تا چند اسير عقل هرروزه شويم
كاوه فولادينسب
بياييد فرض كنيم (فرض محال كه محال نيست) كه اوضاع و احوال كشور چنان بد است كه در تاريخ معاصرمان هرگز نبوده؛ مثلا در دوران اشغال متفقين و قحطي و بلاتكليفي بعد از آن در دهه بيست هم حتا اوضاع كشور و حال مردم بهتر از امروز بوده يا مثلا در سالهاي اوايل دهه شصت، كه هنوز جوهر انقلاب خشك نشده و امور سروساماننگرفته، جنگي نابرابر، نه فقط با صدام و حزب بعثش، كه با جمعي از ابرقدرتها به كشور تحميل شده. حتا اگر اينطور فرض كنيم و اصلا خودمان را - فراتر از دوران معاصر- بداقبالترين ايرانيهاي تاريخ هم بدانيم، باز دليلي ندارد كه در برابر اين شرايط سخت وا بدهيم و دست از زندگي بكشيم. ميشود مدام اخبار نگرانكننده را دنبال كرد و افسوس فرصتهاي ازدسترفته را خورد و هيچ هم به اين فكر نكرد كه خيلي از اينها كه به خوردمان داده ميشود، بيشتر از آنكه خبرنامه باشد، هرزنامه است، ميشود هم روزي چند ساعت عطش و ولع دنبال كردن اخبار را كنار گذاشت و زندگي كرد! دلار گران شده، اما هنوز هم اگر صبح پنجشنبهاي بزنيم به دل طبيعت و برويم دربندي، دركهاي، شانديزي، شهميرزادي، جايي، صداي رود و آواز پرندهها هست و ميتواند روحمان را جلا بدهد. گراني بيداد ميكند، اما هنوز هم ميشود قابلمهپارتي راه بيندازيم و دور هم جمع شويم و دل بدهيم و دل بگيريم و از احساس بيپناهي خلاص شويم، بيآنكه به ميزبان فشار بيايد. هنوز خيلي كارها ميشود كرد. هنوز ميشود تسليم اين صحنهآرايي خطرناك نشد. هرچه باشد، زندگي از مرگ قويتر است. تاريخ زندگي بشر با مثالها و مصداقهاي فراوان نشان ميدهد كه بازندهها پيش از آنكه به حريف ببازند (حتا اگر حريفشان شرايط زمانه باشد) به خودشان ميبازند. وقتي همه اميدت را از دست دادي و فكر كردي كار به آخر رسيده، داري پيش زنگ قهرماني طرف مقابل را به صدا درميآوري. براي ملتي مثل ما، كه به هزار و يك دليل جامعهشناسانه و مردمشناسانه و روانشناسانه، زودتر از موعد سراغ قانونخواهي و دموكراسيخواهي رفتهايم و كشورمان از نظر استراتژيك و ژئوپولتيك كيفيتي ويژه در جهان دارد، تمام اين صد و اندي سال گذشته با فراز و نشيبهاي فراوان همراه بود و هميشه هم در نهايت نه مردهايم و نه كيان مليمان از بين رفته... قويتر شدهايم؛ مگر نه اينكه «دردي كه من را نكشد، قويترم ميكند»؟ اين روزها، بيشتر از هر وقت ديگري، ما نياز به لبخند داريم، شادي و نشاط. منظورم الكيخوش بودن نيست، همين شادي و ميل به زندگي، خود مبارزهاي است عليه مرگ و سياهي، و دادخواستي عليه تصلب. تلاش معاش بهجاي خود، نگراني امروز و آينده بهجاي خود، اما لازم است يك جايي هم براي دلمان بگذاريم، براي لذت بردن از زندگي و اصلا بگو تجديد قوا... به قول حضرت حافظ «اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد، من و ساقي به همسازيم و بنيادش براندازيم»... شايد براي ما ملت، هيچوقت لازمتر از اين روزها نبوده كه دست در دست ساقي، بهجاي همه آن چيزهايي كه روزگارمان را سياه كرده، سفيدي و نور را زندگي كنيم.