از مرگآگاهي تا مرگانديشي
هادي خانيكي
دشوار است نوشتن براي آنكه همه دربارهاش مينويسند، اما گاه گريزي از اين دشواري نيست. پناه بردن به قلم نوعي تسلاي دل براي رها كردن جان از آزار «بيحافظگي» است و براي دكتر قانعيراد كه به گردن هر كه به ايران ميانديشد...
حق دارد، بايد نوشت. او تا كمتر از دو هفته پيش بر درد و مرگ در ذهن و زبان خويش چيره بود و براي هر پارهاي از افقهاي زندگياش برنامههاي روشن داشت. همان روزها با هم در دفتر انجمن ايراني مطالعات فرهنگي و ارتباطات از ضرورت و امكان و چگونگي انجام «گفتوگوهاي اجتماعي» سخن گفتيم و لحظههايي بعد در دفتر انجمن جامعهشناسي ايران درباره سومين «همايش آسيبهاي اجتماعي در ايران» و لزوم تقدير از كنشگران حوزه انديشه و علم و فعالان جامعه مدني و نهادهايي كه توانستهاند گامي در راه شناخت علمي و كاستن از آسيبهاي اجتماعي بردارند. دو روزي نگذشته بود كه تلفني تماس گرفت و از تدارك نشستي براي «جامعهشناسي در حوزه عمومي» در تيرماه خبر داد و از لزوم ورود به اين دو نگاه سخن گفت كه جاي دانش جامعهشناسي «بيرون از حوزه عمومي و رسانهها»ست يا در «درون آنها». همچنان سرپا و سرزنده بود و از دردهاي تن گذرا و در حاشيه برنامههايش براي آينده حرف به ميان ميآورد. چند روز بعد كه خبر شدم حالش رو به وخامت نهاده است، به خانهاش رفتم، ديدم چند روزي به زير سرم رفته است اما گفته بود سرم را در كنار ميز كارش بگذارند تا بتواند همچنان بنويسد و نوشتنهاي جديدش را درباره «حكمراني علم» ادامه دهد. شتاب مرگ در همان روزها از توان تنش پيش افتاد و هر روز با آهنگي تندتر بر ناتواني نفس و خورد و خوراك او افزود. برآورد حيات براي «چند هفته» از نظر پزشك، به چند روز رسيد، اما همچنان اميد و اراده قانعيراد براي انجام كارها در سطح و دايرهاي محدودتر وجود داشت.گويي او در جدال جديد براي بالا بردن ضريب اثربخشي علمي و تجربي خود دست به «مديريت مرگ» زده است. قانعيراد ميخواست و ميكوشيد «كاهندگي توان جسمي»اش را با «فزايندگي قدرت روحي» جبران كند و انصافا كه در اين راه توفيق يافت.او از همان زمان كه فهميد در چنگال سرطاني دامنگستر اسير است، اگرچه «مرگ آگاهانه» به فكر سرنوشت پيش روي خويش بود، اما «مرگ انديشانه» به مديريت ماهها و حتي روزها پرداخت. تفاوت است ميان «مرگ آگاهان» و «مرگ انديشان» كه دسته اول تنها حتميت و قطعيت زوال زندگي و كم فروغي آن را ميدانند،اما دسته دوم روال براي كاستن از روند ناتواني و بهره بردن بيشتر از كمترين لحظههاي توانايي خلق ايده و برنامه ميكنند. قانعيراد از همان آغاز «مرگ آگاه» بود، اما در اين ايام آخر به وضوع «مرگانديش» هم شده بود و براي فرجام رساندن كارهايي ناتمام از خرد و بزرگ، نترس و سختكوش و بلندنظر بود و به واقع اين دوران، بزرگترين شاهكار زندگياش بود.