گذار از عصر تاكسيدرمي انسان
محمد زينالي اُناري
بلوغ واقعي، آغاز يك تجربه انديشمندانه در زندگي است. ولي ما اغلب آن را در بلوغ جسمي خلاصه ميكنيم كه پيشتر و پيش از پيدايش عصر دولت- ملت ايراني رايج بود. در آن هنگام، رعيت ايراني ساخته شده بود براي كار محقر و ساده تأمينكننده نيازهاي جمعي و لازمه اين شرايط، آن بود كه پيش از آنكه به بلوغ فكري و انديشه برسد، دوباره خود را بازتوليد كند. به همين خاطر براي توليد رعيت صرفا بلوغ جسمي لازم بود كه مانند ساير گونههاي مخلوقات انسان كه مورد استفاده فئودالها يا اربابان بود، خود را بازتوليد كند. براي فرستادن سهم به شاه قاجار، از نظر بيگهاي ايلها، خانهاي روستايي و اربابان شهري، گله، مزرعه و درخت جهت توليد گوشت، گندم و سيب ضروري بود و انبوهي از رعيت براي نگهداري همينها لازم بود.
تودههاي صنفي شهرها هم كه قرنها از شهري به شهر ديگر كوچ ميكردند - و همه غارتگران بيروني و جنگجويان قهري با گرفتن جان آنها در شهرها حكومتهاي وقت را مستأصل ميكردند- هيچوقت فرصت بازتوليد خود و نشستن و درنگ كردن براي گسترش حرفه و زايش ساختار صنعتي را نداشتند. حتي عرفا و انديشمندان ايران هم روي خوش نديدند والا سهروردي كه يك منتقد معرفت و انديشه بود، در 37سالگي كشته نميشد. بوعلي سينا هم به جرم نپذيرفتن وزارت و بهرهدهي به امرا دربهدر دشتها و بيابانها نميشد تا بتواند طرح حكمت اشراقي خود را كه در اواخر عمر شروع كرده بود، تكميل كند.
تا همين اواخر دوران منتهي به قاجار و تلألو مشروطه، خروج انسان ايراني از صغارت خود به صلاح امرا و حكام نبود.
به همين جهت آنها را در دوران بلوغ جنسي به عقد هم در ميآوردند تا بلوغ در نوجواني تاكسيدرميشود و باقي عمر را طبق تذكرههاي خوانين و اربابان به وظيفه او تبديل شده بود، كه فقط در پي نانِ شب بدود و پي آواز حقيقت نرود. تا همين دوران ناصرالدين ميرزا، حاكميت ايران، منطق غريزه بود و تنها تلاش شاهان و مردم، تأمين معيشت و رفع جوع بود و شاهان براي اينكه آشوبي رخ ندهد، از بهترين حكيمان و اطبا استفاده ميكردند و ساير مردم در دست سل و وبا اسير بودند. هر جا هم انديشه ميخواست خودنمايي كند، منطق سيطره غريزه آن را ويجين ميكرد.
حال بسياري از مردم به سبب پيامدهاي ناخواسته شكل گرفتن مدرسه نوين و نظام دانشگاهي كه سرآغاز اين تحولات از سيدمحمد طباطبايي و محمدتقي فراهاني شروع شد، به يادگيري شيوههاي فهم رياضي، فيزيك، علوم تجربي و گسترش منطق جديد ميپردازند و حاكميت معيشت و جبر غريزه جاي خود را به منطق رياضي و فهم استدلالي ميدهند و براي همين، آدمي بايد دوراني را براي تحصيلات عالي هم بگذارد تا به كسب تخصص و توسعه دانش بپردازد و به بلوغ واقعي برسد. امروز، بلوغ راستين و زندگي خردورزانه، در گذر از نوجواني و رسيدن به بلوغ منطقي در ميانههاي جواني است.
اما همگان نميتوانند از موهبت يادگيري بهره ببرند و گروههاي در حاشيه ماندهاي ديده ميشود كه هنوز توليدكننده نيروي انساني مازاد براي تأمين انبوهي از كارگران، دستفروشان و قشون قاچاق و خشونت باشند.
آنها كساني هستند كه از خانههاي فقير و كم سواد بر ميخيزند و براي كساني كه به نيروي مازاد كم سواد علاقهمندند همين بهتراست كه رعيت و كارگرهاي كم سواد هر روز بازتوليد شوند. براي همين، علاقهمندان بسياري به تاكسيدرمي انسان در دوران نوجواني وجود دارد تا لمپن پرولتاريا يا «كارگر مازاد بيمهارت» در جامعه به وفور وجود داشته باشد.
چرا كه صاحبان سرمايه ما هنوز نتوانستهاند از امكاناتي چون دانش رباتيك و دستگاههاي صنعتي براي مهار نيازهاي كارگري خود استفاده كنند و بهشدت به نيروي انساني كم هزينه فكر ميكنند. به همين خاطر بر كوس بازتوليد فقر و كارگرهاي كم هزينه ميكوبند و دوست دارند، رعيت/كارگر خود را بازتوليد كند و هميشه به رايگان در دست باشد.
ازدواج نوجوانان در ايران، تاكسيدرمي انسان است. ازدواجي است كه اجازه برخاستن جامعه ايراني از صغارت معيشت و رسيدن به منطق جديد و دانش تخصصي را نميدهد.
جوان ايراني ميتواند به كنترل غريزه و سوق دادن لذات و نيازهاي وجودياش به سوي فهم منطقي جهان و انديشهورزي براي ساختن زندگي پويا بينديشد. اما بسياري دوست دارند او در دوران نوجواني خشك شده و براي تأمين زندگي محقر و كم درآمد بدود؛ و نتيجه همين شده كه كثيري از خانوادههاي ايراني به اينصورت درگير نيازهاي سطحي و اوليه هستند. ازدواج زودرس نوجوانان، منجمد كردن انديشه و خشكاندن بلوغ فكري است و مانعي براي رسيدن جامعه ايراني به دانش و معرفت و بقاي استعمارگري غربيان است و ضرورتهاي امروزي بلوغ منطقي و فكري را به بهانه پديداري اولين شروط رشد يعني بلوغ جسمي كنار ميزند.