كار و فعاليت روشنفكران و جريانهاي روشنفكري معاصر در ايران بيش از هر چيزي معطوف به نهاد سياست و دگرگونيهاي سياسي بوده و روشنفكران ايراني بيشترين نيرو و توان خود را در اين مسير قرار دادهاند. كوششهايي آرمانشهرگرايانه (به اميد رسيدن به وضعيتي آرماني) كه در لحظهها و بزنگاههايي به نظر ميرسيده موفقيتآميز بوده، هرچند شكستها، ناكاميها و سرخوردگيهايي را در درازمدت پديد آورده است. شور و شوقي آني و سپس، اندوهي ممتد، چرخهاي است كه در چنين راهي ايجاد شده است. بهطوركلي ميتوان گفت كه روشنفكري سياسي براي رفع مشكلات به دگرگونيهاي سياسي چشم دوخته است، اما روشنفكري فرهنگي به شهروندان نظر دارد و به سراغ فرهنگ عمومي ميرود زيرا آن را زيربناي تحولات و تغييرات ميپندارد. روشنفكري سياسي و روشنفكري فرهنگي، هر دو در پي تغيير وضع موجود حركت كرده و ميكنند اما در دو مسير. روشنفكري سياسي براي تغيير در ساختار سياسي (و اقتصادي) كوشش ميكند و روشنفكري فرهنگي ناقد فرهنگ عمومي است و به اصلاح فرهنگ ميانديشد. روشنفكري فرهنگي بيش از هر چيزي، شهروندان را مخاطب قرار داده و كوششهاي فكري و فرهنگي بيشتري در جهت سوقدادن شهروندان به عقلانيت، اخلاق، معنويت و... انجام داده و روشنفكري سياسي نيز مردم را مخاطب قرار داده اما بيشتر درباره ساختار سياست و اقتصاد و تغيير در آنها، براي راهي به رهايي سخن گفته است. روشنفكري فرهنگي در ايران، شاخه قوي و تنومندي در جريانشناسي فرهنگي و روشنفكري معاصر نبوده، زيرا در فصلها و دورههاي مختلف تاريخ معاصر ما جريانهاي روشنفكري ما بيشتر سياستگرا بودهاند.
با اين مقدمه كوتاه، قصد دارم در ادامه، نگاهي به جريان روشنفكري فرهنگي داشته باشم. اينكه روشنفكران فرهنگمدار چه ميگويند؟ چه دغدغههايي دارند و به چه مسائلي بيشتر ميپردازند؟ از اين رو به گفتهها و نوشتههاي سه نفر از روشنفكران فرهنگمدار كشورمان، «محمد علي اسلامي ندوشن»، «مصطفي رحيمي» و «مصطفي ملكيان» ميپردازم زيرا بيش از ديگران به «فرهنگ» توجه داشته و كار روشنفكري آنها بيش از ديگران در جهت اصلاح فرهنگ بوده است.
زوال اخلاقي، اساس همه زوالها
اگر نگاهي به گفتهها و نوشتههاي سه روشنفكر ايراني يعني محمدعلي اسلاميندوشن، مصطفي رحيمي و مصطفي ملكيان بيندازيم، ميبينيم كه نكتههايي مشترك همچون حقيقتطلبي، عدالتخواهي و اخلاقگرايي در كار روشنفكري آنها ميدرخشد و مهمتر اينكه، در چارچوبهاي فكري و سياسي رايج در دوره معاصر نميگنجند، ايدئولوژيكانديش نبوده و هر كدام راه خودشان را رفتهاند. توجه ويژه به اخلاق و معنويت در كار روشنفكري اين سه روشنفكر فرهنگمدار بسيار برجسته است و همواره در آثارشان براي اخلاقيتر كردن مردم كوشيدهاند. همچنين در اين جهت، ناقد فرهنگ عمومي بوده و به نقصها و ضعفهاي فرهنگي ما تو جه ويژهاي داشتهاند. براي نمونه، اسلامي ندوشن باور دارد: «افت اخلاقي، مادر همه افتهاست. افتهاي ديگر از نوع اقتصاد، سياست، روابط اجتماعي، همگي دنبالهرو او هستند. اين چيست كه آن همه آثار دارد؟ خيلي ساده گسيختگي رشتههاي حفاظ است كه افراد يك جامعه را به هم پيوند ميدهد كه اين حفاظ اگر نبود، مانند اتومبيلي ميشود كه ترمزش معيوب باشد.» همچنين در فصلي با نام «آشفتگي فرهنگ و اخلاق» در كتاب «سخنها را بشنويم» ميگويد كه يك جامعه بر انسان و انسان بر اخلاق، استوار است كه مجموع آن در اصطلاح امروز فرهنگ خوانده ميشود و افرادي كه جامعه را تشكيل ميدهند با ملاط اخلاق به هم متصل ميشوند. به باور او تزلزل اخلاقي است كه ميتواند جامعهاي را تا پاي انفجار يا اضمحلال ببرد. از اين رو تاكيد دارد: «اخلاق مانند لولايي است كه اگر كار نكند زنگ ميزند و به خش خش ميافتد. كارنكردن به جاي خود، واي به وقتي كه كالاي نامرغوبي قلمداد شود.»
هنر زندگي را نياموختهايم
حساسيت زيادي هم نسبت به موضوع آموزش و تعليم و تربيت در آثار اين روشنفكران فرهنگمدار ديده ميشود. مصطفي ملكيان كه همواره به نقصها و ضعفهاي آموزش و پرورش در ايران نظر داشته و دارد و نقد و بررسي پنج واقعيت دردناك (1. تاكيد بر حافظه نه بر فهم؛ 2. غيبت استدلالگرايي؛ 3. ايدئولوژيكانديشي؛ 4. ظاهرگرايي؛ 5. غيبت درسهاي زندگي) در نهاد آموزش و پرورش را با دقت انجام داده است، در اين باره ميگويد: «به ما هنر زندگي را نياموختهاند. ما در هر شرايطي به درسهاي زندگي نياز داريم، چه روابط اجتماعي گستردهاي داشته باشيم چه نداشته باشيم، چه شغل مهمي داشته باشيم چه نداشته باشيم و... بالاخره به اين درسها نياز داريم و چرا تا 18 سالگي مهم است كه اينها را بياموزيم؟ چون از 18 سالگي به بعد دير است و شخص بايد وارد زندگي به معناي اجتماعي كلمه بشود... ما براي حل مسائل و مشكلات زندگي نيازمند يادگيري درسهاي زندگي هستيم. در ايران، كتابهايي براي آموزش درسهاي زندگي و هنر زندگي، كمتر وجود دارند. جوابنگرفتن همين نياز است كه ما را به كتابهاي زرد كشانده، همچون؛ مديريت يك دقيقهاي، چگونه در چند دقيقه ثروتمند شويد، ده راه سريع براي موفقيت و... و در فقدان درسهاي زندگي و كتابهايي براي آموزش هنر زندگي است كه اين كتابها پديد ميآيد. كتابهاي سودمند (براي آموزش هنر زندگي) كه با كمك روانشناسان، اديبان، انديشمندان و... در اين باب نوشته شده باشد هم در آموزش و پرورش ما مفقود است.» چنانچه ميدانيم، مخاطب روشنفكران مردم هستند و نه متخصصان علوم مختلف كه با واژهها و اصطلاحات علمي آشنايي دارند، از اين رو روشنفكران بايد بيآنكه از عمق سخن خود بكاهند به گونهاي سخن گفته و بنويسند كه براي همگان قابلفهم باشد. از ديگر ويژگيهاي كار روشنفكري اسلامي ندوشن، رحيمي و ملكيان اين است كه در آثارشان پيچيدهگويي و مبهمگويي نميبينيم. نوشتههاي آنها ساده و عميق است و ما نيك ميدانيم كساني كه در كار روشنفكري مبهم و پيچيده سخن ميگويند بيش از هر چيزي خودشان هم آنچه ميگويند را درست و دقيق نفهميدهاند كه البته اين روش، شوربختانه در كشور ما رايج است. مصطفي رحيمي كه كار روشنفكر را «تغيير در مغزها و انديشهها» ميداند و از اين رو نسبت به زبان روشنفكري حساسيت دارد، در يكي از گفتوگوهاي خود اينگونه به اين نكته اشاره دارد: «بديهي است كه در نزاع بين هگل دشوارنويس و راسل سادهنويس حق به جانب راسل است كه ميگويد: نوشته را هر چه بايد روشنتر نوشت. مسائل فلسفي جاي خود را دارد و زبان خود را.» ملكيان نيز در اين باره ميگويد: «بنا نيست كه چند روشنفكر با زباني زرگري، كه مردم قادر به درك آن نيستند، با هم سخن بگويند و مردم هم اصلا درنيابند كه بحث بر سر چيست. اگر بخواهيم سخنمان در مردم نافذ باشد، خودمان بايد از هرگونه ابهام و ايهام و غموض اجتناب كنيم .»
هدف روشنفكر بيداري مردم است
روشنفكران فرهنگمدار اهل كارهاي هيجاني نبوده و نيستند. آنها كار فرهنگي و روشنفكري خود را كاري هدفمند، منظم، تدريجي و درازمدت تعريف كردهاند. رحيمي در كتاب «آزادي و فرهنگ» ميگويد: «وظيفه روشنفكر اين نيست كه به هر قيمتي مردم را تهييج بكند و به كارهاي آني دست بزند. كار روشنفكر يك كار فرهنگي است كه آثارش در درازمدت معلوم ميشود و ممكن است اثر كوتاهمدت نداشته باشد؛ به عبارت ديگر كار روشنفكران از كار سياستپيشگان جداست. سياستپيشگان ميخواهند هرچه زودتر به قدرت برسند و حكومت را به دست گيرند و اين لزوما چيز بدي نيست. اما هدف روشنفكر به هيچوجه اين نيست كه به قدرت برسد و حكومت را به دست گيرد. وظيفه روشنفكر بيداركردن مردم است.» همچنان كه از كارهاي هيجاني و آرمانشهرگرايي پرهيز داشته و دارند، از ايدئولوژيكانديشي و خيالپردازي كه در جريانهاي روشنفكري معاصر ما بسيار چشمگير بوده و هست هم فاصله گرفتهاند. يعني نه خود را در اسارت يك انديشه، يك مكتب، يك مسلك و... قرار داده و نه به دام آرمانشهرگرايي افتادهاند. درباره نكته نخست، اسلامي ندوشن سخني دارد كه بسيار جاي انديشيدن دارد: «در هيچ مكتب و ايسمي متوقف نشدهام و هيچ طريقتي بيچون و چرا مرا در بر نگرفته است. حتي كساني كه نسبت به آنها احترام دارم، چون مولوي، تولستوي، نهرو و… تنها قسمتي از انديشههايشان را دوست داشتهام. هم ماديانديش هستم و هم معنيگراي، هم مقداري از دكارت را قبول دارم، هم مقداري از شيخ اشراق را، هم چيزهايي از ماركس را ميپذيرم و هم اجزايي از عرفان مولانا جلالالدين را، هم قدري آرمانگرا (ايدئاليست) هستم و هم قدري واقعپسند (رئاليست)، هم به قدرت و حقانيت علم معتقدم و هم بيم دارم از اينكه علم سرنوشت بشر را به تنهايي به دست گيرد» نكته دوم نيز در نقد و نظر رحيمي اين گونه آمده است: «ما روشنفكران بسيار ايدئاليست، يعني خيالپرور و خيالپرداز بوديم و حالا كه آن خيالات عملي نشده حرص ميخوريم و به خود ميپيچيم.»
اصلاح فرهنگ
اما مهمترين ويژگي روشنفكراني كه نام بردم، يعني ويژگياي كه تفاوت بارز آنها را نشان داده و فاصله آنها را از جريان روشنفكري سياسي مشخص ميكند، توجه ويژه آنها به موضوع «فرهنگ» و «اصلاح فرهنگ» است. به باور ملكيان هرگونه تغيير سياسي و اقتصادي، ناشي از تغيير فرهنگي است. از نظر او تغيير دروني، تغيير فرهنگي است و تغيير بيروني، تغيير سياسي و اقتصادي. در تعريف تغيير فرهنگي ميگويد، تغيير فرهنگي، تغيير در باورهاست «هر گاه در باورهاي من و شما دگرگوني حادث شود، در ما تغيير فرهنگي به وجود آمده است.» و استدلال ميكند كه: «هيچ اصلاحي در بيرون رخ نخواهد داد مگر اينكه قبلا يك دگرگوني و اصلاحي در درون ما صورت گرفته باشد. تا باورهاي ما دگرگون نشود، تا احساسات و عواطف ما دگرگون نشود، تا ارادههاي ما محتوم به چيزهاي جديد نشود، دگرگونيهايي كه در بيرون رخ ميدهند، سطحي يا بيدوامند.» ملكيان كه همواره بر اصالت فرهنگ تاكيد داشته و زيربناي هر تغيير پايداري را در بيرون، تغيير فرهنگي ميداند، در كتاب «تقدير ما تدبير ما» منظور از فرهنگ يك جامعه را مجموعه احوال دروني شهروندان آن جامعه دانسته و اين احوال را به سهدسته تقسيم ميكند: 1- باورها (خواه موجه باشند و خواه ناموجه و در ميان باورهاي موجه، چه باورهاي موجه صادق و چه باورهاي موجه ناصادق) 2- احساسات و عواطف (آنچه از آنها احساس لذت يا الم ميكنيم؛ دردها و رنجهاي ما، شاديها و خشمهاي ما، اميدها و آرزوهاي ما و...) 3- ارادهها و عزمها (يا به تعبير سادهتر، خواستهاي ما) نكته مهم از نظر او اين است كه بخش دوم و سوم تحتتاثير بخش اول هستند. يعني، احساسات و عواطف و ارادهها، همواره از باورها تغذيه ميشوند و باورهاي ما، احساسات و عواطف و همچنين خواستهايي را در ما پديد ميآورند. او ميگويد در مواجهه با كساني كه با سمت و سوي كلي جامعه كه از سوي اكثريت جامعه ترسيم شده، مخالف هستند، سه راه پيشرو است؛ يكي نيروهاي باوراننده: نيروهايي كه باورهاي مردم را با توسل به استدلال عوض ميكنند. دوم نيروهاي انگيزاننده: اين نيروها به طبيعت خودشان، اقتضاي تغيير باورها را ندارند و آنها را عوض نميكنند اما زمينههايي را فراهم ميآورند كه كسي هم كه بيباور است، ميل داشته باشد همچون باورمندان عمل كند. سوم نيروهاي وادارنده: نيروهايي كه كساني را كه موافق قول اكثريت عمل نميكنند، كيفر ميدهند اما باورها مهمترين نقش را در فرهنگ برعهده دارند و چارهاي جز تكيه بر نيروهايي (نيروهاي باوراننده) كه با باور دروني ما سروكار دارند، وجود ندارد و ثبات اجتماعي را فقط نيروهاي باوراننده فراهم ميآورند؛ به اين معنا اگر فرهنگ عوض شود سامان سياسي و اقتصادي هم پديد ميآيد.
پرهيز از سياستزدگي
اگر در گفتهها و نوشتههاي روشنفكران فرهنگمدار دقت كنيم، آنها نسبت به جهان سياست بيتفاوت نيستند بلكه آنها علت اصلي و ريشه همه مسائل و مشكلات را در ساختار سياسي جستوجو نميكنند. توضيح اسلامي ندوشن در اين باره چنين است: «اعتقاد من هميشه اين بوده است كه بايد به پايهها رفت. به اين سبب من هرگز وارد سياست نشدهام. سياست را از طريق فرهنگ دنبال كردهام، زيرا فرهنگ پايه سياست است. رفتار و جهانبيني مردم است كه سياست را ميسازد. مردم به منزله ياختههاي تن كشورند. اگر جهانبيني نادرست در آنان رسوخ كند، همانگونه ميشود كه ياختهها از غذاي نادرست تغذيه كنند و بدن از كاركرد سالم باز بماند.» ملكيان نيز در اين باره توضيح دقيقي ميدهد كه بسيار جاي انديشيدن دارد: «پرداختن به امور سياسي، وظيفه اخلاقي هر فردي است. اما اينكه وظيفه اخلاقي ما اين است كه به امور سياسي بپردازيم، نكتهاي است و سياستزدگي، نكتهاي ديگر. سياستزدگي، معلول اين مطلب است كه نفهميم هر دگرگوني بيروني، متوقف بر دگرگوني دروني است. سياستزده كسي است كه اعتقاد داشته باشد يگانه مشكل جامعه يا بزرگترين مشكل جامعه يا علتالعلل مشكلات جامعه،مشكل سياسي است. ما سياستزده شدهايم و شكي نيست كه در اين سياستزدگي حتي اگر قصد اصلاح داشته باشيم راه به جايي نميبريم.
روشنفكر فرهنگ مدار
توجه ويژه به اخلاق و معنويت در كار روشنفكر فرهنگمدار بسيار برجسته است
حساسيت زيادي نسبت به تعليم و تربيت نزد روشنفكر فرهنگمدار ديده ميشود.
روشنفكر فرهنگمدار اهل كارهاي هيجاني نبوده و نيست.
مهمترين ويژگي روشنفكرفرهنگمدار فاصله از جريان روشنفكري سياسي و توجه ويژه آنها به موضوع «اصلاح فرهنگ» است.
روشنفكر فرهنگمدار نسبت به جهان سياست بيتفاوت نيست بلكه علت مشكلات را در ساختار سياسي جستوجو نميكنند.