كارمند، قهرمان مدرنيته
محسن آزموده
تا حالا تعبير «انقلاب كارمندي» به گوشتان خورده است؟! آيا اصلا شنيدهايد كسي از اتحاديه كارمندي يا اعتراضات كارمندي حرفي بزند يا يك فيلسوف و جامعهشناس و اقتصاددان، حالا نه در حد و اندازه كارل ماركس، بيايد و درباره كارمندان (و نه الزاما درباره بروكراسي) و وضعيت نامساعد زندگي آنها نظريهپردازي كند و از شرايط نابرابري كه به «كارمند شدن» آدمها منجر ميشود، پردهبردارد و در نهايت هم مانيفستي پر شور و هيجان بنويسد و در انتهايش حكم صادر كند كه «كارمندان جهان متحد شويد»! تازه اگر هم شيرپاكخوردهاي مثل ماركس چنين ميكرد، بعيد بود كه كارمندان جهان كه چه عرض كنم، كارمندان حتي يك اداره هم متحد ميشدند. تقصيري متوجه آنها نيست، اصولا كارمندي شكلي از سبك زندگي است كه با اين سر و صداها چندان نسبتي ندارد.
اگر متفكري به بزرگي ماركس درباره و براي كارمندان بيانيههاي تند و تيز صادر نكرده است، به جايش نويسندگان و رماننويسان نامآور قرن نوزدهمي و قرن بيستمي مثل چخوف و داستايوفسكي و كافكا و كامو و... تا دلتان بخواهد، شخصيت كارمند، شكل و شمايل ظاهرياش، دغدغههاي او و خصايل و رفتارهايش را با دقتي وسواسگونه، توصيف كردهاند، كاراكتري كه به سينما (امبرتو د ويتوريو دسيكا مثلا) و تئاتر (مرگ فروشنده آرتور ميلر را به خاطر آوريد) نيز راه يافته است و البته امروز اندكي كليشهاي مينمايد: تصوير مردي ميانهاندام، ميانسال، خجالتي، عيالوار، گوشبه فرمان و تا حدودي گوژپشت از فرط نشستن پشت ميز، با كت و شلواري مستعمل كه سرآستينهايش رفته، كفشهاي كاركرده اما واكسزده و انبوهي پرونده زير بغل كه مدام در حال دويدن از اين اتاق به آن اتاق است و وقت كه پيدا ميكند، زيراب اين همكار يا آن ديگري را ميزند و تا ميتواند اربابرجوع را دست به سر ميكند و در رويارويي با بالادستيها دست به سينه و بلهقربانگو است، اسم اضافهحقوق و تشويقي و وام كمبهره و بن خواروبار و... كه به ميان ميآيد، گوشهايش تيز ميشود. هميشه هشتش گروي نهش است، در روزهاي اول ماه، كه تازه حقوقش را دريافت كرده، چشمانش برق كمرمقي دارد، اما به ميانه ماه كه ميرسد، ديگر حال و حوصله ندارد با ارباب رجوع سر و كله بزند، روزهاي آخر هم كه به وضوح بياعصاب است و خدا به داد تنابندهاي برسد كه دمپر او شود! ماركس با همان لحن انقلابي و رمانتيكش ميگفت، كارگران چيزي براي از دست دادن ندارند، جز زنجيرهايشان! از قضا از هر سو دست و پاي جسم و جان كارمند قصه ما با زنجيرهاي نامريي- گيرم آنها را چنين دراماتيك نامگذاري نكنيم- بسته شده است: قسط خانه، بازپرداخت وام مسكن، هزينه شهريه مدرسه بچهها، پول شارژ ساختمان، قبوض آب و برق و گاز و تلفن، خرج دانشگاه پسر دانشجو و ... او اگر هم بخواهد، نميتواند انقلابي عمل كند، زندگياش ذاتا محافظهكارانه و بر پايه حفظ وضع موجود بنا شده و بزرگترين رخداد حياتش، ترفيع گرفتن سر كار و شورانگيزترين هيجانجويياش سفر شمال با خانواده به يكي از سوييتهايي است كه اداره هر سال، نوبتي و پس از كلي بالا و پايين كردن و منت گذاشتن، به كارمندان ميدهد! اين تصويرپردازي كاريكاتوري از طبقه يقهسفيدها ممكن است، در بسياري از جزييات اغراقگونه باشد، مثل هر كاريكاتور ديگري. واقعيت اين است كه شخصيت كارمند، قهرمان اصلي دوران متجدد است، روزگاري كه همه مثل هم شدهاند. يكي هم اگر معروف و به اصطلاح «سلبريتي» ميشود، به تعبير انديوارهول براي چند دقيقه است و باز همه درگير زندگي روزمره خودشان ميشوند و خوشيهاي كوچك مثل اينكه «عصر بعد از اداره، با فيفي و نانا برويم كافه و بعد سينما و شب هم زود به خانه برگرديم، چون فردا بايد در اداره كارت بزنيم!»
زنده باد كارمندي!