نغمه ساز و نواي آواز مردان و زناني كه در لباس رزم شانه به شانه يكديگر نشستهاند. دختراني با موهاي خرمايي، صورتي خشكيده از سرماي زمستان و چهرههايي معصوم كه اسلحه به دست و دوش گذاشتهاند. تو گويي بسياري از آنها بهجاي لباس نظامي بايد رخت سفيد بخت به تن ميكردند اما دستار به سر، براي شليك به قلب سياهي كمر همت بستهاند. نمايي از زنان شهر كوباني در شمال سوريه كه آوازه رشادتهايشان به همراه ديگر پيشمرگههاي كُرد در برابر مهاجمان خونخوار تا بن دندان مسلح داعش مرزهاي جغرافيايي را پشت سر گذاشت و به همه جهان يادآوري كرد زن، آنگونه كه قرائت هاي رسمي و رسانههايشان به نمايش ميگذارند، نيست. شهر كوباني هفتهها از سه جهت در محاصره دشمن قرار گرفت اما يكپارچه به مقاومت بدل شد. در اين ميان يك نام از دل خرابههاي شهر، دل كوها و لابهلاي پوكه خمپارهها و فشنگها بيرون آمد. «ريحانه» دختر تكتيراندازي كه همه از او در قامت قهرمان ياد ميكردند. نسيم ميرزاده در نمايش «مرد شده» در نقش شخصيت «فرميسك» به صحنه ميرود تا براي مخاطب يادآور ريحانه، همان تكتيرانداز قهرمان جنگ نابرابر كوباني عليه مهاجمان باشد. گرچه تصوير ريحانه جز يك بار در رسانههاي رسمي منتشر نشد، اما ميرزاده توانست زن كرد مقتدري را پيش چشم مخاطب بازسازي كند كه بارها و بارها از طريق رسانهها و شبكههاي مجازي ديده است؛ زني يادآور شخصيتهاي آثار بهرام بيضايي كه گويي از دل اسطورهها بيرون آمده است.
پيش از حضور در اين نمايش اصلا اطلاعي از جزييات جنگ مردم كرد با داعش داشتيد؟
قبل از اينكه متن آقاي بهاري را بخوانم اطلاع چنداني از جريان جنگ مردم كوباني و داعش نداشتم و همهچيز در حد خبرهاي معمول داخلي بود. از آنجا كه خيلي هم اهل تلويزيون تماشا كردن نيستم و اصولا تلويزيون ندارم جزييات زيادي نميدانستم ولي وقتي نمايشنامه را خواندم به حدي تحت تاثير قرار گرفتم كه ناخواسته اشكم سرازير شد. بعد از اين بود كه مطالعه بيشتر درباره ماجرا شروع شد و همزمان بخش زيادي از ويديوهاي منتشر شده توسط داعش را هم تماشا كردم. اين خيلي به من كمك كرد به جنگ كوباني نزديك شوم.
چطور اين اتفاق افتاد؟
كارگردان در تمام طول تمرين با انتقال اطلاعات كمك كرد اما چون شخصيتي را بازي ميكنم كه پدرش توسط داعش سر بريده شده بايد طوري پيش ميرفتم كه اتفاق را دروني كنم. اين شيوه من در بازيگري است و شايد خيليها اين طور به قضيه نگاه نكنند چون امكان دارد آسيب زننده باشد. ولي من شروع كردم به تماشاي هرآنچه وجود داشت؛ از سر بريدنها گرفته تا شكنجهها و آتش زدن مردم. اين روند همچنان كه اجراها شروع شده هم ادامه دارد چون نبايد فراموش كنم چه اتفاقي رخ داده و در نهايت تمام اينها موجب شد بهتر به شخصيت «فرميسك» نزديك شوم.
با نمونهاي هم مواجه شديد كه بازيگر زن در يك نمايش يا فيلم جنگي حضور داشته باشد و نقش اول را هم اجرا كند؟
معمولا سعي ميكنم به نمونههاي بيروني توجه نداشته باشم و نقش را دروني كنم. به هرحال وقتي يك بازيگر نقشي را برعهده ميگيرد يا خودش را به نقش نزديك ميكند يا برعكس. از اين دو حالت خارج نيست. من سعي كردم خودم را پيدا كنم، به همين دليل در اين زمينه جستوجو نكردم. از طرفي شخصيت هم تا حد زيادي حساس است چون با يك زن چريك كُرد مواجه هستيم كه به سادگي امكان دارد به تيپ تبديل شود. تمام سعيمان را به كار گرفتيم كه چنين اتفاقي رخ ندهد چون تمام فيلمهاي مربوط به كوباني را كه ديدم متوجه شدم زنان مبارز كوباني اتفاقا بسيار معمولي هستند و مثل همه از فرزندانشان مراقبت ميكنند، آواز ميخوانند اما به وقتش اسلحه دست ميگيرند و به جنگ ميروند. نميخواستم به يك زن فرمانده تبديل شوم چون من را از واقعيتي كه در كوباني جريان داشت دور ميكرد.
اما متن بيشتر درباره چنين زني است و تو را به اين سمت هدايت ميكند.
اين طور است ولي اين بين يك مرز ظريف وجود دارد كه هر شب دربارهاش با كارگردان صحبت ميكنيم. فرميسك از يك طرف زن واقعي است كه پايش سست ميشود اگر براي همسر يا فرزندش اتفاقي بيفتد. اما از سويي اين فرمانده بودن را دارد. فرميسك شخصيت پيچيدهاي دارد كه عاشقش هستم و به قول چخوف خوش به حال بازيگري كه پيش از قدم گذاشتن روي صحنه عاشق نقشش شده باشد. براي من اين اتفاق از مرحله خواندن متن رخ داد و به تدريج هم خيلي بيشتر شد. هر بار كه ميخواهم روي صحنه بروم مسووليت سنگيني روي شانههايم حس ميكنم و از خدا ميخواهم كه در درجه اول بتوانم پيام زشتي جنگ را انتقال دهم و از طرف ديگر نشان دادن انسانهايي كه چنين رنجهايي كشيدهاند. به نظرم اگر نقش خوب ارايه نشود و تلخي و تراژيك بودن ماجرا به درستي انتقال پيدا نكند امكان دارد باورپذيري آنچه در كوباني گذشته براي مخاطب كمتر شود. من شخصيتي هستم كه فرزندم را از دست دادهام، پدرم سر بريده شده و مادرم بر اثر ديابت و فقدان دارو در جنگ از دنيا رفته است.
قطعا در جستوجوهايتان با موارد عجيب و پرسش جدي مواجه شدهايد.
كشتن انسانها يك طرف قضيه است اما اينكه يك نفر با اين شدت و اين ميزان از شقاوت و خشم دست به كشتار بزند چيز ديگري است. من نميدانم اين حجم خشم از كجا نشات ميگيرد. آيا از اعتقاد راديكال مذهبيشان ميآيد يا مسائل ديگري كه اينها را به چنين مسيري كشانده است. زماني به حدي خون ديدم كه متوجه شدم حالم بسيار بد شده و گاهي نگران رنجها و آثار بعدي ميشدم اما به هرحال بازيگر بايد وظيفهاش را انجام دهد. به نظرم بازيگر براي اينكه صادق باشد بايد بتواند تا آنجا كه امكان دارد خودش را در شرايط شخصيت قرار دهد. البته واقعا تا جايي كه امكان دارد.
تمرينها چه مدت طول كشيد؟
سه ماه تمام وقت تمرين كرديم و من حتي بعد از آن هم ميخواستم در تمرين باشيم. زماني هم كه به خانه برميگشتم تمرين ميكردم به خصوص لازم بود روي لهجه زياد كار كنم.
از قبل با زبان و لهجه كردي آشنايي داشتيد؟
نه، پيش از اين هيچ آشنايي با زبان كردي نداشتم بهويژه لهجهاي كه آقاي بهاري در نمايشنامه از تركيب لهجههاي گوناگون به وجود آوردهاند. ابتدا متني به دستم رسيد كه 80 صفحه بود و بيشتر ديالوگهايش به «فرميسك» اختصاص داشت و همه بايد به كردي بيان ميشد. نميگويم بايد حفظ ميشد چون از كلمه حفظ كردن در بازيگري بدم ميآيد. كارگردان هم بسيار با حوصله به ما كمك ميكرد و تلفظ كلمه كلمه را با آرامش آموزش ميداد.
در نمايش صحنهاي وجود دارد كه «فرميسك» بايد مونولوگي طولاني بگويد و بازيگر در آن مقطع با صحنه و تماشاگر تنها است. به نظرم لحظه بسيار سختي است، درباره آن بخش صحبت ميكنيد؟
واقعا سختترين چالش من در اين متن مونولوگ پدر است. به اين دليل كه حدود يك ساعت از اجرا ميگذرد و فرميسك تا آن مقطع از بيان حقيقت طفره ميرود. آنجا بايد به چيزي اعتراف كنم كه مدتها بيانش نميكردم. از طرفي آنطور كه آقاي بهاري به ما گفت در فرهنگ كُردي، رساندن خبر مرگ بسيار حساس است. اين مونولوگ خيلي تلخ بود و من در تمرينها سعي كردم شخصيت را زندگي كنم. بارها اتفاق افتاد از گريه زياد با قلب درد به خانه بروم. چون براي من، تمرين بخشي از اجرا است و با اين نظر بعضي دوستان كه ميگويند در اين مرحله نبايد انرژي زياد صرف كنيم، مخالفم. يك بخش سخت ديگر اين بود كه نبايد در گفتن مونولوگ خيلي هيجانزده عمل ميكردم و مثل دختري كه پدرش را از دست داده اشك ميريختم. اين كنترل عواطف در ايفاي نقش «فرميسك» خيلي برايم دشوار بود و هنوز هم هست. چيزي كه در بازيگري خيلي برايم جذابيت دارد اين است كه او به صحنه ميرود تا اعتراف كند و خودش را تمام و كمال در برابر تماشاگر قرار دهد. اگر جز اين اتفاق بيفتد مخاطب بازيگر را دوست نخواهد داشت. اگر كم بگذارم و چيزي را پنهان كنم ارتباط درستي با تماشاگر برقرار نميشود. اين اعتراف به هاگهايي شباهت دارد كه در طبيعت روي گياهان مينشينند؛ در اين صورت است كه بازي شما روي بازيگر تاثير ميگذارد. من هر شب روي صحنه اعتراف ميكنم.
به كدام بازيگر يا بازيگران زن ايراني علاقهمند هستيد و احيانا از آنها آموختيد؟
بازيگري را دوست دارم كه متاسفانه چندان فرصت حضور در آثار سينماي ايران را پيدا نكرد اما به سوسن تسليمي خيلي علاقهمند هستم و دوست دارم روزي با ايشان روي صحنه ملاقات كنم. اما به طور كل از همه آدمها ياد ميگيرم چون معتقدم بازيگري خود زندگي است و در اين مسير تمام اتفاقها، لحظهها و افرادي كه ملاقات ميكنيم به بازيگري ارتباط دارد.