• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5343 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۱۵ آبان

ادبيات و مساله «تعهد» در گفت‌وگو با بهناز علي‌پور گسكري، داستان‌نويس

زنان نويسنده ما آثار سياسي قابل‌اعتنايي نوشته‌اند

شبنم كهن‌چي

«هيچ‌چيز به شما تعلق نداشت جز چند سانتي‌متر مكعب داخل جمجمه شما!» اين جمله كوتاه، فشار و سنگيني يك دنياي خيالي را به تصوير مي‌كشد. دنيايي كه جرج اورول 73 سال پيش در سن 46سالگي خلق كرد؛ دنيايي در سال 1984. 1984 تنها يك سال نيست، تصويري است كه از زمان خلقش گويي هر بار در گوشه‌هايي از جهان بازنمايي مي‌شود. رمان «1984» بعد از بيش از هفت دهه هنوز يكي از مهم‌ترين رمان‌هاي قرن بيستم است. نمونه‌اي از قدرت و كاركرد اجتماعي و سياسي ادبيات داستاني؛ موضوعي كه بخش هنر و ادبيات «اعتماد» چندي است با نويسندگان درباره آن گفت‌وگو مي‌كند. در ادامه اين گفت‌وگوها اين بار سراغ بهناز علي‌پور گسكري، داستان‌نويس، منتقد ادبي، مدرس دانشگاه و پژوهشگر رفتيم. او مجموعه داستان‌هاي «بگذريم»، «بماند»، «حافظه پروانه‌اي»، رمان‌هاي «جا مانديم» و «راز كيميا و افسانه مهر و ماه»، آثار پژوهشي «زن در رمان فارسي از انقلاب مشروطه تا انقلاب 57»، «معرفي و بررسي آثار داستاني و نمايشي از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰» «سير تحول ژورناليسم در ايران» و... همچنين بيش از 100 مقاله پژوهشي ادبي و البته دريافت جوايزي چون مهرگان ادب، پكا، يلدا و پروين اعتصامي را در كارنامه دارد.

   ادبيات بسياري از ما را در روزهاي خشم و اندوه، آرام كرده، آگاه كرده و شايد اين از وظايفي است كه بر دوش نويسندگان سنگيني مي‌كند. از همين‌جا آغاز كنيم: امروز ادبيات چگونه مي‌تواند به جامعه كمك كند و كاركرد اجتماعي داستان در زمانه ما چيست؟
«ادبيات مانند تاريخ و در كنار تاريخ زندگي كرده و با گوشت و خون انسان نوشته شده است». اين جمله ويل دورانت به درستي نشان مي‌دهد كه ادبيات مقوله‌اي حياتي است در خدمت بشر و متعهد به بازتاب خواسته‌ها و تمنيات او. ادبيات پناهگاه است و پناهندگان ادبيات آدم‌هايي نيستند كه به زندگي به همان شكلي كه هست راضي باشند و به آن اكتفا كنند. عميقا به اين گفته وارگاس يوسا باور دارم كه «ادبيات خوراك جان‌هاي ناخرسند است». ما به ادبيات پناه مي‌آوريم، چون نمي‌خواهيم به زندگي روزمره و محدود شده و قيدوبندهاي آن تسليم باشيم. ادبيات موجب انتقال آگاهي، تهذيب نفس و تخليه رواني مي‌شود. يعني ماهيت داستان و رمان و نقش آن را در افراد جامعه، مي‌توان با تراژدي و نقش كاتارسيس در آراي ارسطو مقايسه كرد. ارسطو كاتارسيس را يكي از نتايج لذت بردن از اثر هنري مي‌داند. سراينده تراژدي واقعه‌اي را از زندگي قشرهاي جامعه كه دستخوش اشتباه شده‌اند به تصوير مي‌كشد. آنها براي اشتباهي كه دامن‌گيرشان شده كفاره‌اي بيش از آنچه مستوجب آن بوده‌اند، پرداخته‌اند. مخاطب تراژدي از يك‌سو دچار ترس از گير افتادن در موقعيت مشابه قهرمان مي‌شود و از سوي ديگر با او احساس همدردي مي‌كند. از تركيب ترس و شفقت، تزكيه يا پالايش اتفاق مي‌افتد. ارسطو اين كاتارسيس را در هنر جست‌وجو مي‌كند و ما آن را در رمان و داستان بازآفريني مي‌كنيم. داستان مي‌تواند علاوه بر فايده لذت و تزكيه و آرامش، افق فكري ما را گسترش دهد و احساس نوع‌دوستي، همدردي و حساسيت بيشتر نسبت به پيرامون‌مان را تقويت كند. يكي از كاركردهاي اجتماعي داستان همين است كه مخاطب با خواندن آن به نوعي پالايش و والايش دست مي‌يابد. اين را مي‌توان يكي از وظايف داستان تلقي كرد. به علاوه ادبيات به طرزي بي‌همتا چشمان ما را به شگفتي‌هاي هستي باز مي‌كند. قرار گرفتن در معرض هنر به رفتاري متمدنانه‌تر منجر مي‌شود. به همين دليل است كه بايد در مقابل نگاه‌هاي تقليل‌گرايانه به ادبيات ايستاد. گروهي ادبيات را يك سرگرمي ساده و خاص افراد بي‌درد مي‌شمارند. برداشت تقليل‌گرايانه ديگر از ادبيات انتظار منفعت مادي است. پيداست در جهاني كه حتي ارزش‌هاي معنايي با پول و سرمايه سنجيده مي‌شوند، اين نگاه خطرناك‌تر هم هست. اگر دنيا پيوسته بر طبل جنگ مي‌كوبد، نشان از غيبت ادبيات و علوم انساني و انديشه و تفكر انساني دارد. تودوروف مي‌نويسد آنها واقف نيستند كه ادبيات اين فرصت را براي ما فراهم مي‌كند تا رسالت انساني‌مان را به يادمان بياورد و آن را به شكل شايسته‌تري محقق كند. ادبيات به ما بينش مي‌دهد تا به سادگي دستخوش احساسات نشويم. 
   با اين تعاريف، بار سنگيني بر دوش داستان‌نويس گذاشته مي‌شود. آيا اين تعهد و وظيفه، ممكن نيست روح خلاق هنر را كه مانند چشمه مي‌جوشد در معرض مخدوش شدن قرار دهد؟
ادبيات در ظرفي به نام فرهنگ جاي مي‌گيرد و كار فرهنگي يك كار زمان‌دار است. نمي‌توانيم انتظار داشته باشيم در بطن بحران‌هاي اجتماعي- سياسي، ادبيات بيايد و يك‌سره معادلات موجود را بر هم بزند. بياييم اين‌طور ببينيم كه آيا ادبيات در بحران‌هاي گذشته موفق شده صداها و آراي مختلف اجتماعي را به نمايش بگذارد يا آنكه مرعوب يك صداي مسلط، خودش را تكرار كرده است؟ با نظر به اينكه ادبيات در اساس ماهيتي دموكراتيك دارد، وظيفه‌اش پيشنهاد و ارايه طريق است نه تحميل؛ خواننده را آزاد مي‌گذارد و در عين حال او را به انديشه مي‌خواند. ادبيات تكليف نمي‌كند و به همين علت از سانسورهايي كه به حوزه‌هاي ديگر تحميل مي‌شود، مي‌گريزد. داستان‌نويسِ هشيار مي‌داند حقايق ناخوشايند در مورد وضعيت انسان، در مورد ناروايي‌ها، تبعيض‌ها و تضييع حقوق اجتماعي، اقتصادي و سياسي در يك اثر ادبي راحت‌تر شنيده مي‌شود تا در اثري علمي و فلسفي. از اين جهت قدم‌هايش را با آن تنظيم مي‌كند. به عنوان داستان‌نويس به تعهد ادبيات و كاركرد آن در اجتماع كاملا باور دارم. اولين‌بار لوكاچ بود كه پيوند ادبيات و ساختارهاي اجتماعي را طرح كرد. او ساختار و شكل ادبيات را عاملي اجتماعي تلقي مي‌كرد. از نظر لوكاچ دگرگوني‌ها و تحولات زيبايي‌شناختي علت‌هاي تاريخي دارند. در آفرينش ادبي به اين موضوع پرداخته مي‌شود كه ادبيات نوعي جهان‌نگري در عرصه‌هاي متفاوت است. اين جهان‌نگري‌ها پديده‌هاي فردي نيستند بلكه اجتماعي‌اند. آفرينش ادبي در آراي لوكاچ و گلدمن نوعي آفرينندگي است نه بازآفريني منفعل و از دنياي تجارب روزانه فراتر مي‌رود و به انديشه ميدان مي‌دهد. در حقيقت رمان امر شخصي را با امر اجتماعي تركيب مي‌كند. به نظرم خلاقيت نويسنده در امر اجتماعي است كه قوت مي‌گيرد. اگر بپذيريم داستان مقوله‌اي اجتماعي است و از زبان و حيات اجتماعي مايه‌ور مي‌شود، اين خلاقيت نمي‌تواند در خلأ به جوش بيايد. درست است كه هنر بازآفريني واقعيت است نه رونوشت واقعيت اما به زعم بلينسكي، در مرحله بعد مي‌تواند روح و سمت‌گيري جامعه را در دوره‌اي مشخص بيان كند. كار ادبيات آفرينش به كمك مواد خام دنياي واقعي است. آفرينش دنيايي جديد كه مرموزتر و پايدارتر از دنيايي است كه چشم‌ها به آن عادت كرده‌اند. پس آفرينش جهاني حقيقي‌تر، مستلزم آن است كه هنر رابطه‌اش را با دنياي عيني قطع نكند. ادبيات حيات خودش را از دنياي بيرون شامل شخصيت‌ها، روابط اجتماعي، تاريخ و سياست و... كسب مي‌كند. به قول هاثورن «برخي رمان‌ها توجه‌شان به جهان عمومي بيشتر است و در برخي رمان‌ها نويسنده‌شان به زندگي خصوصي علاقه دارد. اما رمان‌هاي بزرگ زندگي خصوصي و زندگي عمومي را چنان به هم پيوند مي‌زنند كه به نظر نمي‌رسد يكي از آنها تابع ديگري است.» مثل جنگ و صلح، جنايت و مكافات، بيگانه، ناطوردشت، آناكارنينا، مادام بوواري و نظاير آن.
    رمان به عنوان يكي از انواع ادبي رايج در جهان، چطور مي‌تواند به رشد و آگاهي در جامعه كمك كند؟
رماني كه معضلات بشري، زمينه‌هاي اجتماعي، فرهنگي، تاريخي و رواني را با زيبايي‌هاي هنري و ادبي بياميزد، بي‌ترديد به بصيرت خواننده مي‌افزايد اما تقليل دادنِ رمان به زندگي خصوصي و غياب بستر اجتماعي تاريخي از عمق و تاثير آن مي‌كاهد. رمان ژانري است كه در قالب ساختاري كلامي در برابر ساختارهاي اجتماعي واكنش نشان مي‌دهد؛ گاه به زبان قدرت تبديل مي‌شود و گاهي هم در برابر زبان قدرت مقاومت مي‌كند. تجارب تاريخي نشان مي‌دهد قدرت‌هاي سياسي مطلقه يا گفتمان غالب، هنر، ادبيات و زبان را به خدمت نظام تبليغاتي خود مي‌گيرند. مثلا بعد از جنگ جهاني اول، رژيم‌هاي استبدادي در روسيه، آلمان و ايتاليا هنر را به خدمت ايدئولوژي خود گرفتند. نتايج سياسي اين انتخاب، تاثير دو گانه‌اي روي ادبيات گذاشت؛ تاثير اول همين بود كه هنر و ادبيات را به خدمت ايدئولوژي حاكم و تبليغات سياسي خواندند و براي آن وظيفه و رسالت تعيين كردند؛ نتيجه به توليد آثار انبوهي انجاميد كه با پايان يافتنِ قدرت‌هاي مستبد به بوته فراموشي سپرده شدند. جالب است كه لوكاچ مهم‌ترين خطر براي تاريخ را برداشتي مستقيم از رابطه ايدئولوژي و آفرينش هنري مي‌داند. باختين يكي از مهم‌ترين انديشمندان قرن بيستم، به نقش زبان در رمان توجه ويژه‌اي دارد؛ در آراي او مسائل و تضادهاي اجتماعي به صورت مسائل و ستيزه‌هاي زباني جلوه‌گر مي‌شوند. او مي‌نويسد: «از فروكاستن متن ادبي به نفع مسائل انتزاعي مانند سرمايه‌داري، شي‌ءوارگي بايد احتراز كرد.» به نظر او نكته بسيار مهم آن است كه زبان‌ها، جهان‌بيني‌هاي اجتماعي هستند و از فعاليت روزمره و مبارزه طبقاتي و سياست جدايي‌ناپذيرند.
تاثير دوم سلطه قدرت بر هنر و ادبيات، در هنر آوانگارد آشكار شد؛ به اين معني كه همزيستي مسالمت‌آميز بين ايدئولوژي‌ها و آراي مختلف شكل گرفت و در مقابلِ زبان قدرت قد علم كرد. نويسنده فضاي رمان و داستان را گستره‌اي قرار داد براي نمايش صداها و ايدئولوژي‌هاي متنوع. با نظر به اينكه گرايش به مدرنيسم ادبي و انديشه مدرن، با نگاهي انتقادي همراه است، درخواست مشاركت در اصلاح و تحول اجتماعي را مطرح كرد. صداهاي فرو‌خورده و خاموش شده يا كمتر شنيده شده فرصت عرض اندام يافتند و به بهترين شكلي به نمايش گذاشته شدند. اساسا رمان، به دليل ماهيت پلي‌فونيكش، به عنوان يك نوع ادبي محبوب و رايج در جهانِ مدرن بر ساير انواع ادبي پيشي گرفت. مبتكر اين شيوه داستايفسكي است. در رمان‌هاي او همه‌گونه صدايي به گوش مي‌رسد بي‌آنكه نويسنده حق را به يكي داده باشد. او به يك ميزان اجازه داد شخصيت‌ها آرا و نظرات خواسته‌هاي خود را در ديالوگ‌ها و مكالمه‌ها طرح كنند. در رمان «برادران كارامازوف» آليوشا، برادر كوچك خانواده كارامازوف‌ها، نماد تفكر مذهبي است. ايوان نماد تفكر نيهيليستي و پدر مظهر بي‌قيدي. ديميتري مظهر آشفتگي و عصيان و بي‌اعتمادي به دنيا. اينها در ساحتِ منطق مكالمه در آرامش گفت‌وگو مي‌كنند بي‌آنكه به مواجهه و خشونت بينجامد. ميلان كوندرا معتقد است رمان تنها فضايي است كه همه افراد جامعه اعم از تحصيلكرده و صاحب انديشه، فيلسوف و سياستمدار تا خدمتگزار و كارگر و آشپز در اين فضاي آزاد حق اظهارنظر دارند، بي‌آنكه قضاوت شود كدام‌يك محق‌ترند. رمان بهشت تخيلي افراد است و قلمرويي است كه در آن هيچ‌كس مالك حقيقت نيست اما در عين حال همه افراد حق دارند فهميده شوند.
   در بطن هر رخداد سياسي و اجتماعي، صدها داستان وجود دارد. نگاهي به تاريخ ادبيات داستاني ايران نشان مي‌دهد نويسندگان بسياري به خصوص بعد از سال 32 داستان‌هاي زيادي نوشته‌اند كه در بستر ناآرامي‌هاي آن سال و سال‌هاي بعد روايت شده. از آن جمله مي‌توان به بزرگ علوي و داستان‌هاي كوتاهي مانند «نامه‌ها» يا مجموعه «ورق‌پاره‌هاي زندان» اشاره كرد اما مشخصا طي دو دهه گذشته تعداد داستان‌هايي كه ردپايي برجسته از رخدادهاي اجتماعي و سياسي داشته باشند، كم شده است. آيا مي‌توان گفت ادبيات داستاني در دو دهه گذشته از اين نظر دچار ركود شده؟
به نظرم در جوامع بحران‌زده همه‌چيز دچار ركود است. ادبيات هم بخشي از اين نظام كلي است. با اين وصف نمي‌شود با اين قطعيت ادعا كرد كه ادبيات ما دچار ركود شده. در دهه 90 رمان‌هايي توليد شده‌اند كه بستر سياسي و اجتماعي آنها بر وقايع انقلاب 57 و دهه 60 و مبارزات مردمي و فجايع جنگ و پيامدهاي آن استوارند. در اين داستان‌ها، نمادها و استعاره‌هاي ادبي با مفاهيم سياسي گره خورده‌اند و ادبيات داستاني دارد شكل ديگري به خود مي‌گيرد. البته تعداد اين داستان‌ها زياد نيست ولي در هر دهه چند رمان و مجموعه داستان درخشان داريم.
    حالا در گذر از دهه 90 و ورود به قرن جديد و با توجه به شرايط جديد، امروز و در اين زمانه، وظيفه‌اي اگر بتوان براي ادبيات قائل شد، آن وظيفه چيست؟
ادبيات محصول انديشه بشر است و در هر جامعه زندگي افراد آن را بازتاب مي‌دهد. گفتيم كه ادبيات با تاريخ، فرهنگ، سياست و عوامل اجتماعي و ارزش‌هاي معنوي جامعه پيوند دارد و در هر دوره متناسب با تحولات جامعه تاثير مي‌گذارد و تاثير مي‌پذيرد. به نظرم ادبيات مهم‌تر از هر چيز وظيفه «آيينگي» دارد. يعني بايد منعكس‌كننده راستين وضعيت افراد و جامعه دوره خودش باشد. يعني بتواند به خلاقانه‌ترين شكل نشان بدهد، تصوير بسازد و توصيف و تشريح كند. مثلا ژانرِ داستان كوتاه در كشور ما رايج‌تر از رمان است. چون داستان كوتاه محصول شرايط بحران است و در جوامعي كه مدام دستخوش بي‌ثباتي هستند، كاربرد بيشتري دارد. داستان كوتاه در به تصوير كشيدن وقايع زودگذر و ناپايدار و لحظات حساس، وفادارانه‌تر عمل مي‌كند. فرانك اوكانر فرم داستان كوتاه را بيشتر مناسب جوامعي مي‌داند كه عنصر نابساماني بر آنها مسلط است و حرمت به جامعه ارج و ارزش چنداني ندارد و چون عمدتا با آدم‌هاي محروم و سرگردان جامعه سروكار دارد، توانسته است غربت و تنهايي را به شكلي تندتر و گزنده‌تر از هر فرم ادبي ديگري آشكار كند. تعداد زيادي داستان كوتاه شاخص در چند دهه اخير در ادبيات ما نوشته شده‌اند كه با انعكاس و تشريح دنياي بحران‌زده به وظيفه خود عمل كرده‌اند. درباره رمان بايد گفت كه وقتي رمان در جامعه‌اي پا مي‌گيرد و فردگرايي اهميت مي‌يابد، آرا، انديشه‌ها و جهان‌بيني‌هاي مختلف در ساحت صداهاي متعدد آشكار مي‌شوند. همين كه نويسنده توفيق يابد ميدان اثر خود را عرصه آراي متنوع سازد، به وظيفه اجتماعي خود عمل كرده است. چون اساسا ادبيات اصيل چيزي را تحميل نمي‌كند، بلكه پيشنهاد مي‌دهد.
   در شرايط بحراني آيا نويسنده بايد خطاب به بخش خاصي از جامعه يا درباره آن بخش بنويسد يا فقط به آنچه درونش مي‌گذرد، نگاه كند؟
نويسنده در خلأ به آفرينش اثر نمي‌پردازد، بلكه در بستري اجتماعي، زماني و سياسي به محتوا و فرم اثر شكل مي‌بخشد. اثرِ فاقدِ انديشه، در غيبتِ يك بستر اجتماعي، سياسي و تاريخي، در سطح مي‌ماند و هيچ خواننده جدي و پرسشگري را به خود نمي‌خواند. در دوران مدرن، در زمانه فجايع سياسي، اقتصادي، اقليمي و... كه عموما نتيجه بي‌تدبيري سياست‌گذاران است، نمي‌توان ادبيات را از سياست جدا دانست. ادبيات اصيل ادبياتي است كه بازتاب‌دهنده صادق مسائل اجتماعي حوزه خود باشد. فراموش نكنيم جنبش‌ها و رويدادهاي خاص سياسي بيشترين تاثير را بر مناسبات اجتماعي و زندگي و تفكر مردم مي‌گذارند. بزرگ‌ترين رمان‌هاي دنيا بر وقايع بزرگ سياسي، جنگ‌ها و تحولات اجتماعي بنا شده‌اند. اساسا ارتباط هنر و سياست ارتباطي متقابل است. به نظر لازم است نويسنده رويدادهاي اجتماعي و سياسي دوران خود را به‌درستي رصد كند. چه بسا اگر نويسندگان پيشين ما به اين رسالت متعهد بودند و گامي از جامعه خود پيش‌تر مي‌رفتند، ما شاهد تجربه كردن تجربه‌هاي قبلي نبوديم و اين دور و تسلسل‌ها را بارها و بارها پس و پيش نمي‌رفتيم. با مروري كوتاه بر ادبيات دوره مشروطه مشاهده مي‌كنيم كه نويسندگان در آگاهي‌بخشي به افكار عمومي و هيجانات مردم چه ميزان موثر بودند اما آيا موفق شدند بسترسازي مناسبي ايجاد كنند؟ به نظرم ساده‌انگاري، كپي‌برداري و برخورد غيرفعال و خودباختگي نويسندگان دوره مشروطه، از علل مهم تعليق اين بسترسازي است.
    زن در تاريخ ادبيات ايران چه در مقام داستان‌نويس چه در هيات يك شخصيت داستاني، فراز و نشيب‌هاي زيادي را پشت سر گذاشته است. نشان دادن وضعيت زنان در داستان‌هاي نويسندگاني مانند سيمين دانشور، مهشيد اميرشاهي يا منيرو رواني‌پور به گمانم از جمله مثال‌هايي است كه مي‌توان درباره وظيفه ادبيات و تعهد نويسنده به اين وظيفه، به ‌كار برد. نظر شما چيست؟
با شما موافقم. بازتاب تصاويري از حضور زنان در دوره‌هاي مختلف اجتماعي در روايت‌هاي نويسندگان مرد ديده مي‌شود كه جز در مواردي اندك، به دنبال تاييد گفتمان غالب در جامعه، تصاويري ثابت و كليشه‌اي - لكاته و اثيري- از زنان ارايه داده‌اند. در حالي كه نويسندگان زن تلاش كرده‌اند انديشه‌ها و درخواست‌هاي خود را با تصاوير واقعي‌تري از شخصيت‌هاي زنان جامعه بازنمايي كنند و اين امر بيانگر تعهد اجتماعي- انساني نويسنده است. فعاليت داستان‌نويسي زنان در دهه‌هاي اخير نشان مي‌دهد نويسندگان زن سهم انكارناپذيري در پيشرفت ادبيات داستاني معاصر داشته‌اند. آنها موفق شده‌اند صداي‌هاي نهفته زنان از لايه‌هاي مختلف اجتماعي را در آثارشان بازتاب دهند و به درخواست‌ها و نيازهاي آنان پاسخ دهند. امروزه نويسندگان زن گام‌هاي بلندي برداشته‌اند؛ دسته‌اي از آنان با نگرش انساني و فارغ از جنسيت‌گرايي به بياني تازه دست يافته‌اند. در اين آثار شخصيتِ زناني هويت‌يافته شكل گرفته است. آفرينشِ موجي از رمان‌هاي سياسي و اجتماعي، گرايش دسته‌اي ديگر از نويسندگان زن را نشان مي‌دهد كه به انتقادات سياسي و بازتاب مفاسد اجتماعي پرداخته‌اند. حوزه مورد انتخاب آنان نه يك دوره تاريخي و باستاني، بلكه دوراني است كه نويسنده در آن زيسته، با آن آميخته و انباني از تجربه‌هاي دروني شده را به مدد تخيل تحرير كرده است. گرايش سوم را بايد در انتخاب راوي غير همجنس جست‌وجو كرد كه خود از نوآوري‌هاي مهم اين دوره در داستان‌نويسي زنان است. چه نويسندگاني كه براي رمان‌هاي خود راوي مرد را برگزيده‌اند، چه آنهايي كه با انتخاب راويان چندگانه، افسار روايت را به خارج از حوزه جنسيت، به‌طور يكسان به مردان و زنان سپرده‌اند.
   نويسنده‌هاي جوان براي متعهد بودن به وظيفه ادبيات در قبال جامعه بايد چه كنند؟
به گفته «تودوروف» كه براي خودم بسيار الهام‌بخش است، اكتفا مي‌كنم. او مي‌گويد: جهان في‌نفسه به طرز وحشتناكي عاري از فرم است و نقش هنر از همين‌جا آغاز مي‌شود. فقط كافي است با آن ارتباط برقرار كنيم، بيشتر بخوانيم و انديشه كنيم تا وجوه ناديده جهان و موجودات پيرامون‌مان را كشف كنيم. رمان و داستان نه به‌طور مطلق تصاويري از جامعه به دست مي‌دهند و نه مباحثي نظري را طرح مي‌كنند؛ بلكه برخي از مسائل اجتماعي را به تناسب موضوع و مضمون خود به مفاهيم معنايي و روايي بدل مي‌سازند.
نه توصيه، بلكه نكته ديگر اينكه در داستان‌نويسي تناسب و ترازِ هنر و وظيفه اجتماعي را حفظ كنيم تا يك كفه به نفع كفه ديگر به زير نيايد و اما نكته آخر: امروزه عصيان ادبي و نوآوري‌هاي جدي نياز مبرم ادبيات ماست زيرا تحول ادبي خودش بخشي از تحول اجتماعي است. خوب است به اين جمله ميلان كوندرا هم فكر كنيم كه مي‌گويد: روحِ رمان، روحِ پيچيدگي است و هر رمان به خواننده مي‌گويد كه چيزها پيچيده‌تر از آنند كه تو فكر مي‌كني.


   داستان‌نويسِ هوشيار مي‌داند حقايق ناخوشايند در مورد وضعيت انسان، در مورد ناروايي‌ها، تبعيض‌ها و تضييع حقوق اجتماعي، اقتصادي و سياسي در يك اثر ادبي راحت‌تر شنيده مي‌شود تا در اثري علمي و فلسفي. از اين جهت قدم‌هايش را با آن تنظيم مي‌كند. به عنوان داستان‌نويس به تعهد ادبيات و كاركرد آن در اجتماع كاملا باور دارم.
   ژانرِ داستان كوتاه در كشور ما رايج‌تر از رمان است، چون داستان كوتاه محصول شرايط بحران است و در جوامعي كه مدام دستخوش بي‌ثباتي هستند، كاربرد بيشتري دارد. داستان كوتاه در به تصوير كشيدن وقايع زودگذر و ناپايدار و لحظات حساس، وفادارانه‌تر عمل مي‌كند. فرانك اوكانر فرم داستان كوتاه را بيشتر مناسب جوامعي مي‌داند كه عنصر نابساماني بر آنها مسلط است.
   در آراي باختين مسائل و تضادهاي اجتماعي به صورت مسائل و ستيزه‌هاي زباني جلوه‌گر مي‌شوند. او مي‌نويسد: «از فروكاستن متن ادبي به نفع مسائل انتزاعي مانند سرمايه‌داري، شيءوارگي بايد احتراز كرد.» به نظر او نكته بسيار مهم آن است كه زبان‌ها، جهان‌بيني‌هاي اجتماعي هستند و از فعاليت روزمره و مبارزه طبقاتي و سياست جدايي‌ناپذيرند.
   در دهه 90 رمان‌هايي توليد شده‌اند كه بستر سياسي و اجتماعي آنها بر وقايع انقلاب 57 و دهه 60 و مبارزات مردمي و فجايع جنگ و پيامدهاي آن استوار است. در اين داستان‌ها، نمادها و استعاره‌هاي ادبي با مفاهيم سياسي گره خورده‌اند و ادبيات داستاني دارد شكل ديگري به خود مي‌گيرد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون