• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5120 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۰ دي

پابندهاي آهني يك شاعر

عذرا فراهاني

در روزگار عجيبي به سر مي‌بريم مخصوصا اين روزها در ايران. ديروز خبر رسيد «بكتاش آبتين» شاعر، نويسنده و فيلمساز چشم‌هايش را بر اين دنياي هولناك بست و رفت. همين اواخر، بكتاش را با غل و زنجير به بيمارستان بردند. پاهايش را با زنجيرهاي آهني بر دو طرف تخت بستند.  من زنجير به پاهاي زيادي را در سال‌هاي متمادي در دادگستري ديده‌ام. پشت در دادگاه و در انتظار نوبت رسيدگي. داخل دادگاه مقابل قضات دادگستري و در حال دفاع از قتل يا قتل‌هايي كه انجام داده بودند. آنها گاهي از شرم سرشان پايين بود و مي‌گفتند، نتوانستيم خود را كنترل كنيم. گاهي مي‌گفتند: جنون آني داريم. گاه هم جنون دائم.  متهمان ديگري را هم ديده‌ام كه با پابند آهني پس از خروج از دادگاه همچنان خانواده‌هاي شاكيان يا مقتولان را تهديد مي‌كردند.  آنها كساني بودند كه مي‌دانستند مجازات‌شان اعدام است. سارقان زيادي را هم ديده‌ام كه آنها را با پابند به دادگاه مي‌آوردند. سارقاني با ده‌ها فقره سرقت، كيف‌قاپي و...  البته معتادان درب و داغوني كه لق‌لق‌كنان با آن پابندهاي آهني سنگين از اتوبوس‌هاي زندان پياده مي‌شدند تا به دادگاه بيايند. آدم‌هاي زياد ديگري را در دوران كار خبري در دادگاه‌ها ديده‌ام كه متهمان دانه‌درشت در پرونده‌هاي اقتصادي بودند. از نوع پرونده‌هاي «اختلال در نظام اقتصادي كشور» كه برخي از آنها از درهاي پشتي وارد مي‌شدند و پس از خاتمه دادگاه از همان‌جا خارج مي‌شدند. نه لباس زندان به تن داشتند و نه پابند آهني. سريع مي‌آمدند و سريع مي‌رفتند. با پرونده‌هايي هميشه مفتوح و شايد پرونده‌هايي مختومه. من بكتاش آبتين را هم ديدم. وقتي پاهايش در پابند آهني بزرگ و قطوري اسير شده بود. حتي وقتي يك سر پابندهاي او به تختي در بيمارستان بسته شده بود را ديدم. من بكتاش آبتين را ديدم كه با پابندهاي آهني، به‌راحتي روي تخت بيمارستان خوابيده بود و داشت كتاب مي‌خواند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون