• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4832 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۴ دي

يادي از گذشته

ضياء موحد

به قولي 47 سال و به قولي ديگر 50 سال از عمر اين نهاد فرهنگي كه امروز موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران ناميده مي‌شود، مي‌گذرد. اما  من اواخر 1364 از مركز اسناد و مدارك علمي ايران به اين موسسه منتقل شدم يعني 35 سال در اين مكان كه  چندين بار اسم عوض كرده، نهايت جابه‌جا شدنم رفتن از اتاقي به اتاق ديگر بوده است. تا يادم نرفته اين را بگويم كه اگر استاد ممتاز بودي و سال‌ها در اتاقي ساكن شدي و دفتر كارت بود با همه كتاب‌ها ماخذ و بايگاني‌هاي مختلف، طبق قانون حق ‌داري كه آن اتاق را براي ادامه كار خود و راهنمايي مراجعان پس از بازنشستگي هم نگاه داري. اما از بخت بد آخرين رييس موسسه شخص شخيصي از كار درآمد كه اين حرف‌ها به خرجش نمي‌رفت و چقدر تخريب كار آساني است.  از مطلب پرت  نيفتيم. من اولين‌ باري كه به موسسه پا  نهادم ساختماني ديدم سنتي با درختان سر به فلك كشيده  و درگوشه‌اي از آن نيمكتي با فرشي گسترده در روي آن و دو، سه نفر ناشناس بر آن فرش كه بعد معلوم شد يكي صلاح ‌الصاوي است، عربي اخراجي يا متواري از مصر با سال‌ها سكونت در اتاقي در انجمن و پشتكاري در فارسي ياد نگرفتن و مدعي شاعر بودن با قصايدي اقلا 200 بيتي در مدح حكام روزگار و ديگري معلوم شد جناب دكتر اعواني است كه خاطرات من از اين دو مرد دوست‌ داشتني مثنوي هفتاد من كاغذ شود. اجازه دهيد دو خاطره از اين شيرمردان نقل كنم.  به دكتر اعواني كه مي‌رسي سلام كه مي‌كنيد بي‌درنگ مي‌گويد: حال شما. بعد مي‌گوييد: آقاي دكتر چه خبر؟ ايشان در جواب مي‌گويند: حال شما؟ مي‌گوييد: مثل اينكه هوا بد نيست. ايشان باز مي‌گويند: حال شما. حالا ديگر شما عاجز شده‌ايد كه چه كار كنيد.  ساكت مي‌شويد و ايشان شروع مي‌كنند كه  حال شما؟ حال  شما؟ الخ.  قضيه وقتي بيخ پيدا مي‌كند كه پس از بارها «حال شما» گفتن مثلا مي‌خواهند از اتاق شما بيرون بروند. تابستان است. هوا گرم است. استاد كت‌شان را با دست گرفته و در هوا آويزان كرده و در حال خداحافظي مي‌گويند: حال شما؟ و اما صلاح ‌الصاوي. در انجمن(راستي اين را هم بگويم كه اين موسسه هميشه در خارج و داخل به نام «انجمن فلسفه» شناخته شده و مي‌شود و اعتبار اين نام به خصوص در جهان بسيار بيشتر از پژوهشگاه علوم انساني است كه مدت‌ها انجمن در ذيل آن بود)  در انجمن شايع شده  بود كه دكتر سيدحسين نصر، موسس انجمن به جد معتقد به وجود جن در انجمن است و نقشه‌اي هم دارد كه محل هر جن در انجمن كجاست. و به همين دليل هر روز هنوز هوا تاريك نشده انجمن را متواريا ترك مي‌كند. اين فكر كم‌كم مرا هم در فكر فرو برد كه نكند اين شايعه واقعا درست باشد. تا اينكه يك روز نزديك غروب با عجله وسايلم را كه يك مداد بود، جمع كردم و از در اتاق بيرون زدم،  ناگهان مقابل خود شبحي ديدم متوسط‌القامه، سر تا پا سفيدپوش با دستاري سفيد و پيچيده دور سر به طرف من نزديك آمد، با صدايي خوفناك و دو رگه . چيزي به سكته و قبض روحم نمانده بود كه چون پيرمرد خنزرپنزري هدايت  خنده‌اي سر  داد، تازه  فهميدم صلاح‌الصاوي خودمان است! باري. سخن به درازا كشيد. دوران خوش آن بود كه با دوست به سر شد. پس از انقلاب مدتي انجمن دست انقلابيون مي‌افتد، به سركردگي زني خود را شاعر خوانده به قول اميرمومنان عليه‌السلام: تبغلتِ، تجملّتِ و اِن عِشتِ تفيلتِ. و بعد آقاي چهل‌تني كه از او جز خوبي نشنيده‌ام و لاجرم معزول بل به قولي مضروب. بعد هم مقدس نامي و پس از آن دوست دانشمندم دكتر اعواني كه خوشبختانه بيشتر دوران من در رياست ايشان گذشت. البته بي‌عيب خداست. اما 7 سال آخر نمونه‌اي از به امارت رسيدگان بود. بخشي از محصول سال‌ها زندگي من اين است كه:  بترسيم از متملقان/ بترسيم از دست بوسان/بترسيم از اشك تمساح ريزان

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون