استراتژي ترامپ برابر ايران
بهينهترين و كارآمدترين شرايط در ديپلماسي امريكا زماني اتفاق ميافتد كه ساختار و كارگزار با هم همراستا باشند و بر اساس قواعد و عرف ديپلماتيك رفتار كنند. راندمان يا رفتار ثمربخش يا كارآمد يك حكومت، لزوما به معناي اخلاقي بودن يا مثبت بودن عملكرد اين حكومت نيست، بلكه به معناي نتيجه بخش بودن آن براي اجراي سياستهايي است كه منفعت آن حكومت بر اساس آن تعريف ميشود. در تاريخ معاصر امريكا در چند موقعيت مختلف شاهد اين بوديم كه ساختار و كارگزار با يكديگر هماهنگ بودند و بر مبناي هنجار ديپلماتيك رفتار كردهاند. اما در دوره كنوني شرايط دولت امريكا بهشدت تغيير كرده است؛ به شكلي كه به نظر ميرسد همه متغيرهاي مستقل معادله سياست خارجي امريكا، در جهتهاي مختلف حركت ميكنند. در چنين شرايطي رابطه ميان كارگزار با كارگزار، كارگزار با ساختار و كارگزار با عرف، به شكل كمسابقهاي در دولت امريكا به هم خورده است. شرايط بهينه سياست خارجي و همسويي و هماهنگي كارگزار، ساختار و عرف، باعث ميشود كه تكليف طرفهاي مذاكره يا تعامل، مشخصتر و رفتار سياست خارجي قابل پيشبينيتر باشد. در چنين شرايطي نيات و اهداف مشخص، با مسير معلوم از سوي يك طرف تعامل وجود دارد كه باعث ميشود طرف مقابل براي همراهي يا مقابله با آن تصميم بگيرد. در چنين شرايطي ميزان ريسك در محيطهاي چالشبرانگيز كمتر ميشود، چرا كه دو طرف براي تعامل با يكديگر ميتوانند برنامهريزي داشتهباشند و رويدادهاي تصادفي، تغيير مسيرهاي ناگهاني و تصميمگيريهاي شخصي، نقش كمتري در رويدادها بازي ميكنند و به جاي آن رفتار منطقي، قابل پيشبيني و ارزيابيپذير شكل ميگيرد. شرايط كنوني در دولت امريكا، به يك معماي چند وجهي يا يك معادله چند مجهولي تبديل شده است كه هيچ يك از متغيرهاي آن هماهنگ با يكديگر نيستند و رفتار آنها با عرف منطقي سازگار نيست. تمايلات شخصي كارگزاران در واشنگتن، امروز بر سياستهاي ساختار سياسي غلبه كرده است و تمايلات رقيب كارگزاران مختلف، با انگيزهها و وابستگيهاي مختلف، در اجراي تمايلات شخصي به جاي سياستهاي معين، باعث ايجاد آشفتگي و بههمريختگي در رفتار بينالمللي امريكا شده است. عدم تطابق رفتار دونالد ترامپ، با ساختار سياسي و نهادهاي سياستگذاري ايالات متحده امريكا، به اين دليل است كه او از جايي خارج از دنياي سياست وارد كاخ سفيد شده است. بخشي از بههمريختگي كنوني در دولت امريكا، محصول پيگيري سياست اوباما زدايي در دولت ترامپ است. باراك اوباما، هر چند در سياست و اقتصاد امريكا، عملكرد مثبتي داشت، اما بعد از شكست حزب دموكرات در انتخابات، پاك كردن ميراث او از حافظه رايدهندگان، به يكي از اصليترين اهداف دولت جديد بدل شد. اين اوبامازدايي، بيشترين نمود خود را در سياست خارجي دولت امريكا نشان داده است. همزمان بعد از انتخاب ترامپ به رياستجمهوري، به نوعي ميتوان گفت كه شاهد بهتزدگي، غافلگيري و بيعملي ساختار در برابر كارگزار هستيم. معمول است كه در واشنگتن، در دو سال ابتدايي حكومت يك رييسجمهور جديد، ساختار سياسي و نهادهاي سياستگذار، دست بالا را در رويههاي اجرايي دارند تا كمكم دولت جديد به ثبات برسد و رييسجمهور زمام امور را در اختيار خود بگيرد. اما در دوره جديد شاهد بوديم كه ساختار سياسي در امريكا، كه در واقع دونالد ترامپ به نوعي با رفراندوم عليه ساختار يا Establishment در آن راي گرفت، به نوعي دچار انفعال شده است و رييسجمهور از اولين روز كاري خود تمايلات شخصياش را به عنوان سياستهاي كلي غالب كرده است.
نهايتا در چنين شرايطي ميتوان گفت كه معماي سياست خارجي امريكا، قابل حل نيست، چرا كه متغيرهاي آن از هيچ قانوني پيروي نميكنند. به صورت مشخص در شرايطي كه ترامپ احساس ميكند خروج از برجام باعث يك پيروزي آني براي او نشده است و عملا به لحاظ تبليغاتي هيچ دستاورد مشخص براي او نداشت، تلاش ميكند تا از اين اتفاق براي خود يك پيروزي بسازد. براي ترامپ فارغ از هر نتيجهاي، يك نشست با رييسجمهور اسلامي ايران ميتواند يك پيروزي ديپلماتيك باشد، او در آستانه انتخابات مياندورهاي كنگره، براي كمك به حزبش در انتخابات، به چنين پيروزي نماديني نياز دارد. براي او مهم نيست كه در مذاكرات چه بگذرد و چه نتيجهاي از آن حاصل شود، چرا كه همهچيز را ميتوان به ادامه گفتوگوها و رايزنيهاي بعدي حواله داد، اما محض مذاكره باعث ميشود كه او وانمود كند، هم شعار خود را براي پاره كردن برجام عملي كرده است، هم با اين كار ايرانيها را وادار به مذاكره كرده است. او همزمان ادعا ميكند كه چنين مذاكرهاي بدون پيششرط است، اما در واقع در صورت موفقيت در رسيدن به چنين هدفي، آنگاه ادعا خواهد كرد كه شروط خود را براي ايرانيها تشريح كرده است و منتظر اجراي آنها ميماند. روشهاي ترامپ، هم به لحاظ ديپلماتيك نابهنجار و غيرعرفي است و هم از لحاظ سياستهاي كلي به نظر ميرسد كه استراتژي منسجم و سياستهاي ساختار حكومت امريكا را دنبال نميكند. همزمان با ترامپ، مايك پمپئو، وزير امورخارجه مسير ديگري را طي ميكند كه به وضوح نشاندهنده ناهماهنگي كارگزار با كارگزار است، او تلاش ميكند تا با يك رويكرد عرفيتر، شرايط لازم براي كاهش فشارها بر ايران و اهداف مذاكره با ايران را تشريح كند، اين عملكرد، او را مستقيما رودرروي ترامپ و ادعاي مذاكره بدون پيششرطش قرار ميدهد. نبايد فراموش كرد كه فهم ترامپ از مذاكره با معناي اين عبارت در عرف سياست خارجي متفاوت است. او در واقع ديپلماسي و مذاكرات ديپلماتيك را به صورت يك گفتوگوي تجاري ميبيند كه هر يك از طرفين دنبال بيشترين سود و كمترين ضرر هستند. در عين حال به دليل فقدان استراتژي منسجم و سياستگذاري ساختاري در مورد روابط خارجي، مشخص نيست كه تا چه اندازه از پيشنهاد گفتوگو با تهران يا هر عملكرد ديگر دولت ترامپ در سياست خارجي، از سوي كارگزاران و مقامهاي مختلف درك مشترك، انتظارات يكسان و نتيجه همساني وجود داشتهباشد نهايتا اين ناهماهنگيها و آشفتگيها در سياست خارجي امريكا باعث ميشود كه نتيجهبخش بودن آن مورد ترديد باشد، حتي اگر فرض كنيم كه كارگزاران متفاوت كاخ سفيد، نتيجهاي مشترك را مد نظر داشتهباشند. اين آشفتگي همزمان ريسك روياروييهاي ناخواسته، تصادفي و غيرقابل پيشبيني را نيز بهشدت افزايش ميدهد.