چشمانداز تحولات منطقه
رضا زبيب
پس از سفر ترامپ به عربستان، برآيند تحولات پرشتاب خاورميانه به گونهاي است كه ناظران از يك ائتلاف نانوشته ميان تلآويو- رياض - واشنگتن عليه ايران سخن ميگويند. شماري از تحليلگران غربي و عربي با اشاره به همگرايي بيسابقه اين مثلث، پيامدهاي هنگفتي براي اين ائتلاف برشمردهاند؛ بنابراين پرسش آن است كه اهداف و ظرفيت اين مثلث چيست؟ احتمال توسل اين ائتلاف به جنگ يا فشار فوقالعاده به محور مقاومت، دو احتمال كلاني است كه از سوي تحليلگران مطرح شده است. وقوع جنگ لزوما تابعي از استدلالهاي منطقي نيست بلكه ميتواند نتيجه يك حادثه ناخواسته، ضرورت ناشي از بن بست يكي از طرفين يا اراده يك ديكتاتور مانند صدام باشد اما به صورت متعارف، احتمال وقوع جنگ بر اساس ادله و قرائن منطقي بررسي ميشود. مثلا اين قرائن و ضرورتها، احتمال توسل به جنگ در شرايط فعلي را تقويت ميكند: نياز ترامپ و محمد بن سلمان به انحراف توجهات از مشكلات داخلي كشور يا معضلات شخصي آنها در عرصه سياسي، فشار جريان افراطي ضدايراني در امريكا، افشاي اسناد مربوط به ادعاي ارتباط ايران با القاعده، اختصاص يك سخنراني مستقل رييسجمهور امريكا به اعلام استراتژي ضدايراني واشنگتن، آمادگي كامل محور محافظهكار عرب به رهبري عربستان براي پذيرش هزينه مالي تحميل يك جنگ بر محور مقاومت، بهانههاي فزاينده در منطقه و
اما براي اكثر اين دلايل و قرائن قابل رد كردن است. مثلا اتهام ارتباط ايران با القاعده امر چندان جديدي نيست و اين ادعا در يك پاراگراف از گزارش « كميسيون يازده سپتامبر» هم مطرح شده هرچند گزارش كميسيون نهايتا تصريح ميكند قرائن كافي در اين زمينه پيدا نكرده است. يا فشار جريان ضد ايراني هميشه وجود داشته و به تناسب شرايط، تشديد يا تضعيف شده است اما در سختترين شرايط هم نتوانسته امريكا را از مرحله فشار وارد عمليات سخت عليه ايران كند. در حوزه نظامي، هر سه كشور اين ائتلاف تجارب تلخي از شكستهاي سنگين با هزينه كمرشكن از توسل به جنگ در منطقه دارند. حافظه رژيم صهيونيستي سه شكست پي در پي از حزبالله و حماس را ثبت كرده است، امريكا هنوز نتوانسته از بار رواني و اقتصادي دو جنگ اشغال عراق و افغانستان رهايي پيدا كند و عربستان نيز همچنان درگير هزينههاي كلان مالي و سياسي تجاوز به يمن است. امريكا و رژيم صهيونيستي هم نهتنها از نظر عقلي و منطقي، بلكه با شكستهاي يادشده در موقعيتي نيستند كه بخواهند به نمايندگي از عربستان وارد جنگ بشوند. بنابراين منطقا و در صورتي كه عامل جديدي وارد معادله نشود، توسل به جنگ توجيهي ندارد و گزينه تشديد فشار عليه محور مقاومت و ايران به عنوان كانون اصلي اين جريان، با فاصله قابل توجهي نسبت به گزينه جنگ در اولويت ائتلاف يادشده قرار ميگيرد. در اين چارچوب نكته برجسته وجود دارد:
- تجربه نشان داده اگر امريكا كشوري را دشمن معرفي كرد، او را رها نميكند. در تعامل امريكا با اينگونه كشورها، هر دو تجربه اشغال (پاناما تا ويتنام و عراق و افغانستان) تا فشار مستمر (از شوروي تا كوبا و كره شمالي) وجود دارد. تامل بيشتر نشان ميدهد كشورهاي گروه اول بيشتر خصومت موضوعي و مقطعي با امريكا داشتهاند در حالي كه دشمني امريكا با گروه دوم ايدئولوژيك بوده است. ايران هم از اين گروه كشورهاست. كسينجر گفته است اگر ايران بازيگري باشد كه بخواهد در چارچوب قواعد «دولت - ملت» رفتار كند، اختلافات امريكا با اين كشور قابل حل است اما اگر بخواهد يك «هويت الهامبخش / Cause» باشد، رويارويي ميان امريكا و ايران اجتناب ناپذير است.
- بر اين اساس بوده كه در چهار دهه گذشته، امريكا در دوره روساي جمهور مختلف از كارتر تا اوباما هرگز از تقابل با ايران كوتاه نيامده و عملا بصورت مستمر عرصهها و شدت رويارويي را افزايش داده است هرچند كه پوشش و پويش آن ممكن است متفاوت بوده باشد. مثلا در دوره اوباما كه سياست امريكا در قبال ايران با دكترين «تعامل / Engagement» شناخته ميشود، نه تنها فشارهاي همهجانبه عليه ايران در قالب «تحريمهاي فلجكننده» افزايش يافت بلكه حتي قرائن قوي از افزايش چشمگير اقدامات پنهان عليه ايران مشاهده شد كه اوج آن در تجاوز هواپيماي پيشرفته شناسايي RQ170 ديده شد لذا رفتار امريكا در قبال ايران در اين دوره ذيل مفهوم مركب «مهار – تعامل» بهتر قابل تبيين است تا مفهوم مشهور و ساده «تعامل» . اين برداشت نظري در واقع تفسير آكادميك از بيان مقام معظم رهبري است كه رويكرد امريكا در اين دوره را مشت چدني زير پوشش مخملي تعبير فرمودند.
- با فعال شدن روسيه و تا اندازه زيادي چين در تحولات بينالمللي و از جمله خاورميانه، تا اندازه بسيار زيادي دوره دستيابي به پوشش قطعنامههاي سازمان ملل براي اقدامات يكجانبه مانند تاييد اشغال عراق، افغانستان و ليبي سپري شده است. نهتنها وتوي قطعنامههاي متعدد ضد سوري در شوراي امنيت، بلكه عدم موفقيت اخير شورا در تصويب قطعنامه حقوق بشري عليه ميانمار نيز مويد اين واقعيت است. بحران سوريه نيز نشان داد كه به احتمال بسيار زياد دوره اقدامات يكجانبه حتي به شكل نيابتي هم پايان يافته است و بازيگران بزرگ مانند ايران و روسيه واكنش عملي و جدي نسبت به چنين رفتاري نشان ميدهند.
- تحريمهاي غربي كه موجب چهار دهه عدم فروش فناوريهاي استراتژيك غربي و حتي غيرغربي از جمله در حوزه تسليحات به ايران شده است، ابهامات پرشماري در حوزههاي امنيتي و استراتژيك براي استراتژيستهاي غربي ايجاد كرده است. به سخن ديگر، سياستمداران و تحليلگران غربي به علت عدم دسترسي به دادههاي عيني، در مورد ظرفيتهاي واقعي ايران ابهام جدي دارند. به عنوان نمونه، ظرفيت موشكي ايران صرفا پس از ضربه دقيق به استحكامات داعش در ديرالزور سوريه براي ناظران غربي به اثبات رسيد. از طرف ديگر نه تنها تجربه موفق دفاع مقدس و مقاومت همهجانبه ملت ايران در برابر جبهه متحد شرق و غرب هنوز زنده است، بلكه قدرت نرم و سخت ايران در تحولات دو دوهه گذشته منطقه نيز كارايي خود را به خوبي نشان داده كه ناظران بينالمللي آخرين نمايش آن را در شكست پروژه داعش و ناكامي طرح غربي – عربي- عبري همهپرسي اقليم كردستان عراق به روشني مشاهده كردند. بنابراين ابهام استراتژيك در كنار ظرفيتهاي برجسته نرم و سخت ايران، توسل به اقدام نظامي عليه ايران را به گزينهاي پرهزينه و پرريسك براي طرف مقابل تبديل كرده است.
مجموعه دادهها و يافتههاي تحليلي در حوزههاي يادشده، طرف مقابل را به اين نتيجه رسانده كه ميدان رويارويي را به نقطه قوت خود منتقل كند تا جنگي كمهزينه اما مستمر با ايران به عنوان يك دشمن ايدئولوژيك را راهبري كند هرچند هرازگاهي و به اقتضاي شرايط ميداني، ممكن است نياز داشته باشد شدت تنش را افزايش دهد. اين فرآيند يك وضعيت رويارويي تمامعيار و در همه عرصهها را ايجاد ميكند كه به آن «دشمني فراگير بدون جنگ / Hostilities short of war» گفته ميشود. ابزار اصلي اين نبرد، اجراي تمامعيار «سياست بدنامسازي / Name & Shame Policy » عليه ايران براي افزايش هرچه بيشتر و مستمر ريسك همسويي و همكاري با ايران است. هرچند مثلث واشنگتن - تل آويو - رياض در يك همگرايي كمسابقه قرار گرفته باشند و آرزوي دو ضلع اخير مثلث آن باشد كه امريكا را وادار به درگيري نظامي با ايران كنند، اما صرف وجود ترامپ در كاخ سفيد براي دستيابي رياض و تلآويو به اين آرزو كفايت نميكند. با وجود همه تلاشهاي رييسجمهور امريكا براي معرفي خود به عنوان يك چهره ضد ساختار سياسي حاكم، تجربه نشان داده است كه ساختار مركب و پيچيدهاي از نهادها بر امريكا حاكم است كه حتي در دوره ترامپ نيز به اقتضاي شرايط، خود را بر رويكردهاي نامتجانس حلقه اطرافيان او تحميل كرده است و قرائن ملموسي براي اثبات اين ارزيابي وجود دارد. بنابراين امريكا ضمن تلاش براي تامين رضايت شركاي خود در اين مثلث، بدون ترديد اولويت عمومي را به پيگيري استراتژي كلان خود در قبال ايران ميدهد تا آرزوهاي جذاب آنها.
طبيعي است كه امريكا در پرتو رويارويي با ايران و به اين بهانه، اهداف غيرمستقيم ديگري مانند فروش هنگفت سلاح به برخي كشورهاي عرب، علني كردن رابطه اعراب با رژيم صهيونيستي براي مشروعيت بخشيدن به اين رژيم و احيانا نزديك شدن بيسابقه به حل مساله اشغال فلسطين و... نيز طراحي كرده باشد اما هدف اصلي، خلع سلاح ايران از داشتههاي استراتژيك در ميانمدت و تضعيف بنيه اقتصادي ايران در بلندمدت است تا اين «دشمن ايدئولوژيك» نتواند يك الگوي موفق ارايه كند. در شرايطي كه امريكا و متحدين شناخته شده منطقهاي او در عرصههاي سياسي، اخلاقي، اجتماعي و احيانا اقتصادي با چالشهاي كمسابقهاي روبهرو هستند، اين رويكرد امريكا براي پيشگيري از سربرآوردن يك الگوي موفق توسط دشمني مانند ايران معنا و اهميتي دوچندان پيدا ميكند.
بدون ترديد هماوردي ايران و امريكا يك بعد قوي ايدئولوژيك دارد و دو كشور به عنوان دو قطب ايدئولوژيك در جهان كنوني نميتوانند تعامل آساني داشته باشند اما تاريخ معاصر گواهي ميدهد كه همه مساله اين نيست بلكه نگاه گستاخانه و منفعتطلبانه امريكا براي سلطه بر ايران نيز بعد دوم رويكرد واشنگتن است. كودتاي امريكايي - انگليسي عليه دولت مرحوم دكتر مصدق كه به دور از هرگونه رويكرد ايدئولوژيك، صرفا سوداي يك استقلالطلبي نسبي حتي با حفظ كامل روابط با غرب و امريكا را در سر داشت، بهترين گواه در اين زمينه است.
با وجود همه تبليغات و فشارها، واقعيت اين است كه جبهه ضدايراني به ويژه در منطقه، در موضع برتر نيست بلكه مشكلات فراوان داخلي و خارجي نيز دارد. ايران امروز به لحاظ تحولات استراتژيك منطقه در شرايط بسيار خوبي قرار دارد و برجام نيز - صرف نظر از محتواي آن - در هر دو حوزه فني و ديپلماسي عمومي سد بزرگي در برابر غوغاسالاري جنونآميز مثلث ترامپ - محمدبن سلمان- نتانياهو ايجاد كرده است اما هماوردي ايران و امريكا ادامه خواهد داشت و مانند موارد گذشته، با تحولات منطقه يا تغيير سياستمداران در كشورهاي ذيربط، تقويت شده است. هنر سياست و ديپلماسي، كاهش هزينه اين هماوردي، حفظ دستاوردهاي بزرگ چهار دهه گذشته ملت سرفراز ايران و متخصصان كشور در حوزه فناوريهاي استراتژيك و افزايش توان ملي است. تقويت هرچه بيشتر انسجام ملي از طريق توجه به حقوق مردم و برخورد فعال نسبت به شرايط نوين با ارايه ابتكارات ديپلماتيك براي مديريت تحولات منطقه، بهترين راهكار و ضامن براي تثبيت و تقويت هرچه بيشتر جايگاه ايران بزرگ براي گذار از اين مرحله تاريخي است.
* كارشناس ارشد امور سياسي