• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4167 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۳ شهريور

ناهار، نعمتي، باقالي‌پلو

امير جديدي

يكي دو روز پيش براي ورزش ايران اتفاق عجيب و ناگواري افتاد. خبر كوتاه بود اما يگانه بود و هيچ كم نداشت. زهرا نعمتي تيرانداز تيم ملي ايران سي ثانيه دير به زمين مسابقه رسيد و از رقابت كنار گذاشته شد.

چيزي نگذشت كه فضاي مجازي پر شد از وا مصيبتا و وا اسفا. هر كس به قدر وسع هر چه كه در چنته داشت روي دايره توييتر و اينستاگرام ريخت تا اين خبر را به گوش ايرانيان و بلكه جهانيان برساند و در اين بين بگويد كه مردم ببينيد كه مديران و مسوولان و ورزشكاران ما چقدر بي‌فكر و لاابالي و ناكاربلد هستند كه اين مهم را فراموش كردند. در بين اهالي عالم مجاز يكي از دوستانم را ديدم كه از اتفاق جزو اولين كساني بود كه اين خبر را مخابره كرده بود و نوشته بود «شوكه‌كننده؛ حذف عجيب زهرا نعمتي به دليل ناهار!...» و در توييت ديگري نيت خواني كرده بود و نوشته بود «بي‌صبرانه منتظر مصاحبه نمايشي زهرا نعمتي با فشار رييس فدراسيون و نايب‌رييس فدراسيون تير و كمان هستيم تا بگويد؛ تقصير من بود و بقيه مقصر نيستند!» از اتفاق همين‌طور هم شد و چند لحظه بعد زهرا نعمتي آمد همين حرف‌ها را زد و بعد از آن هم نايب‌رييس فدراسيون تير و كمان مصاحبه كرده بود و گفته بود از اين اتفاقات پيش مي‌آيد. باز دوباره عده‌اي از دوستان براي نايب‌رييس فدراسيون نوشتند كه واكنش وقيحانه نايب‌رييس فدراسيون... #زهرا_نعمتي.

من نمي‌دانم كه آقاي نايب‌رييس از سر صدق اين حرف را زده است يا زير فشار عصبي چنين فرمايشي كردند، اما حقيقتا باور دارم كه با اين سبك زندگي از اين اتفاقات پيش مي‌‌آيد و در حقيقت كلام حق بود كه بر زبان اين نايب‌رييس جاري شد.

خداي ناكرده قصد افشاگري ندارم اما همان وقتي كه توييت‌هاي دوستانم را مي‌خواندم ياد خاطره نه‌چندان دوري افتادم كه بي‌ارتباط با ماجرا نيست. حدود شش ماه پيش براي مصاحبه با وزير ورزش به ساختمان وزارتخانه در خيابان سئول رفتم. قرار مصاحبه ساعت 2 بعد از ظهر بود علي‌القاعده چون براي مصاحبه با وزير بايد دوربين چك و خنثي شود چند دقيقه‌اي زودتر خودم را به طبقه آخر ساختمان وزارت ورزش رساندم. به مسوول حفاظت گفتم كه از روزنامه اعتماد بابت مصاحبه با وزير آمدم. فرمودند كه همكارتان هنوز نيامدند. چند دقيقه‌اي ايستادم و ساعت 2 شد. با همكارم تماس گرفتم، با دهان پر گفت در اتاق مسوول روابط عمومي است چند دقيقه ديگر مي‌آيد. باز دلم آرام نگرفت. آمدم طبقه پايين و به منشي مسوول روابط عمومي خودم را معرفي كردم و ايشان هم با داخل تماس گرفتند و در باز شد. بوي باقالي‌پلو از لاي در بيرون زد و همكارم و مسوول روابط عمومي در حال تناول آخرين لقمه‌ها، تعارفي زدند... گفتم دير شد. گفتند نگران نباش مي‌رويم. خورده‌نخورده از غذا دست كشيدند و راهي طبق بالا شديم. حالا ساعت حدود 2:15 دقيقه بود. نيم ساعت هم پشت در اتاق وزير نشستيم و حدود ساعت 2:45 دقيقه وارد اتاق وزير شديم. جالب اينكه وقتي وارد اتاق وزير هم شديم بوي غذا مي‌آمد. باري اين تجربه يكي از هزار اتفاقي است كه هر روز در اين شهر مي‌افتد. بابت همين ناهار هزاران كار به تاخير افتاد اين مدال هم رويش. بابت همين ناهار در هزاران اداره كار مردم به بعدش اهاله شد، اين مدال هم رويش. بابت همين ناهار در جلسات بي‌سر و ته چقدر بركت خدا حيف و ميل شد، اين مدال هم رويش. بابت همين ناهار چه مرداني كه سر زن‌شان داد و قال نكردند، اين مدال هم رويش. بابت همين ناهار چه مادرها و لله‌هايي كه نق بچه‌هاي لوس‌شان را شنيدند، اين مدال هم رويش. بابت همين ناهار چه تحريريه‌هايي بوي قرمه‌سبزي نگرفتند، اين مدال هم رويش و بابت همين ناهار خود من و شما چقدر به قول و قرارهاي‌مان دير رسيديم، اين مدال هم رويش. ان‌شاءالله وقتي ديگر.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون