• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4083 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت

براي ناصر چشم‌آذر، آهنگساز و نوازنده پيانو

با يك چشم مي‌خنديد

حسين عصاران

ناصر چشم‌آذر همه جاي موسيقي ما حضور داشت و از اين نظر، در تاريخ موسيقي معاصرمان، اگر نگوييم كه «بي‌همتا»، اما به‌ يقين «كم‌همتا» است: «ساخت و تنظيم موسيقي براي ترانه»، «تنظيم موسيقي براي ترانه»، «موسيقي فيلم»، «موسيقي بي‌كلام»، «موسيقي كودك»، «موسيقي براي شعرخواني»، «نوازندگي»، «اجراي كنسرت و رهبري اركستر در آن‌ها» و ديگر عرصه‌ها. با تكيه بر مجموعه آثارش در اين گستره وسيع، من هيچ به مرگش اعتقاد ندارم.

هر چند كه تلخي نبودِ امكان ديدن روي مهربان و صداي هميشه شادي‌بخشش با من مي‌ماند، اما براي من، ناصر چشم‌آذر، در قطرات باران و آسمان آبي نشسته است. هر بار كه باران ببارد، همه قطراتش را در خود جمع مي‌كنم و «باران عشق» مي‌شنوم كه از دريا آغاز و به دريا هم ختم مي‌شود؛ و هر گاه كه آسمان آبي باشد، همه آن پرندگان عاشقي را كه براي آنها با «پن فلوت» وِرد خواند و نواي عشق را از حنجره‌شان بيرون كشيد، بالاي سرم مي‌بينم كه از گلوي او برايم پيغام آورده‌اند.

 

بيشتر ساعت عمرش را با ساز مي‌گذراند. عاشق ساز بود و در طول دوران گفت‌وگو براي كتاب «باران عشق» هم چند بار تصريح كرد كه «عاشق حمل كردن ساز و نشان دادن اينكه از راه ساخت و اجراي موسيقي، زندگي‌اش مي‌گذرد، است.»

«ساخت» و «اجرا»ي موسيقي يعني اينكه هم «موسيقيدان» بود و هم «آهنگساز». بي‌شك فرق زيادي ميان اين دو عبارت است كه اينجا مجال بسط و گسترش معنا و تفاوت آنها نيست، هر چند كه به طور نسبي هر آهنگسازي، از سطحي از دانش موسيقي برخوردار است و هر موسيقيداني هم با ساخت اثري، مي‌تواند «آهنگساز» ناميده شود؛ اما شايد با رواداري بتوان گفت كه معيار سنجش «موسيقيدان» شدن، ميزان بهره‌گيري از آموزه‌هاي علم موسيقي است و ابزار اوليه، براي دريافت ميزان موفقيت در «آهنگساز» بودن هم‌، سطح استقبال و خوشايند جامعه مخاطبان هدف هر اثر.

اما آنچه هست و مي‌توان آن را به صراحت بيان كرد اين است كه ناصر چشم‌آذر در عين برخورداري كامل از گستره معنايي هر دوي اين عبارات، اين مهارت و شناخت را هم داشت كه از تركيب اين دو، آثاري خاطره‌انگيز هم براي گذر ايام بسازد. چه آنكه هميشه سويه آثار او به سمت مخاطب عام بود، اما از معدود انگشت‌شماراني بود كه ساخته‌هايش هم‌قد سليقه مردم نشد تا محبوب مردم شود. به‌واسطه زندگي در متن جامعه، مرز بين «عامي شدن» و «كنده شدن از عام» را مي‌دانست. به قول اسفنديار منفردزاده آهن‌ربايي را مي‌مانست كه نه آنچنان دور مي‌شد كه براده‌ها به فرمانش نباشند و نه چنان نزديك كه براده‌ها به او بچسبند و خود، از جنس آنها شود. ناصر چشم‌آذر مهارت اين را داشت كه بافاصله از براده‌ها بايستد و آنها را با خود جابه‌جا كند.

به دنبال اين مهارت و آگاهي آنجا كه صحبت از استقبال عموم و ميزان محبوبيت ساخته‌هايش مي‌شد، خود، براي اثر خود، لباس موسيقيداني منتقد را مي‌پوشيد و به نقد آن مي‌رفت. هر بار كه جايزه‌اي گرفت، خودِ موسيقيدانش به سراغ ارزيابي آن جايزه و تنديس مي‌رفت: آنجا كه بهترين تنظيم‌كننده سال‌هاي مياني دهه 50 شد، اعتراض كرد كه: «چرا من اول و واروژان دوم؟» هر بار كه سيمرغ بلوريني از جشنواره فجر گرفت، به هيات داوران انتقاد كرد كه «چرا به‌ موسيقي من جايزه داديد؟» براي «قارچ سمي» مي‌گفت: «آخه از موسيقي فيلمي كه سه روز مانده به جشنواره به من تحويل داده‌اند، من چه لذتي مي‌توانم ببرم؟» ديپلم افتخار بهترين موسيقي متن براي فيلم «گشت ارشاد» را هم به اين دليل دوست داشت كه مجيد انتظامي، حركت موسيقي‌اش را از يك گام به گام ديگر، نه با «مدولاسيون»، بلكه با حل پي در پي چند آكورد در هم، درك كرده بود و آن تكنيك و مهارت را به هيات داوران هم منتقل كرده بود. از اين منظر خرسند بود و يك‌بار هم به شوخي به دستيارش، سپهر عباسي گفته بود: «ببين چه رفقاي گردن كلفتي دارم.» و هنگامي كه صحبت از امتيازدهي به ميزان برخورداري از آموزه‌هاي موسيقي مي‌شد، كنار مردم خيابان مي‌ايستاد. مي‌گفت: «براي اين مردم چيكار كردين؟ شادشون كردين؟ غمگينشون كردين؟ اصلا تو چشماشون نگاه كردين؟» و چون از دانش موسيقي هم بهره‌مند بود، نمي‌شد كه به «پوپوليسم» محكومش كنند. مي‌گفت: «من وظيفه دارم كه با ساز و موسيقي زندگي مردم دور و برم را زيباتر كنم». و در اين عرصه هيچ خط قرمزي نداشت، دقيقا برخلاف اصول و معيارهاي سفت و سختش در ساخت و اجراي موسيقي. نام «ناصر چشم‌آذر» را در اينترنت جست‌وجو كنيد و خود ميزان موفقيت او را در اين راه قضاوت كنيد. رقص‌ و پايكوبي‌اش را با اهالي آسايشگاه بيماران ذهني مشهد ديده‌ايد؟ يا مراسم همنشيني‌‌اش را با روشندلان؟

 

وقتي از ته دل شاد بود، با يك چشم مي‌خنديد و آن يكي، كمتر تغيير مي‌كرد. در آن دم كه به انتهاي خاك خزيد و خوابيد، سرك كشيدم تا روي ماهش را براي بار آخر ببينم. دست شهاب احمدلو كه صورتش را دست مي‌كشيد و مي‌گريست، رويش را پوشانده بود. منتظر لحظه‌اي بودم كه دست او كنار برود. يك عمر گذشت تا آن لحظه. در آن فاصله، همه خاطراتم با او از نظرم گذشت: دستان معجزه‌گر و صورت ماه و زبان شيرينش را مرور كردم. آن شب‌ها و نيمه‌شب‌هاي باراني پر از ساز و موسيقي و... در اين گذار، چيزي جز معصوميت نديدم.

دست شهاب كه كنار رفت، به خود آمدم. يك‌لحظه و براي آخرين بار ديدمش: داشت با يك چشم مي‌خنديد.

پژوهشگر موسيقي و مولف كتاب «باران عشق»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون