتر دريابيم، اولا نيازمند فهم چند مقوله هستيم. مقولاتي كه او از مكاتب فربه و افرادي نظير كانت و هگل به عاريه گرفته بود. در نقد عقل محض، كانت مباني شناخت سوژه را، صور پيشيني زمان و مكان و مقولات فاهمه مي‌داند. مبنايي كه گزاره‌هاي تركيبي پيشيني را ممكن مي‌كند. ديلتاي در ادامه سنت نقادي كانتي كه وامداري خود را به كانت صريحا اعلام كرده است، كانت را متهم به «عقلاني كردن سوژه» و اذعان مي‌كند كه در رگ‌هاي فاعل شناساي هيوم، لاك و كانت خوني جريان ندارد مگر عصاره رقيق عقل به مثابه صرف فعاليت فكر. در حقيقت آنچه در ساختن تجربه ما دست دارد، نه فقط عقل كه احساسات و اراده ما نيز دخيلند. اما اين تنها نقد ديلتاي به كانت نيست. ديلتاي در ادامه سوژه كانتي را غيرتاريخي و بلكه فراتاريخي مي‌داند. به نظر وي اتكاي شناخت سوژه كانتي به مقولات محض و پيشيني آن را انتزاعي مي‌كند؛ در حالي كه جامعه و تاريخ در شكل‌گيري مقولات واقعي تفكر نقش بسيار مهمي ايفا مي‌كنند. او به پيروي از كانت، وظيفه بنيادي هر تفكر در باب علوم انساني را نقد عقل تاريخي ناميد، يعني نقادي استعداد انسان براي شناخت خود و جامعه تاريخي كه به وجود آورده است.  اما در ادامه مقوله ديگري كه در شكل‌گيري تلقيات ديلتاي نسبت به مساله علوم انساني نقش مهمي ايفا مي‌كند، اصل «قنومناليتي» است كه او خود آن را اصل اعلاي فلسفه مي‌نامد. مطابق اين اصل هر چيز يك امر واقع آگاهي و بنابراين تابع شرايط آگاهي است. او واقعيات آگاهي را، احساسات، افعال اراده، اشيا، اشخاص، اصول متعارفه و مفاهيم مي‌داند. اين واقعيات شبكه پيچيده‌اي را مي‌سازد كه به عنوان شبكه امور واقع آگاهي ياد مي‌شود. او كه برخلاف كنت كه امكان وجود علمي به اسم روانشناسي را به دليل عدم وجود حس دروني منتفي مي‌دانست، معتقد بود كه علوم انساني بايد بر حس دروني متكي باشد و به مطالعه شبكه امور واقع آگاهي بپردازد. از اين‌رو وي روانشناسي را علم پايه و اساسي علوم انساني مي‌دانست. البته در ادامه مسير با انتقادات نوكانتي‌ها و هوسرل از روانشناسي و معضل ارتباط حس و كشفيات دروني به امور تاريخي و اجتماعي، از اين نظر روي مي‌گرداند و به هرمونوتيك به عنوان مبنايي روش‌شناختي براي علوم انساني متمايل مي‌شود. شبكه واقعيات آگاهي كه مقولات واقعي (در مقابل مقولات صوري كانتي) را شكل مي‌دهد ما را به مقوله تجربه زيسته نزد ديلتاي راهنمايي مي‌كند. تجربه زيسته، شامل بيم‌ها، اميدها، احساسات، توقعات و... است كه فرد در خلال زندگي از طريق حواس خود آنها را درك مي‌كند. اين محتوا نه فقط از طريق شناخت كه از طريق عواطف و احساسات هم درك مي‌شود و مي‌توان آن را وحدت شناخت، اراده و احساسات دانست. يكي از ابعاد مهم تجربه زيسته زمانمندي آن است. در حقيقت ديلتاي تجربه زيسته را تاريخي مي‌فهمد و ابتناي علوم انساني به تجربه زيسته، جداي از ابتناي آن به تاريخ نيست. ديلتاي در جايي مي‌نويسد كه بر اساس تجربه زيسته و خودفهمي و تعامل دايم، فهمي از اشخاص ديگر و ظهورات حيات آنها پديد مي‌آيد. در حقيقت در يك بستر مشترك فرهنگي تاريخي، امكان فهم متقابل وجود دارد. اگر در يك بستر فرهنگي خاص من دست خود را به سمت ديگري دراز كنم، اين حركت من به عنوان خوشامدگويي و در بستر فرهنگي ديگر اين حركت تنها به عنوان نشانه‌اي جهت توافق بر سر معامله فهميده مي‌شود. ضمنا اگر كسي مرا با اخم نگاه كند و به چكشي كه روي زمين افتاده اشاره كند، بنا به درون‌نگري و تجربه زيسته خود نسبت به آن حركت مي‌توانم آن را به عنوان پيامي با مضمون «چرا چكش را روي زمين انداختي» برداشت كرده و آن را بردارم و چون اين كار را با اتكا به تجربه زيسته خود كرده‌ام، ديلتاي هرمونوتيك را «فهم دوباره من در تو» مي‌نامد. همين‌طور، ديلتاي با به عاريت گرفتن «روح عيني» هگل بدون در نظر داشتن سويه‌هاي ديالكتيك آن، دست به توضيح زمينه‌هاي مشترك فرهنگي، اجتماعي، تاريخي براي فهم متقابل مي‌زند. ‎بنابراين ديلتاي كه در سير انديشه خود، عينيت را از پوزيتيويسم و تاريخمندي را از هيستوريسم آموخته بود، بعد از رويگرداني از روانشناسي‌گرايي، به هرمونوتيك جهت روشي مناسب در علوم انساني اشاره مي‌كند. اين هرمونوتيك بر فهم تاريخي تجربه زيسته و روح عيني به مثابه زمينه مشترك فرهنگي جهت فهم متقابل مبتني است. ديلتاي در هرمونوتيك تا حد زيادي پيرو شلايرماخر است و از او نكات مهمي مثل، تحليل فهم مبناي تفسير است، مفسر و مولف در يك سرشت انساني عام شراكت دارند، مفسر از اين طريق مي‌تواند انديشه‌هاي مولف را بازآفريني كند و... را وام مي‌گيرد و به اين ترتيب هرمونوتيك را روش‌شناسي علوم انساني مي‌داند. ‎

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون