شارل دو مونتسكيو انديشمند و نظريهپرداز فرانسوي قرن هجدهم ميلادي را ميتوان بيترديد پدر اصلاحطلبي مدني يا محافظهكاري آزاديخواه ناميد كه با نظريههاي خود تاثيري چشمگير در قانون اساسي بسياري از كشورها بر جاي گذاشت و ميراث ماندگاري را در انديشه و عمل سياسي بسياري از كشورها پايه نهاد. انتقاد از مونتسكيو از روز انتشار كتاب روحالقوانين آغاز شد و لغزشهاي او را نمودار كرد و خود دفاعيهاي نوشت اما به هر طريق اثر او با تمام مسائل و اشكالات موجود به اقتضاي وجود زمينه و پذيرش قوم با گوش جان، تاثيري عظيم در افكار اهل زمان نويسنده و متاخرين داشت و بيجهت نيست كه دالامبر متفكر فرانسوي در ستايش او گفته است، وي اذهان را در باب اصول حكومت جديد روشن كرد و مبناي نظري جديد براي توضيح اوضاع حكومت پديد آورد.
شهرت آثار مونتسكيو از اروپا تا ايران
اغلب رهبران نهضتهاي سياسي- اجتماعي اروپا در عصر روشنگرايي و پس از آن از آراء مولف روحالقوانين استفاده كردند و شهرت او فزوني يافت و تاليفاتش در زمان كوتاهي زبانزد شد و به فروش رسيد. وقتي «نامههاي ايراني» انتشار يافت با اينكه مولف بينام بود، اشتهار پيدا كرد و سبب قيل و قال و شرح و بسط در ميان مردم شد و خريداران زيادي پيدا كرد. همچنين رسالات و تاليفات متعاقب او هر يك به جاي خود در جامعه فرانسه و اروپا موثر واقع شد. از آن جمله كتاب تفكراتي درباره علل عظمت و انحطاط روميان شهرتي بسزا يافت. انتشار روحالقوانين مردم را كه به واسطه تاليفات سابق به خصوصيات فكري مونتسكيو پي برده و با آن آشنا شده بودند، بيشتر از آثار ديگر مولف جلب كرد و اندك مدتي اشتهار يافت و به قولي ظرف 14 ماه 22 بار چاپ و در سرتاسر اروپا پخش شد. خوانندگان اين كتاب دانشمندان و دانشجويان اروپا بودند. مونتسكيو در اين عهد پيري از فرط مطالعه و كثرت تأليفات خسته و فرسوده شده بود. نوشتههاي او كه در دفاع از آزادي نفساني جديد بود مورد تقدير واقع شد و در تمام اروپا مشهور و نامي شد. اهل زمانه از آثار او استقبال كردند و شاهان و اميران نيز آنها را مورد توجه قرار دادند. پادشاه ساردني فرمان داد، روحالقوانين را به شاهزادگان بياموزند. فردريك كبير، امپراتور آلمان كه حواشي و انتقاداتي به كتاب تفكرات نوشته بود، روحالقوانين را بيايراد پذيرفت. كاترين ملكه روسيه آن را مأخذ قوانين روسيه قرار داد. در انگلستان اين كتاب را با حسن تقدير استقبال كردند و دانشمندان نامي مطالب و صفات مولف آن را مورد توجه قرار دادند. چنانكه اشاره كرديم، دالامبر شرحي در خصوص آن و ستايش مولف نوشت و ديگران مانند بهكاريا، فيلانجيري و بيلفيلد مطالب او را اقتباس يا شرح و تقليد كردند. در فرانسه مباحثات زيادي له و عليه مولف آغاز گرديد از آن جمله كرويه كتابي انتقادي در باب روحالقوانين انتشار داد و در آن مولف را از باب انگليسمآبي مفرط سرزنش كرد. الحق انگليسها از روحالقوانين خرسند بودند و نويسندگاني از آنان مانند بلاكستون به تاييد مونتسكيو برخاستند. بورك سخنران نامي انگليسي نيز از آن كتاب اقتباس كرد.
تاثير مونتسكيو بر جورج واشنگتن
بايد گفت پيش از آنكه اروپاييها به استفاده عملي از اين كتاب نامي اقدامي كنند، يعني به تطبيق و برخي از تعليمات آن بكوشند، امريكاييان قدم فراتر نهادند و از اصول روحالقوانين چندين اقتباس كردند و به خصوص تعليم «قواي سهگانه» نظر آنان را جلب كرد. جورج واشنگتن پيشواي نهضت ملي امريكا و از فراماسونهاي ذينفوذ كه بعدها اولين رييسجمهور امريكا شد، روحالقوانين را ديده و بدان مانوس شده بود. البته بعضي از نويسندگان در اين امر ترديد كردهاند و معتقدند، مونتسكيو نفوذ مستقيمي بر بنيانگذاران امريكا در تدوين قانون اساسي آن كشور نداشته است، ولي در اين شك نميكنند كه اصل توازن قوا و نظارت متقابل آنها بر يكديگر در آن زمان بسيار مورد نظر بوده و تنها اقدامات گوناگوني كه به تدوين قانون اساسي امريكا انجاميد با آرمان مونتسكيو مطابقت داشته است. بدون شك يكي از شرارههاي انقلاب كه در فرانسه روشن شد به واسطه كتاب روحالقوانين پديدار شد و شاتو بريان در پي اين بود كه در تاليف خود درباره انقلاب، روحالقوانين ديگر به وجود آورد.
مونتسكيو سرانجام در دهم فوريه سال 1755 در 66 سالگي اين جهان را بدرود گفت. بايد گفت كه نام مونتسكيو با دو آموزه اساسي پيوند خورده است:
1- آموزه اهميت اوضاع اقليمي و آب و هوا در شرايط سياسي و اجتماعي هر كشور
2- آموزه اهميت و لزوم توزيع و تفكيك قوا
بهترين حكومت از نظر مونتسكيو كدام است؟
بر پايه ديدگاه مونتسكيو در كتاب روحالقوانين، نه تنها قوانين اساسي كشورها بسته به آب و هوا و آداب و رسوم فرق ميكند بلكه نوع نظام و نهادهاي سياسي نيز در جوامع مختلف به همان نسبت متفاوت است. او بر اين باور بود كه در هر سرزمين بهترين نظام سياسي آن است كه به بهترين صورت با خواستههاي مردمي هماهنگ و متناسب باشد.
وي در اين كتاب به تعريف 3 نوع حكومتِ «جمهوري»، «سلطنتي» و «استبدادي» ميپردازد. مونتسكيو در همين زمينه مينويسد: حكومت جمهوري حكومتي است كه تمام ملت يا قسمتي از ملت زمام امور را در دست دارد. حكومت پادشاهي حكومتي است كه در آن يك نفر زير سلطه قوانين ثابت و معين حكومت كند. حكومت استبدادي نيز حكومتي است كه يك نفر به تنهايي حكومت ميكند و بدون قانون و قاعده هر چيزي را مطابق اراده و هوس خود انجام ميدهد.
مونتسكيو با تقسيمبندي انواع حكومتها، طبقهبندي كلاسيك «ارسطو» مبني بر 3 نوع حكومت «پادشاهي»، «آريستوكراسي» و «دموكراسي» را كنار گذاشت. مونتسكيو براي هر حكومت يك طبيعت و يك اصل تعيين كرده است. طبيعت، شكل حكومت يا فرمانروايي است و اصل، نشان دادن نيرويي است كه حكومت را به تحرك وا ميدارد. بنابراين بايد قوانين مربوط به اين نوع حكومتها با طبيعت و اصل آن هماهنگي داشته باشد. با توجه به اين مساله و براي اينكه افراد يك جامعه بتوانند طبيعت و اصل مربوط به حكومتهاي خويش را فرا بگيرند بايد تربيت صحيحي متناسب با نوع حكومت اعمال شود. هر دو آموزه فوق هنوز از تازگي برخوردارند و روزآمد به شمار ميآيند.
حالت طبيعي از ديد مونتسكيو
بايد در نظر داشت كه يك پرسش مهم فلسفه سياسي مربوط به حقانيت سياسي است. كدام اشكال حكومتي از منظر اخلاقي و عقلي قابل پذيرش است و چرا؟ اما پرسش حقانيت سياسي يك رشته سوالات ديگر را نيز در پي داشته است. عاليترين مقام سياسي از نظر قدرت در اختيار چه كس و يا نهادي بايد قرار گيرد؟ قانون اساسي بر چه مبنايي بايد نوشته شود؟ اين قانون و قوانين ديگر چگونه بايد به مرحله اجرا درآيد؟ حد و مرز آزادي هر فرد و رابطه آن با آزادي ديگران چگونه بايد تعيين شود؟ پاسخ به اين پرسشها از مركزيترين سوالات ايدههاي سياسي است.
دوران روشنگري در پاسخهاي همه جانبه به اين پرسشها گام بلندي بود كه جوامع غربي را در برابر خودكامگي بيمه كرد و نهاد دولت مشروع، جامعه مدني مستقل از دولت، حوزه همگاني و حق آزادي بيان و حقوق طبيعي شهروندان را نهادينه كرد. نظريه «قرارداد اجتماعي» اساس فلسفي دولت مدرن و بنياد عقلي تاسيس دولت است. طبق اين نظريه انسانها در يك حالت فرضي به نام «حالت طبيعي» در حالت بيسروري و آزادانه در طبيعت زيست ميكردهاند. سپس با شناخت عقلي و با توجه به سودمنديهاي نظم و قانون تن به فرمانبرداري از دولت ميدهند و «آزاديهاي طبيعي» خود را فدا ميكنند و به محدوده «آزاديهاي فردي» گام ميگذارند كه قدرت و نظم دولت محدود كننده و در عين حال تضمين كننده آن است. بنابراين «قرارداد اجتماعي» سازشي است نانوشته ميان اعضاي يك جامعه و مبتني است بر «خواست همگاني» براي آنكه در روابط خود در زير حاكميت دولت با مسووليت متقابل عمل كند و بر مبناي همين «قرارداد» ضمني است كه دولت پديد ميآيد.
روحالقوانين و حالت طبيعي
«روحالقوانين» نيز مانند ديگر آثار دوران روشنگري با تشريح ديدگاه نويسنده درباره «حالت طبيعي» آغاز ميشود. بر اساس توضيحي كه مونتسكيو درباره حالت طبيعي ميدهد به اين نتيجه ميرسد كه صلح نخستين قانون طبيعي است زيرا انسان براي حفظ خود بايد در جستوجوي آن باشد. اما برخلاف هابز صلح و نظم را نتيجه يك قرارداد اجتماعي نميداند بلكه آن را اصولا ماقبل گامگذاري انسان به حالت اجتماعي و همچون يك نياز طبيعي ميداند. دومين قانون طبيعي از نظر مونتسكيو ادامه نسل و زاد و ولد است و سومين قانون نيز زناشويي و نزديكي زن و مرد است و سرانجام آرزوي زندگي در جامعه چهارمين قانون طبيعي است.
برتري نظام جمهوري بر نظام پادشاهي
پس از طرح مقدماتي فوق، مونتسكيو اين پرسش را پيش ميكشد كه كدام نظامهاي سياسي ممكن ميتوانند وجود داشته باشند و مشخصات هر يك چيست؟ او پس از توضيحات مفصل به اين طبقهبندي ميرسد كه 3 نوع نظام سياسي قابل تصور است: نظام جمهوري، نظام پادشاهي و نظام استبدادي. تشريح مشخصات و اصول اساسي نظامهاي سياسي مونتسكيو را به اين دريافت ميرساند كه نظام جمهوري بر اصل تقوا استوار است، نظام پادشاهي بر اصل افتخار و شكوه و نظام استبدادي بر اصل ترس و ارعاب. از آنجا كه اصل تقوا در كتاب «روحالقوانين» داراي اهميت زيادي است، مونتسكيو به تعريف آن ميپردازد و ميان تقواي اخلاقي و تقواي ديني و تقواي سياسي تفكيك قائل ميشود. منظور وي از تقوي سياسي «وطندوستي و برابريخواهي» است.
مونتسكيو وارد اين بحث نميشود كه تقواي ديني و يا تقواي اخلاقي مختص تنها يك نوع نظام سياسي است و يا حتي وجود تقواي سياسي در نظام پادشاهي ممكن نيست. اما تاكيد ميكند كه محرك و جوهر نظام جمهوري، تقواي سياسي و عشق به وطن بر اساس برابري همه آحاد ملت است. سپس مونتسكيو دو نظام جمهوري را از هم تفكيك ميكند: جمهوري مبتني بر دمكراسي و جمهوري آريستوكراسي. تفاوت آنها از منظر مونتسكيو در همان اصل تقواي سياسي است كه اساس جمهوري مبتني بر دمكراسي است و در جمهوري آريستوكراسي يا وجود ندارد و يا بسيار ضعيف است. نظام پادشاهي را نيز مونتسكيو نظامي انحصارطلب و خودمحور ميداند و نظام استبدادي را بردگي ملت ميخواند كه بر ارعاب استوار است. به هر رو مونتسكيو ميان «ماهيت حكومت» و «اصل آن» تفاوت قائل ميشود و تاكيد ميكند كه ماهيت حكومت آن است كه از هر حكومت آنچه را كه هست، ميسازد ولي اصل آن است كه حكومت را به عمل و واكنش وا ميدارد. يكي شالودهاي خاص هر حكومت است و ديگري آن شورمنديهاي مردم است كه به حركت درميآيند. اين شورمنديهاي مردمي اصول را ميسازند.
پس از تشريح خصوصيات نظامهاي سياسي سهگانه فوق پرسش بعدي «روحالقوانين» بررسي چگونگي روح آموزش و پرورش در هر يك از نظامهاي سياسي است. در اين مورد نيز مونتسكيو به اين دريافت ميرسد كه نظام جمهوري مبتني بر دمكراسي از هر نظر براي عشق به وطن و برابري همه آحاد ملت شايستهتر و برازندهتر است زيرا امكان پرورش جوانان و سازندگان كشور را براساس وطندوستي آگاهانه و مبتني بر برابري و رفع انواع تبعيضها فراهم ميكند. مونتسكيو سپس به علل سقوط رژيمهاي سياسي ميپردازد و پس از تاملات تاريخي و انجام يك بررسي مقايسهاي ميان انواع نظامهاي سياسي به ويژه توجه به ثبات سياسي نظام انگليس به يك نتيجه مركزي و قاطع ميرسد كه آن هم موضوع آزادي است.
آزادي و تفكيك قوا مهمترين مبناي حقانيت نظام سياسي
مفهوم آزادي و يا فقدان آن در هر جامعه در اين بررسي جايگاه كليدي مييابد. بنابراين قوانيني كه آزادي را تامين و تضمين كنند و مانع استفاده از قدرت عليه شهروندان شوند، ضامن اصلي تداوم نظامهاي سياسي و نيز مايه عشق به وطن و برابري ميان ملت به حساب ميآيند. مونتسكيو از اين نتيجهگيري اساسي به تز مركزي خود در كتاب «روحالقوانين» ميپردازد كه عبارت از لزوم نهادي كردن آزادي در قانون است. با نهادي كردن آزادي در قانون و تدوين يك قانون اساسي مبتني بر آزادي است كه ميتوان هم به ثبات نظام سياسي دست يافت هم وطندوستي را تحكيم كرد و برابري آحاد ملت و شهروندان را به تحقق رساند. بنابراين آزادي و تفكيك قوا مهمترين مبناي حقانيت نظام سياسي به شمار ميرود. علاوه بر موضوع كليدي آزادي، مونتسكيو توجه به عوامل ديگري را نيز در قانون يادآور ميشود كه قانونگذار بايد در نظر داشته باشد. در راس اين مسائل لزوم توجه به فرهنگ هر ملت قرار دارد كه عبارت از آداب و رسوم و شرايط اقليمي است. او در استدلال خود در اين زمينه تاكيد ميكند كه طبع و خلق و خوي انسانها در آب و هواي سرد متفاوت از نقاط گرمسير است و مردم ساكن مناطق سردسيرتر از مدارا، اعتماد به نفس و كنجكاوي بيشتري برخوردارند. اما بلافاصله ميگويد كه از اين تفاوتهاي طبيعي نبايد به نتايج «احمقانه» رسيد بلكه منظور اين است كه يك رشته عوامل گوناگون در زندگي و تفكر و هدايت انسانها تاثير جدي ميگذارند.
درباره اين رشته عوامل مونتسكيو علاوه بر آب و هوا، عوامل ديگري را ذكر ميكند كه عبارتند از: مذهب، تاريخ گذشته، عادات و ارثيه فرهنگي كه مجموعه آنها را روح ملي مينامد. مونتسكيو خود اين پرسش را پيش ميكشد كه در قانونگذاري چگونه بايد به اين روح ملي عنايت كرد؟ در پاسخ ميگويد اولا: نظام سياسي و قانوني بدون توجه به اين روح ملي نميتواند استوار باشد و كارايي نخواهد داشت. ثانيا: در كوشش براي تغيير روح ملي و مشخصات فرهنگي هر ملت و هر كشور بايد فوقالعاده محتاط بود. او تاكيد ميكند كه حتي اگر اين خصوصيات داراي كمبودها و ضعفهايي هم باشد، چنين نيست كه با كمك قوانين و سياست بتوان هويت و روح ملي را به طور سريع و همه جانبه دگرگون كرد. استدلال مونتسكيو در اين زمينه ساده است. مينويسد: «اگر آزادي و رفتار مردم طبق ميل درونيشان- تا جايي كه به كسي صدمه نزند- مورد پذيرش قرار نگيرد، هيچ بهبودي در جامعه فراهم نميشود.» چنين عبارت آزادمنشانهاي كه از مشخصات روحي و فكري مونتسكيو است به معناي چشمپوشي او از تفاوت ميان فضيلت و رذيلت نيست. او يادآور ميشود:«بيان فوق نبايد فاصله بياندازه بزرگ ميان فضايل و رذايل را ناچيز جلوه دهد. نعوذبالله! من تنها ميخواهم يادآور شوم كه همه عيوب و خطاهاي سياسي جنبه اخلاقي ندارند، درست همانگونه كه همه عيوب اخلاقي از خطاهاي سياسي ناشي نميشود. چنين دركي براي قانونگذاري بر اساس روح و هويت ملي بياندازه مهم است.» با چنين دركي كه در كتاب به طور مفصل تشريح ميشود، ميتوان گفت كه در واقع مونتسكيو پايهگذار يك مكتب سياسي تازهاي نيز هست كه طبق آن نهادهاي سياسي و نهادهاي اجتماعي از هم مستقلاند و در تحليل هر يك بايد به دقت توجه داشت كه اين تمايز رعايت شود. در ادامه استدلالات، مونتسكيو يادآور ميشود در جامعهاي كه مردم آن از فرهنگ و اخلاق مثبت و پرمايهاي برخوردارند كار تدوين و اجراي قانون به مراتب سادهتر از جامعهاي است كه با سقوط اخلاقي روبهروست.
نقش دين در آراي مونتسكيو
مذهب يكي از نهادهايي است كه مونتسكيو مورد توجه ويژهاي قرار ميدهد. او پس از يادآوري اينكه «روحالقوانين» نه از منظر يك فرد مذهبي و يا مذهبشناس بلكه از منظر فلسفه سياسي نگاشته شده است، تاكيد ميكند كه نظام سياسي و قوانين حاكم بر آن را نميتوان بدون توجه به نقش مذهب تبيين كرد. وي به عنوان نمونه، تفاوت ميان پروتستان و كاتوليك در دين مسيحيت را يادآور ميشود كه اولي با مباني دمكراسي همخواني دارد اما دومي با نظام پادشاهي سازگاري بيشتري دارد. يكي ديگر از نكات مورد توجه مونتسكيو نقش عامل تجارت و بازرگاني در نظام سياسي است. او بنا به شواهد و تجارب گوناگون ميگويد كه داد و ستد و بازرگاني يك كشور با ديگر كشورها كمك بزرگي به رشد آزادي و دمكراسي ميكند زيرا امر تجارت به افزايش دانش و شعور و تبادل فكري با ديگر كشورها منجر ميشود و نيز مدارا در داخل هر كشور و در سطح جهان را ارتقا ميدهد.
توزيع قدرت در جهان نيز يكي ديگر از پيامدهاي تجارت جهاني است. اما مونتسكيو تاكيد ميكند كه منظور او از تجارت هرگز به معناي غارت و چپاول بيحد و مرز و بدون قانون در داخل يك كشور و يا در سطح جهاني نيست لذا به لزوم قانونگذاري براي تقويت بازرگاني تحت نظارت قانون اهميت زيادي ميدهد. مونتسكيو به عنوان نمونه يادآور ميشود كه:«انگليسيها مردمياند كه دريافتهاند چگونه همزمان به بهترين شكل ممكن از 3 چيز استفاده درست كنند: مذهب، تجارت و آزادي».
تفكيك قوا
نظريه تفكيك قوا يك پرسش مهم ديگر انديشه سياسي است كه ريشه آن به ارسطو ميرسد اما مونتسكيو در «روحالقوانين» به عنوان تز مركزي خود براي نخستين بار آن را به طور مستدل بر اساس عقل و تجربه پيش كشيد. مونتسكيو توضيح ميدهد كه براي پرهيز از استبداد، حكومت بايد از راه چند قوه يا دستگاه به دست نهادهاي جدا از هم به كار برده شود. تفكيك 3 قوه مجريه، مقننه و قضاييه اساس دمكراسيهاي قانوني است و استقلال قضات در برابر قوه مجريه و عدم دخالت 3 قوه در كار يكديگر از مواد مهم آن است. تز اصلي مونتسكيو در اين زمينه اهميت مركزي آزاديهاي سياسي در يك نظام سياسي است. در صورت عدم چنين تفكيكي قدرت مورد سوءاستفاده قرار ميگيرد و با پديدار شدن يك حكومت خودكامه، آزاديهاي سياسي در خطر قرار ميگيرد. مونتسكيو درست برخلاف هابز رييس حكومت را فقط مجري قوانين ميداند و نه واضع آن. مونتسكيو همچنين بر لزوم كنترل و نظارت 3 قوه بر كار يكديگر و نقش تعيينكننده پارلمان به عنوان نمايندگان منتخب ملت در كنترل و نظارت ارگانهاي قدرت تاكيد زيادي ميكند. با توجه به تجربه دمكراسي دوران باستان يادآور ميشود كه قوانين خوب به تنهايي كافي نيستند بلكه كوشش و كنترل در راه اجراي آنها نيز اهميت اساسي دارد.
نسبيتگرايي و روح زمانه
مونتسكيو در كتاب روحالقوانين بارها به مرز نسبيتگرايي خود در تدوين قوانين و شكلگيري نظامهاي سياسي اشاره ميكند و بر اساس آن لزوم احترام به خصوصيات فرهنگي و ديني كشورهاي گوناگون را يادآور ميشود اما مرز اين نسبيتگرايي مونتسكيو روشن و شفاف است. درباره آن چنين ميگويد:
توجه به ويژگيهاي فرهنگي و ديني هر كشور و احترام به آنها نبايد مانع آن شود كه يك نظام سياسي از الگوي قانوني و آزاديهاي سياسي كه زيربناي هر حكومت مشروع است، چشم بپوشد. بنابراين دوري جستن از اصل تفكيك قوا و حق حاكميت ملي و استقلال قضات را نميتوان با توجه به ويژگيهاي ديني و فرهنگي و اقليمي توضيح داد. يك نكته ديگر كه همزمان با تاكيد بر نسبيتگرايي مورد توجه جدي مونتسكيو قرار دارد، «روح زمانه» است. منظور وي صاف و ساده اين است كه هر نظام سياسي با وجود نسبيتگرايي بايد داراي نيروي جاذبه باشد و بتواند از طريق شناخت روح زمان خويش و نيازهاي موجود به ايجاد جذابيت بپردازد. مونتسكيو در حوزه انديشه سياسي آثار متنوعي از خود بر جاي گذاشته است. «روحالقوانين»، «بازنگري علل عظمت و سقوط رم» و «نامههاي ايراني» از مهمترين آنهاست. همچنين او مبدع نظريه تفكيك قوا يا همان نظام تعادلها و توازنهاست. همين تئوري او در ساختار نظامهاي سياسي كنوني اغلب كشورهاي جهان، بروز و نفوذ دارد و يكي از بارزترين مصاديق عينيت نظريهپردازي سياسي است.
توجه به اين نكته ضروري است كه مونتسكيو نظريه «تفكيك قوا» را نه در وجه كارآمدي عملي نظام سياسي بلكه دقيقا براي جلوگيري از درافتادن نظامهاي سياسي به دامان استبداد و خودكامگي، وضع ميكند. در واقع، كارايي نظامات سياسي و بخشها و اجزاي آن براي مونتسكيو در درجه دوم اهميت قرار دارد و آنچه براي او داراي اصالت و شانيت والاست، همانا جلوگيري از دستدرازي به آزاديهاي انساني است.
٭دانشآموخته و پژوهشگر فلسفه سياسي
پينوشتها:
1- ميرزايي، نسترن، «مروري بر زندگي و آثار مونتسكيو»، تارنماي آفتاب آنلاين
2- مونتسكيو، روحالقوانين (به انضمام درآمدي بر روحالقوانين)، ترجمه علياكبر مهتدي، مقدمه تصحيح و تعليقات از محمد مددپور، سال 1370، نشر اميركبير
3- موسكا، گائتانو، بوتو، گاستون، تاريخ عقايد و مكتبهاي سياسي از عهد تابستان تا امروز، ترجمه حسين شهيدزاده، سال 1363، نشر مرواريد.
4- رستمنژاد نشلي، علي، «زندگي، آثار و انديشههاي مونتسكيو»، تارنماي راسخون
5- مباني نظري و تاريخي نظريه تفكيك قوا، ماهنامه مهرنامه، شماره 6، آبان 1389
6- مقيمي، سعيد، «تاثير مولفههاي فلسفي عصر روشنيابي بر الگوهاي قدرت سياسي»، مجله علوم سياسي دانشگاه آزاد كرج، تابستان 1386، شماره 6.
7- لكزايي، نجف، «مفهوم تفكيك قوا در ايران»، فصلنامه علوم سياسي، شماره 27، پاييز1383، ص24
دالامبر متفكر فرانسوي در ستايش مونتسكيو گفته بود، وي اذهان را در باب اصول حكومت جديد روشن كرد و مبناي نظري جديد براي توضيح اوضاع حكومت پديد آورد.
اهل زمانه از آثار مونتسكيو استقبال كردند و شاهان و اميران نيز آنها را مورد توجه قرار دادند. پادشاه ساردني فرمان داد، روحالقوانين را به شاهزادگان بياموزند.
وقتي «نامههاي ايراني» انتشار يافت با اينكه مولف بينام بود، اشتهار پيدا كرد و سبب قيل و قال و شرح و بسط در ميان مردم شد و خريداران زيادي پيدا كرد.
جورج واشنگتن، پيشواي نهضت ملي امريكا و از فراماسونهاي ذينفوذ كه بعدها اولين رييسجمهور امريكا شد، روحالقوانين را ديده و بدان مانوس شده بود. البته بعضي از نويسندگان در اين امر ترديد كردهاند و معتقدند، مونتسكيو نفوذ مستقيمي بر بنيانگذاران امريكا در تدوين قانون اساسي آن كشور نداشته است ولي در اين شك نميكنند كه اصل توازن قوا و نظارت متقابل آنها بر يكديگر در آن زمان بسيار مورد نظر بوده و تنها اقدامات گوناگوني كه به تدوين قانون اساسي امريكا انجاميد با آرمان مونتسكيو مطابقت داشته است.
بر پايه ديدگاه مونتسكيو در كتاب روحالقوانين، نه تنها قوانين اساسي كشورها بسته به آب و هوا، آداب و رسوم فرق ميكند بلكه نوع نظام و نهادهاي سياسي نيز در جوامع مختلف به همان نسبت متفاوت است. او بر اين باور بود كه در هر سرزمين بهترين نظام سياسي آن است كه به بهترين صورت با خواستههاي مردمي هماهنگ و متناسب باشد.