كاري نكنيم معلم فقط به بازنشستگي فكر كند
فروغ تيموريان
اميل دوركيم در تعريف آموزش و پرورش معتقد است كه آموزش و پرورش فعاليتي است كه نسل بالغ درباره نسلي كه هنوز براي حيات اجتماعي نارس است، به جاي ميآورد. موضوع اين فعاليت عبارت است از بر انگيختن و پروراندن افكار و معاني و شرايط معنوي و مادي كه مقتضاي حيات در جامعه سياسي و محيط خصوصي است كه طفل براي زندگاني در آن آماده ميشود. بنابراين نقش آموزش و پرورش در جامعه آن است كه كودكان را كه هنوز اجتماعي نشدهاند، متناسب با نظام اجتماعي بار آورده و براي سازگاري با محيط خاص اجتماعي شان آنان را به هنجار رسوم و عادات مناسب مجهز سازد. و معلم كسي است كه بايد اين نسل را بار آورد براي جامعهپذيري و به عهده گرفتن نقشهاي اجتماعي. اما فراموش كردن اين ركن اساسي و اصلي آموزش و پرورش به چه كسي برميگردد؟ و چه كساني جوابگوي اين فراموشي هستند؟
باز هم به روزهاي بزرگداشت معلم نزديك ميشويم و قرار است كه باز حرفهايمان را بزنيم و جامعه را به توجه بيشتر به معلم و معلمي فرا بخوانيم اما از كدام خواسته و دردمان سخن بگوييم و چه چيزي را بنويسيم كه اتهامي به ما نزنند كه معلمان دايم در حال غر زدن و شكايت كردن هستند. بارها و بارها نوشتهايم و اخطارها را دادهايم، ما همانند داوران مسابقات در ميدانهاي ورزشي هستيم كه شاهد بسياري از بازيها و اتفاقات درون زمين هستيم با اين تفاوت كه مرتب كارت زردمان را در ميآوريم و نشان ميدهيم و بارها تذكر دادهايم و ميدهيم و... اما زماني كه صداي ما شنيده نشود و به اصطلاح كارد به استخوانمان برسد كارت قرمز را در ميآوريم و اينبار جديتر و محكمتر صحبت ميكنيم. اما متاسفانه هنوز هم كسي به ما توجه نميكند و ما بايد باز هم شاهد وعدهها و شعارهاي بياساس و انجام نشدني مسوولان باشيم.
امروز وقتي قلم را به دست گرفتم تا بنويسم و از كمبودهاي معلم و معلمي سخن برانم قلم از نوشتن ايستاد. به من فهماند كه معلم اين ركن پرتوان و اساسي آموزش و شايد جامعه اين روزها بيشتر از يادها رفته است. كتابهاي درسي و بچهها با سرعت زياد در حال جلو رفتن هستند همه از معلمان توقع دارندكه بيشتر بدانند. نوك پيكان نقدها و حملهها به جاي اينكه به سمت حجم كتابهاي درسي، كمي ساعتهاي آموزشي، كسري بودجه سرسامآور، مشكلات در ساختار موجود، بيتوجهي به فقر آموزشي و... باشد به سمت معلم است. از او ميخواهند كه خودش را سريع با جلو رفتن دانشآموز تطبيق دهد اما معلمي كه امنيت شغلي ندارد و اشتياقي براي كار كردن در او نميبيني چگونه ميتواند توانمند شود و چگونه ميتواند توقعات و انتظارات را برآورده سازد؟ چگونه به وعدههاي مسوولان و كساني كه ادعاي ياري كردنش را دارند دلخوش شود؟
اين روزها معلم فقط لحظهشماري ميكند تا بازنشستگياش فرا برسد و بتواند از حقوق آن استفاده كند. نه تجربيات گرانبهايش در تمام سالهاي كارياش ديده شده است نه موقعيت منحصر به فردش در پرورش نسلها. متاسفانه امروز معلم بيش از هر زمان ديگري احساس تنهايي و انزوا ميكند. بسياري از معلمان بر اين باورند كه با آنها خوب تا نشده و به جايگاه واقعي آنها بيتوجهي شده است. تمام افرادي كه در جامعه زندگي ميكنند حتي اگر يك ساعت در كلاس درس معلمي نشسته باشند و چيزي را از او ياد گرفته باشند تا ابد مديون او هستند و بايد ارج و قرب او را بدانند؛ اما واقع ميدانند؟ اختصاص دادن يك روز و يك هفته به نام معلم هيچگاه نميتواند جبران زحمات سي ساله او را بكند. نه معلم كه آموزش به عنوان زيربناي توسعه نيازمند توجه ويژه است اما درد زياد است و قلم ناتوان و حوصله اندك. اين روزها اميد ما به خداست اگر اين راه اميد را نيز از ما دريغ نكنند و راهش را نبندند!