روح آدمي ديوار نميشناسد
كامبيز نوروزي
شگفتا در عالمي كه الله جميل و يحبالجمال؛
عجيبا در تكهاي از زمين كه تاريخ آن به زيباسرايان و نغزنويساني چون فردوسي و حافظ و سعدي و مولانا و بيدل و بيهقي و طبري و بسياري ديگر ميبالد و مينازد؛
حيرتا در فرهنگي كه رزم و بزم و عزا و كار و ايمان و دينش در هرگوشه با نغمههاي دلانگيز موسيقايي آميخته است؛
دريغا در زمانهاي كه زمختي و زبري و ناسوري زندگي روزمره مقراضي است نابهكار، به كار خراشيدن روح؛
تندخويي و سختگيري به هنر كه جلوه زيباشناس روح آدمي است چنين سكه رايج ميان اهل قدرتي شده است كه چشم و گوششان به شنيدن زيبايي عادت ندارد، از عشق بويي نشنيدهاند. جهان عرصه زيباييهاست. لطافت حيات «به تجلي است از دروديوار». زيبايي را جز به نقش و كلام و به الحان زيبا نميتوان وصف كرد و آن را نوازشگر روح ساخت: «بگذاريم كه احساس هوايي بخورد». انسان كه زيباترين و برترين مخلوقات خداوند است بيدرك زيبايي نميتواند زندگي كند؛ انساني كه از درك زيبايي در هر جلوه ناتوان باشد، در اسفلالسافلين است. هنر عاليترين جلوه نگاه زيباييشناسانه آدمي به حيات و هستي است. ايمان، خود جلوگاه هنر است. ذات الهي خود زيبايي مطلق است. آنكه به هرطريقي مومنانه ميانديشد، يا ارزشها و هنجارهاي متعالي را دوستتر ميدارد لاجرم زيبايي را دوست دارد. ميان ايمان و زيبايي، دوستي ملازمه است. آنكه زيبايي را نبيند يا از آن بگريزد يا از آن بهراسد، به جايي در ايمانش بايد ترديد كند و بترسد از آنكه مصداق آن شود كه: «نام آن كبوتر غمگين كه از قلبها گريخته ايمان است». گاه كلام، گاه اصوات و الحان موسيقي هستند كه جلوهگاه اظهار حس زيبايي دوستي انسان ميشوند و بازتابي براي نگاههاي عاشقانه ما به خود و انسانها و هستي. و اين زيباترين جلوههاي آدمي است: «از صداي سخن عشق نديدم خوشتر». از موسيقي، صداي تعالي ميآيد. از موسيقي، صداي بالاها شنيده ميشود: «خشك چوب و خشك سيم و خشك پوست / از كجا ميآيد اين آواي دوست». ستم است برمردمان كه ناگزير ميشويم در برابر عنودان زيبايي از ذكر سخن براي نشان دادن بديهيترين و عميقترين وجوه فطري انسان تا بگوييم جهان شعرو ادب و موسيقي نياز روح ما است و نيازمند آزادي نوشتن و سرودن و خواندن و شنيدن. عيبجويان در برابر باد سد ميسازند. روح آدمي هيچ ديوار نميشناسد؛ جسم، اسير ديوار ميشود؛ روح و جان به سيم خاردار طعنه ميزند و از هر سدّ و ديوار ميگذرد.
عيبجويا تو به چشم عيببين
كي تواني بود هرگز عيببين
موي بشكافي به عيب ديگران
ور بپرسيم عيب تو، كوري در آن
پينوشت: اشعار نقل از هاتف، سهراب سپهري، فروغ فرخزاد، حافظ، مولانا و عطار.