نويسندهاي كه مشمول مرور زمان نميشود
علي مسعودينيا
گويا امروز كه شما اين متن را ميخوانيد، تولد جناب تولستوي است و مبارك هم باشد و چه از اين بهتر. بنده كه شخصا عاشق قلم و ارادتمند آثارش هستم. اما چندي پيش در محفل هنرجويان داستاننويسي جمعخواني «مرگ ايوان ايليچ» جناب تولستوي را برگزار كرديم و حقير خيلي با ذوق و شوق رفتم و خيلي درب و داغان و آويزان برگشتم. رفقاي جوانتر كتاب را خوانده بودند و اصلا خوششان نيامده بود. آدمهاي پرت و دور از ادبيات جدي هم نبودند. ولي قشنگ طوري با اثر برخورد كردند كه انگار نه انگار نويسندهاش از غولهاي تاريخ ادبيات است و اتفاقا از همين نوولش هم بسيار ياد كردهاند به عنوان يك اثر شاخص و سرشار از آموزههاي فرمي و مفهومي. حالا دليل اين برخورد سرد چه بوده، درست نميدانم ولي يادم هست كه وصف «ملالآور» را در آن محفل بسيار شنيدم. نميدانم اين روزها به چه چيزي ميگويند ملالآور، ولي به هر چه كه ميگويند شامل حال آقاي تولستوي نميشود به نظر من. او يك نويسنده حكيم و كامل و خوشبيان است كه حتي در افتضاحترين ترجمهها از داستانهايش باز روح قصه تو را دنبال خودش ميكشاند و نميتواني رهايش كني. اصلا او از معدود نويسندگاني است كه براي آدم هراس از حجم عظيم يك كتاب را از ميان ميبرد. فقط كافي است كه يكبار آدم نترسد و مثلا «آنا كارنينا» را به دست بگيرد و شروع كند به خواندن و غرق شود در آن دنياي رنگين و شگفتآور قرن نوزدهمي و حكايت عشق سوزناك آنا و زندگي پر فراز و نشيب لوين را پي بگيرد و همپايشان بخندد و بگريد و خيلي زودتر از آنچه فكر ميكند به لحظاتي برسد كه ميبيند چيزي از كتاب باقي نمانده و تازه بفهمد چه لذت بينظيري دارد به آخر ميرسد. آنا كارنينا به معناي واقعي كلمه يك شاهكار است و هرچند هواداران ديگر رمانهاي تولستوي، مثلا «جنگ و صلح» و «رستاخيز» كم هم نيستند، اما اين يكي واقعا چيز ديگري است. بايد يك سپاس ويژه هم داشته باشيم از استاد عزيز سروش حبيبي كه طي سالهاي اخير همت كرده و بسياري از آثار خوب تولستوي را دوباره ترجمه كرده و ترجمهاش هم واقعا دلنشين و عالي و خوشخوان است. اتفاقا يكي از ترجمههايش همان كتاب كذايي «مرگ ايوان ايليچ» است و يكي ديگرش «شيطان». دو اثر خارقالعاده كه البته حول مساله همواره مورد علاقه تولستوي، يعني اخلاق و فلسفه اخلاق شكل گرفتهاند و لحظاتي را از اميال و درونيات آدمي تصوير ميكنند كه هرگز نميتوان برايشان تاريخ انقضايي متصور بود. ها... فكر كنم به جواب مسالهام رسيدم. وقتي قصهاي از منظر شكل روايت و مفهومي كه ارايه ميكند مشمول مرور زمان و تاريخ انقضا نميشود و وقتي تولستوي استاد مسلم خلق چنين قصههايي است، چگونه ميشود براي آثارش صفت ملالآور را خرج كرد؟ شك ندارم كه عيب از هنرجويان جوان آن محفل است... شك ندارم...