موزهاي كه بايد دوباره ديد
كاوه فولادينسب
چند روز پيش همراه مريم رفتيم تماشاي موزه سراميك برلين. اما فايده نداشت، دوباره بايد بروم و ببينمش. مكان اين موزه، قديميترين خانه محله ويلمرزدورف برلين است؛ خانه يكطبقه سيصدسالهاي كه در گذر ايام دستخوش تغيير و تحولات زيادي شده -يك زماني خانه بوده، بعد فروشگاه، بعد مدرسه رقص و حالا موزه سراميك، و بعيد نيست
در اين ميانهها چيزهاي ديگري هم بوده باشد كه من نميدانم- و حالا ديگر جزيي از ميراث شهر محسوب ميشود.
موزه سراميك برلين موزه خصوصي كوچكي است كه يك سازمان مردمنهاد حامي هنر سراميكسازي با بودجه و حمايت سنا و شهرداري برلين و البته همياري اعضا و حاميانش بنا كرده. اين موزه فقط چهار گالري دارد كه بزرگترينشان شايد بهزحمت چهل متر ميشود، اما- به مصداق فلفل نبين چه ريزه- گنجينه جذاب و ارزشمندي را در خودش جاي داده.
روي برچسبهاي معرفي اشيا-به رسم بيشتر موزهها- نام اشيا، سال ساخت آنها و نام افراد يا نهادهايي كه آنها را به موزه هديه كرده يا هزينه تملكشان توسط موزه را تقبل كردهاند، نوشته شده. كموبيش نيمي از گنجينه موزه از محل بودجه تخصيصي سنا تهيه شده. پس نيم ديگرش چه؟ «مردم». نيم ديگرش را «مردم» به موزه هديه دادهاند؛ يا خود اشيا را، يا هزينه تملكشان را.
من ميان جعبهآينهها و قفسههاي موزه قدم ميزدم و به اين فكر ميكردم كه يك شهروند چقدر بايد از نظر شعور مدني و درك وظايف شهروندي رشد كرده باشد كه به جاي تملك خصوصي يك شيء، به نمايش گذاشتن آن در ويترين خانهاش و پز دادن به دخترخاله و پسرعمه و دوست و همسايه، ببرد آن را به موزهاي خصوصي هديه كند كه هر شهروند و توريستي بتواند از ديدنش لذت ببرد و تازه اين فقط سطح ماجراست.
چقدر سطح اعتماد عمومي بايد زياد باشد كه «مردم» اينطور از منافع خصوصي به حرمت منافع عمومي بگذرند، با نهادها - خصوصي و عمومي و دولتي- همكاري كنند و در واقع باري از دوش آنها بردارند. همين است كه بايد دوباره بروم و موزه سراميك را ببينم، چون از يك جايي به بعد چيز زيادي ازآن نفهميدم. مني كه اهل سرزميني هستم كه مردمش- از صدر تا ذيل- براي هر چيزي صف ميكشند و (جز در دوره انقلاب و جنگ) منافع خصوصيشان هميشه و هميشه بر منافع عمومي چربيده و حتي بسياريشان متوجه نيستند كه در بسياري از موارد با تامين منافع عمومي، منافع خصوصيشان هم تامين خواهد شد، ديدن هر نمادي از نظامهاي شكلگرفته بر مبناي اعتماد عمومي و هر نمودي از رفتارهاي شهروندي -يا بهتر بگويم اداي وظيفه شهروندي- ذهنم را مختل ميكند و يادآوريكننده هزار مشكل كوچك و بزرگي است كه كشورم را به كام خود كشيده.