هاشمي به روايت هاشمي (50)
اگر از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد ميدانيد كه از ماههاي پاياني سال گذشته بهصورت دنبالهدار، خاطرات آيتالله هاشمي را در اين ستون چاپ كردهايم و چاپ و انتشار قسمتهاي بعدياش ادامه دارد. آيتالله هاشميرفسنجاني در شماره قبلي به ماجراي دستگيري خود در قم و پس از تظاهرات دوم شوال اشاره ميكند. همچنين در شماره قبل ماجراي پخش اعلاميهها مطرح شد. در اين شماره ادامه اين گفتوگو و ماجراي دستگيري ايشان را ميخوانيم.
اين طور كه نقل كردند شما شماره تاكسي را برداشته بوديد بعد در يك ملاقاتي داده بوديد شماره را به اخويتان؟
يادم نيست كه حالا اين طور كرده باشم. به هرحال بعدا فهميديم آن تاكسي چيزهاش را به رژيم نداده بود و جايي رسانده بود. نواري بود و چيزهايي بود، اعلاميه بود. در مسير هم كه ما را بردند ما اينقدر خنديديم كه آن ماموريني كه با ما بودند از رو رفته بودند كه اينها چه بازداشتيهايي هستند كه اين طور، اينقدر تفريح ميكنند و اين قدر. اصلا اعتنايي نميكردم به اين چيزها ديگر. قزلقلعه كه وارد شديم آقاي قريشي -شهيد شد ايشان- و امام را هم از خمين اينجاها گرفته بودند آوردند. يادم است كه، وقتي رفتيم اينها بودند. من هنوز نميدانستم كه هيات موتلفه را در ظرف يكي دو روز يعني آن هيات مركزي موتلفه را گرفتند. چون ما تا تهران بوديم نگرفتند، فقط آن گروه منصور را گرفته بودند.
يعني هنوز آنها را نشناخته بودند يا لو نرفته بودند؟
يعني سرايت نكرده بود تا آن روز كه قم بودم بازداشت شدم، قضيه به اصل هيات موتلفه سرايت نكرده بود. در قزلقلعه، يك روز من كنار ديواري ايستاده بودم پنجره داشت - شما رفتيد آنجا- در حياط، همين طور كه كنار ديوار ايستاده بودم و بالا سرمان پنجره بود ديدم كه از آن پنجره كسي با من صحبت ميكند، آقاي توكلي قمي بود. سيد ابوالفضل توكلي خب، از دوستان ما بود و ما هم نميدانستيم كه اينها را گرفتند. يواش صحبت كرد و خبر داد كه هيات مركزي موتلفه را گرفتند و گفت ما را دارند زجر ميدهند. از ديشب تا حالا خيلي زجرش داده بودند و بازجوييها و كتكها و اين چيزها را يك مقدار همانطوركه ايستاده بوديم فوتبال بچهها را تماشا ميكرديم، او ميگفت. آنجا من در جريان قرار گرفتم كه اينها را گرفتند. بعد آمدند ما را صدا كردند بردند براي بازجويي. دو روز هم ما اينجا بوديم بدون اين كه، نميدانم يك روز يا دو روز احضار نكرده بودند، مثل همه، شب احضار كردند بردند، آنجا كه بردند وضع عوض شد ديگر، ما را برنگرداندند به عمومي. پرونده ما شكل ديگري به خودش گرفت و ما را بردند در آن جريانات ترور و مسائل ديگري مطرح كردند. ابتداش بازجوي من اين كوچصفهاني بود. -كوچصفهاني را مثل اينكه بعد از چيز اعدامش كردند- از آن بازجوهاي قديمي ساواك بود. جوان هم نبود يك پيرمردي بود. خب، او خشن برخورد نكرد. همهچيزهاي معمولي را از ما پرسيد. منبرهايي كه رفتيم همان منبرهايي كه در مسجد صاحبالزمان(عج) ميرفتيم. يك چيزهايي از آنجا گزارش داشت. يك مقدار از همان جلسهمان در مدرسه از آنجا گزارش داشت، چيزهايي كه گفته بوديم. تظاهرات قم را پرسيد. سوابقمان را پرسيد. كتاب، همين سرگذشت فلسطين را پرسيد. اين يك مقدار بازجويي كرد، دو سه ساعتي بازجويي كرد. بالاخره تا بعدازظهري رسيد به اين هياتهاي موتلفه و آشنايي ما با اينها و با بخارايي و با اماني و كمكم سوالات را برد سر اين طور چيزها، ما هم جوابهاي عمومي داديم. مثلا اينها را از كجا ميشناختيم؛ هياتهاي موتلفه، ما اسمش را در اعلاميهها يا جايي مثلا ديديم. بيش از اين نميدانيم. توجيهاتي هم براي سخنرانيهايمان و اينها، در آن حد هم صريح بوديم كه مخالف هستيم با اين كارها، مقلد امام هستيم حرفمان را ميزنيم ديگر صريحا. رفت سراغ مساله ترور منصور و سوالات را برد روي آن مسائل كه من گفتم من از اين چيزهايي كه شما ميگوييد چيزي نميدانم. گفت كه من با شما با احترام رفتار ميكنم ولي اگر به من جواب ندهيد كسان ديگري ميآيند، آنها اينطوري رفتار نميكنند با تو. آنجا طور ديگري رفتار خواهند كرد. گفتم هر كس بيايد اگر حرف صحيحي بخواهد همينها است ديگر. ما را آن موقع آوردند به جاي اينكه بياورند در عمومي، بردند در سلول. عصري بعد از نماز مغرب دوباره ما را احضار كردند كه از اينجا ديگر داستان شكل ديگري پيدا ميكند كه براي بعد صحبت ميكنيم كه اينجا حرف خيلي هست.
چه كسي عليه شما اعتراف كرده بود، سرنخ اين از كجا دست شما آمد؟
من يك احتمالم همان منزل آقاي شريعتمداري هست. چون آنجا يك صحبتي شد كه نصيري را احتمالا فلانجا - جايي مطرح بود- مثلا آنجا ميخواهند ترور كنند. اين حرف آنجا به يك نفر گفته شد، يك احتمال هم آنجاست كه تا آخرش هم اين را درست رو نكردند فقط ميگفتند تو يك جايي گفتي. گفتند در بازار گفتي، فلان گفتي. يكي هم بود كه ما با آقاي بهادران -در مسجد شاه- بعد از ماه رمضان يك ملاقات طولاني در بازار سلطاني و مسجدشاه داشتيم، بحث ميكرديم براي استخلاص اين بچهها. برنامهريزياي كه پيش علما برويم پيش آقاي خوانساري برويم، قم پيش آقاي گلپايگاني برويم، برنامهريزي ميكرديم. براي تلاش براي نجات بچهها كه موتلفه و اينها، كه ديگر گير نيفتند و امثال اينها. ظاهرا آن صحنه مذاكرات ما با آقاي بهادران هم مخفي شده بود، اينها را نگرفته بودند. اين را اينها ميدانستند حالا اين را چطوري ماموري گزارش داده بود كه ما آنجا با ايشان چيز ميكرديم، جلسة آن مدرسه هم ديگر برايشان كشف شده بود.