• 1404 شنبه 20 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4380 -
  • 1398 شنبه 11 خرداد

روايت يك تحول؛ از ليوپولد وايس يهودي تا محمد اسد مسلمان

از بيت‌المقدس تا مسجدالحرام

سعيد تهراني‌نسب

يكي از ويژگي‌هايي كه قرن و عصر ما را از همه قرون و اعصار پيشين (و حتما پسين) متمايز مي‌كند، نوع خاص تعامل ميان «غرب» و «شرق» و جهت يكسويه پيكان جريان آراء و افكار است كه مانند باد دبور از «مغرب» نشأت گرفته به سمت «مشرق» مي‌وزد و همه وجوه و شؤون بيروني و دروني «مشرق» را دربرمي‌گيرد و اوضاع و احوال ظاهري و باطني‌اش را همانند احوال مبدأ خود مي‌كند؛ از لباس پوشيدن و خانه ساختن و طعام خوردن و آشاميدن، تا شيوه آموزش دادن و آموزش ديدن و نگرش به جهان و حتي نگرش به خود و جايگاه خود در عالم و شيوه انديشيدن و لحن سخن گفتن؛ حتي نوع پرسيدن، خنديدن، گريستن و... آيا در اين ميان موجودي يا عاملي مي‌تواند معروض و مطيع اين جريان غالب نباشد؟ آيا موجودي يا عاملي هست كه بتواند بدون آنكه متلاشي و منهدم شود و عِرض خود ببرد و موقتا اندك زحمتي به جريان ويرانگر غالب بدهد، «با زمان پيش نرود»؟! (به تعبير متداول و نخنماي امروزي). اگر باشد، يقينا بايد فراي زمان و مكان و درواقع همان امر قدسي (به معناي دقيق كلمه) باشد. بارزترين گزينه متصف به اوصاف مزبور، قرآن كريم است. زيرا مطلقا تنها كتابي است كه القاء و «انشاء»‌كننده آن با صراحت و قاطعيت، خود را خالق و پروردگار عالم و آدم معرفي مي‌كند و تنها كتابي است كه نزد فِرق مختلف و گاه متخاصم و حتي نزد دوست و دشمن رسمي، نسخه واحد دارد و تنها كتابي است كه با گذشت قرن‌ها و هزاره‌ها (فارغ از محبوب يا منفور انگاشته شدن تأثيرش توسط مومنان يا ملحدان) ــ به قول آقاي ليوپولد وايس (Leopold Weiss) ــ از لحاظ كثرت (خوانندگان) و مدت (دوران) و حرمتي كه خوانندگان براي آن قائلند، بي‌نظير است. از آنجا كه اين مقاله به مواجهه بيگانگان (علي‌الخصوص غربيان) غيرمسلمان با قرآن كريم اختصاص دارد، به جاست كه روايت خود را با مختصري درباره شخصيتي كه نامش ذكر شد ــ آقاي ليوپولد وايس ــ كه درست در آغاز قرن بيستم (۱۹۰۰ ميلادي) چشم به اين جهان گشود و تقريبا تا پايان آن زندگي كرد (۱۹۹۲) و يكي از تأثيرگذارترين افراد اين قرن قلمداد شده است، آغاز كنيم و در ادامه ببينيم كه مواجهه او با قرآن كريم به كجا انجاميد؟ همچنين از آنجا كه مخصوصا در اين «عصر ارتباطات مجازي» (به‌معناي دقيق كلمه!)، جعل و نشر خبرهاي دروغ و شايعات و سخن‌پراكني مغرضانه به اعلي‌درجه رسيده، لازم است به ياد آوريم كه اوضاع اجداد ما ايرانيان و مواجهه آنان با قرآن و پيام پيامبر اكرم (ص) نزديك به چهارده قرن پيش و در قرون بعد از آن ــ با وجود استثنايي بودن دوران حاضر از آن لحاظ كه اشاره شد ــ از بسياري جهات مشابه وضعيت غربياني است كه امروزه با قرآن و پيام پيامبر (ص) مواجه مي‌شوند و بنابراين به دور از تعصبات و دروغ‌هاي رسوا كه مغرضان و منفعت‌طلبان جعل مي‌كنند، مي‌توانيم با نگاه و تأمل در سرگذشت اينان، وضعيت اجداد و نياكان عمدتا زردشتي و بعضا يهودي و مسيحي خود را در مواجهه با پيام قرآن تجسم كنيم. از اين روي، به‌قول مولانا: «بشنويد‌اي دوستان اين داستان ‪/‬ خود حقيقت نقد حال ماست آن / نقد حال خويش را‌گر پي بريم ‪/‬ هم ز دنيا هم ز عقبي برخوريم».

ليوپولد وايس يهودي مخالف صهيونيسم

شخصيت فوق‌الذكر (آقاي ليوپولد وايس) در يك خانواده مشهور يهودي در اتريش متولد شد و تا به سنين نوجواني رسيد، در كنار زبان مادري آلماني‌اش، لهستاني هم آموخت و با زبان آرامي و زبان عبري (كه فارغ از مليت و موطِن جغرافيايي، زبان اصلي هر خانواده يهودي است) نيز آشنايي يافت. بعدها انگليسي و فرانسه و عربي و فارسي و زبان‌هايي ديگر را نيز به خوبي فراگرفت. در اوان جواني وارد دانشگاه وين (Universität Wien) شد و فلسفه و تاريخ و تاريخ هنر خواند. در آن سال‌ها دانشگاه وين و محافل مرتبط با آن، بزرگ‌ترين مركز علمي و روشنفكري اروپا بود. از زيگموند فرويد گرفته تا نابغه مسلم منطق و رياضيات، كورت گودل، فهرست اسامي بزرگان رياضيات، فيزيك و فلسفه كه در اين دانشگاه و در «حلقه وين» ظهور كرده و شكوفا شدند طولاني است؛ هانس هاهن رياضيدان، لودويگ ويتگنشتاين فيلسوف، فريدريش وايسمن فيزيكدان و رياضيدان (و «عموزاده يهودي» خود آقاي وايس) و بسياري دانشمندان و شخصيت‌هاي برجسته ديگر (مانند آرتر كستلر كه او نيز از «عموزادگان يهودي» وايس بود و از لحاظ وجوه ظاهري زندگاني‌اش به آقاي وايس شباهت داشت). اكثر قريب به اتفاق اين نخبگان با قدرت گرفتن جنبش نازي و الحاق اتريش به آلمان در اسفند ۱۳۱۶، به انگلستان و امريكا مهاجرت كردند و بخش عظيمي از دستاوردهاي علمي و تكنولوژيكي اين دو قدرت جهاني تا به امروز مرهون آن مهاجرت‌ها و فرزندان و نوادگان آن مهاجران نخبه بوده است.

ترك وين و هجرت به اورشليم

و اما آقاي وايس در سال ۱۹۲۲ وين را ترك كرد و به دعوت يكي از نزديكانش (كوچك‌ترين برادر مادرش) به نام دكتر دوريان فايگنباوم كه يك روانپزشك برجسته بود به اورشليم رفت. در آنجا طبعا با يهوديان متنفذ و پيشقراولان صهيونيسم، از جمله با حييم وايزمن (كه نزديك به 30 سال بعد اولين رييس‌جمهوري رژيم اشغالگر شد) نشست و برخاست داشت. وليكن از همان بدو ورود به فلسطين، سادگي و گشاده‌رويي و مهمان‌نوازي ساكنان آن سرزمين ــ فارغ از كيش و مذهب و مليت مهمان‌شان ــ او را به‌شدت تحت تأثير قرار داده بود. چنان كه او سال‌ها بعد، در كتاب «راه مكه» (The Road to Mecca) نقل مي‌كند: «... و يهوديان آنجا (چند دسته) بودند: يهوديان بومي كه (كلاه) تربوش و عباهاي گشاد مي‌پوشيدند و نوع چهره‌شان بسيار شبيه اعراب بود؛ و يهوديان روسيه و لهستان كه گويي بخش قابل ملاحظه‌اي از حقارت و تنگ‌چشمي‌هاي گذشته‌شان را از اروپا با خود آورده بودند ... وليكن اگرچه يهوديان اروپايي به وضوح با شكل و فضاي محيط اطراف خود ناهمگون بودند، معذلك اينان بودند كه ضربآهنگ زندگي و سياست يهود را معين مي‌كردند و بنابراين مسوول تنش آشكار ميان يهوديان و اعراب بودند. آن روزها اروپايي متوسط درباره اعراب چه مي‌دانست؟ تقريبا هيچ. وقتي اروپاييان به خاور‌ميانه آمدند تصوراتي موهوم و نادرست با خود آوردند و اگر پاك‌نيت و صادق بودند بايد اعتراف مي‌كردند كه هيچ شناختي از اعراب ندارند. خود من هم پيش از آمدن به فلسطين هيچگاه آن را سرزمين اعراب نپنداشته بودم. البته حدس مي‌زدم «عده‌اي» عرب هم آنجا باشند ولي در تصورم فقط عده‌اي چادرنشين و چند نفر زير درخت نخلي در كنار يك بركه بود. از آنجا كه اكثر آنچه در اروپا درباره فلسطين خوانده بودم نوشته‌هاي صهيونيستها بود ــ كه طبعا فقط مشكلات خودشان را در نظر داشتند ــ نمي‌دانستم كه شهرهاي فلسطين مملو از اعراب است و اينكه درواقع در سال ۱۹۲۲ ميلادي، باوجود (مهاجرت‌هاي زياد) در ازاي هر يك يهودي، پنج فلسطيني آنجا زندگي مي‌كرد... . وقتي با آقاي اُسيشكين كه رييس كميته كار صهيونيستي بود درباره اين نكته سخن گفتم احساس كردم دوستان مايل نيستند به اين واقعيت فكر كنند و مخالفت اعراب با صهيونيسم هم در نظرشان داراي اهميت نيست. پاسخ او نشان مي‌داد كه او چقدر آنان را حقير مي‌شمارد. زيرا به من گفت: «اينجا هيچ حركت واقعي ريشه‌داري در مقابل ما وجود ندارد. اينهايي كه تو مخالفت مي‌پنداري درواقع چيزي جز جار و جنجال معدودي ناراضي آشوب‌طلب نيست. اين جنجال خودش ظرف چند ماه يا حداكثر چند سال فروكش خواهد كرد.»

... اما من در اعلانيه بالفور سال ۱۹۱۷ كه به يهوديان يك «وطن مستقل» را در فلسطين وعده مي‌داد، آثار نقشه‌اي مبتني بر اصل كهن «تفرقه بينداز و حكومت كن» مي‌ديدم كه همه قدرت‌هاي استعماري با آن خو دارند. در مورد مساله فلسطين، اين امر از هميشه رسواتر بود زيرا در سال ۱۹۱۶ انگليسي‌ها به شريف حسين كه حاكم وقت مكه بود در ازاي همكاري او با انگلستان عليه ترك‌ها، يك حكومت خودمختار عربي شامل همه سرزمين‌هاي مديترانه تا غرب خليج فارس را وعده داده بودند. اما انگليسي‌ها نه تنها يك سال بعد با عقد موافقتنامه محرمانه سايكس-پيكو با فرانسه (كه حكومت سوريه و لبنان را به فرانسه مي‌داد) به او خيانت كردند بلكه تلويحا فلسطين را هم از تعهداتي كه در وعده‌شان بود مستثني كردند.

سنجش دعاوي صهيونيسم در مورد فلسطين

اگرچه من خودم يهودي بودم، اما از همان آغاز با صهيونيسم مخالف بودم. فارغ از احساس همدردي‌ام با اعراب، اينكه عده‌اي مهاجر به كمك يك ابرقدرت بيگانه، به قصد تشكيل يك فرقه اكثريت، از خارج به كشوري آورده شوند و بيرون راندن مردمي كه هزاران سال ساكن آنجا بوده‌اند در نظرم ضداخلاقي بود. بنابراين هر‌گاه اين بحث مطرح مي‌شد ــ كه غالبا هم مي‌شد - من از اعراب طرفداري مي‌كردم. اين رفتار من براي همه يهودياني كه در آن مدت ملاقات مي‌كردم غير قابل فهم بود. نظر آنان به اعراب مانند نظر اروپاييان سكني گزيده در آفريقاي مركزي به بوميان آنجا بود كه به زعم ايشان مشتي انسان‌هاي عقب‌مانده بيش نبودند. دوستان يهودي‌ام در عجب بودند كه مگر من در اين مردم چه مي‌بينم... هنوز گفت‌وگوي كوتاهي را كه در اين باره با رهبر بلامنازع نهضت صهيونيسم، يعني دكتر حييم وايزمن، داشتم به خاطر مي‌آورم. به گمانم در آن زمان خانه دايمي‌اش در لندن بود اما در خلال يكي از سفرهاي دوره‌اي‌اش به فلسطين، او را در خانه يكي از دوستان يهودي‌مان ملاقات كردم. انرژي بي‌حد و حساب ــ كه حتي در حركات بدن و قدم‌هاي بلند فنري او كه با آن بارها عرض اتاق را پيمود، ظاهر مي‌شد - و توان ذهني مفرط كه در ناصيه پهن و چشمان بانفوذش آشكار بود، آدمي را متحير مي‌ساخت. او درباره مشكلات مالي كه مانع تحقق روياي وطن مستقل يهودي بود و عدم همياري كافي مردم خارج سخنراني مي‌كرد و من در طول مدت سخنراني‌اش احساس آزاردهنده‌اي داشتم؛ اينكه حتي او هم مانند اكثر قريب به اتفاق صهيونيست‌ها مي‌خواهد مسووليت اخلاقي اوضاع فلسطين را به «جهان خارج» فرا بيفكند. اين امر مرا وادار كرد كه سكوت همراه با احترام حاكم بر جمع مستمعين را بشكنم و بپرسم: «عرب‌ها چه مي‌شوند؟» ‫حتما با طرح يك نكته نامربوط ‬در جمع، ‫مرتكب خبط شرم‌آوري شده بودم زيرا دكتر وايزمن آهسته رويش را به سمت من گردانيد، فنجانش را زمين گذاشت و سوال مرا تكرار كرد: «عرب‌ها چه مي‌شوند؟» گفتم: «خوب، با وجود مخالفت شديد اعرابي كه ‬به ‫هر ‬حال ‫در اين كشور اكثريت را تشكيل مي‌دهند چطور مي‌توانيد اميدوار باشيد كه بتوانيد فلسطين را وطن خودتان كنيد؟» رهبر زيرك صهيونيست‌ها شانه‌اش را بالا انداخت و خيلي خشك جواب داد: «فكر نمي‌كنيم تا چند سال ديگر در اكثريت باشند.» گفتم: «شايد همين‌طور باشد. شما سال‌ها است كه درگير اين مساله‬ايد‫ و حتما بيش از من با ‬اوضاع و ‫شرايط آن آشناييد. اما فارغ از همه موانع سياسي كه مخالفت اعراب ممكن است بر سر راه شما ايجاد بكند يا نكند، آيا تاكنون هيچ‌وقت جنبه اخلاقي مساله وجدان شما را آزار نداده است؟ فكر نمي‌كنيد بيرون راندن مردمي كه اينجا هميشه سرزمين‌شان بوده، كار درستي نباشد؟» دكتر وايزمن، در حالي كه ابروانش از شگفتي بالا رفته بود، جواب داد: «ولي اينجا كشور ماست! ما جز پس گرفتن آنچه به ناحق از آن محروم‌مان كرده بودند كاري نمي‌كنيم.» گفتم: «ولي شما تقريبا دو هزار سال است كه فلسطين نبوده‌ايد! پيش از آن هم براي مدت كمتر از پانصد سال ‬و فقط ‫بر بخش‌هايي از آن حاكم بوديد. فكر نمي‌كنيد با همين استدلال‬، ‫ اعراب هم بتوانند ادعاي مالكيت اسپانيا را ‬براي خودشان توجيه كنند، چون آنان نزديك هفتصد سال در اسپانيا حكومت مي‌كردند و تنها پانصد سال است كه آن را از دست داده‌اند؟» دكتر وايزمن ‬كه ‫آشكارا كلافه شده بود‬، گفت‫: «‬اين ‫حرف بي‌معني است! اعراب اسپانيا را به زور فتح كردند. ‬آنجا هيچ‌وقت وطن اصلي‌شان نبوده و حق‌شان بود كه نهايتا اسپانيايي‌ها آنان را بيرون كنند.‫» گفتم: «عذرخواهي مي‌كنم، ولي به‌نظرم اينجا چند‬ نكته تاريخي ناديده گرفته شده است؛ يهوديان هم در كسوت فاتحان سرزمين فلسطين به زور وارد آنجا شدند.‪.‬‫. قرن‌ها پيش از يهوديان، قبايل سامي و غيرسامي در اينجا سكني گزيده بودند - عموريان، ادوميان، فلستيون، موابيان، حيتيان ... ‬آنان حتي در عهد ولايت اسراييل و يهودا نيز در اين سرزمين زندگي مي‌كردند. حتي وقتي روميان اجداد ما را از اين سرزمين بيرون راندند، غيريهوديان اينجا ماندند و تا به امروز هم اينجا زندگي مي‌كنند. اعرابي كه پس از فتح سوريه و فلسطين در قرن هفتم ميلادي در اين جاها مسكن گزيدند تنها بخش كوچكي از جمعيت آن را تشكيل مي‌دادند؛ بخش اصلي جمعيتي كه امروزه «اعراب» فلسطيني و سوري مي‌ناميم در حقيقت از دوران باستان در اينجا ساكن بوده‌اند؛ عرب نبودند، فقط زبان‌شان به عربي تغيير كرده بود. برخي از آنان مسلمان شدند و برخي مسيحي ماندند. طبعا برخي از مسلمانان با همكيشان عرب خود وصلت كردند. اما آيا مي‌توانيد منكر اين شويد كه عمده مردم فلسطين كه زبان‌شان عربي است، خواه مسلمان باشند، خواه مسيحي، نوادگان ساكنان باستاني اصيل اين سرزمين هستند - اصيل يعني متعلق به اينجا؛ قرن‌ها پيش از آنكه يهوديان به اينجا بيايند؟‫» ‬ دكتر وايزمن فقط لبخندي زد و موضوع بحث را عوض كرد. از نتيجه دخالتي كه كرده بودم اصلا خرسند نبودم. البته واقعا انتظار نداشتم هيچيك از حاضران در آن جمع، علي‌الخصوص دكتر وايزمن، مانند من متقاعد شود كه نظريه صهيونيسم از لحاظ اخلاقي موجه نيست؛ اما دست‌كم اميد داشتم كه وجدان رهبران صهيونيسم تاحدي تحريك شود. شايد اندكي به خود آيند و حاضر شوند تاحدي به مخالفت‌هاي اعراب حق بدهند ... اما هيچكدام از اينها محقق نشد. در عوض ديواري بي‌روح از چشمان خيره در مقابل خود مي‌ديدم: اكراه و ناخشنودي آنان از گستاخي من كه در حق مسلم يهوديان نسبت به سرزمين آباء و اجدادي‌شان تشكيك كرده بودم... اما با خود مي‌انديشيدم چطور مي‌شود قومي كه خداوند اين همه هوش و ذكاوت به آنها بخشيده در اين نزاع فقط جانب خود را در نظر بگيرند؟... مي‌انديشيدم كه آيا تا اين حد نسبت به آينده دردناكي كه سياست‌شان قطعا به دنبال خواهد داشت كورند؟ - و نسبت به مبارزات و خشم‌ها و نفرت‌هايي كه جزيره يهودي مورد نظرشان، بر فرض كه موقتا هم موفق شود، در ميان درياي دشمنان خواهد ديد؟ و باز، با خود فكر كردم، چقدر عجيب است قومي كه در طول تاريخِ دردناك و تبعيدهايي كه تا همين امروز كشيده و اين همه رنج و ستم ديده، حاضر است فقط براي رسيدن به مقصود خودخواهانه‌اش، هر ظلمي را به مردم ديگر روا دارد ــ آن هم مردمي كه در تحميل رنج و ستم‌هايي كه به يهوديان شد هيچ سهم و گناهي نداشته‌اند. مي‌دانستم تاريخ اينچنين پديده‌هاي عجيب بسيار ديده است، اما از اينكه اكنون اين امر درست جلوي چشمانم در حال وقوع بود بسيار متأسف بودم...».بدين‌ترتيب وايس كه در آن زمان از لحاظ عقيدتي (با وجود اينكه از لحاظ قومي يهودي بود) به هيچ ديني معتقد نبود (به‌قول خودش: «به هيچ ديني تمايل نداشتم؛ از يهوديت هم كه دين مادرزادي‌ام بود، ايده خدمتگزاري خدا توسط بشر و خودخواهي و انحصاري بودن قوم‌شان و دين‌شان را نمي‌پسنديدم») درواقع به تعاليم رسول دروني‌اش عمل كرد و بدون اينكه خودش بداند يكي از تعاليم رسول بيروني (حضرت محمد (ص)) را به كار بست؛ آنجا كه ميفرمايد: «افضلُ الجهاد كلمه حق ٍ عند سلطانٍ جائر». در آن زمان وايس، چنان كه خودش گفت، درباره قرآن و پيامبر هيچ نمي‌دانست وليكن اين جهاد قلبي و زباني وي ــ يعني نزد «رهبر بلامنازع» صهيونيست‌ها سخن راست و صريح گفتن ــ از راه‌هاي لطيف و خفي، در حال ثمربخشي بود. با طولاني شدن مدت اقامتش در فلسطين كه در آن سال‌هاي پس از جنگ جهاني اول عملا تحت نفوذ انگلستان بود و نبود درآمد، با تجربه و دانشي كه درباره اوضاع آنجا كسب كرده بود و هوش و استعدادهاي خدادادي‌اش، روزي تصميم گرفت نمونه- مقاله‌اي به زبان آلماني بنويسد و 10 رونوشت از آن گرفت و براي 10روزنامه و آژانس خبري فرستاد كه فقط يكي از آنها به او پاسخ داد: از قضا «فرانكفورتر زايتونگ» كه معتبرترين و مرغوب‌ترين روزنامه وقت در ميان آنها و شايد در كل اروپا بود، مقاله‌اش را پسنديد و چاپ و منتشر كرد. از آن پس، سال‌ها در خاورميانه و ايران و افغانستان سفر كرد و براي خوانندگان روزنامه‌هاي آلماني و سوييسي مقاله مي‌نوشت (مثلا در سال ۱۹۲۴ ميلادي ــ حوالي ۱۳۰۳ هجري شمسي ــ با رضاخان كه هنوز نخست‌وزير بوده و تاجگذاري نكرده بوده، مصاحبه‌اي طولاني داشت كه گزارش آن در آن زمان در روزنامه وزين فرانكفورتر زايتونگ در آلمان منتشر مي‌شود و چند دهه بعد آن را در فصل ۹ كتاب «راه مكه» با شرح و تفاصيل بسيار خواندني نقل مي‌كند.)

از ليوپولد وايس يهودي تا محمد اسد مسلمان

در سال ۱۹۲۶ براي مدت كوتاهي با همسرش آلسا به آلمان بازگشته بود. سفرهاي اخيرش و گفت‌وگوهايي كه در ايران و مخصوصا در افغانستانِ آن زمان (حوالي ۱۹۲۵ ميلادي) با يكي از فرمانداران محلي داشته بود علاقه او را به قرآن بيش از پيش برانگيخت. زبان فارسي را تكلم مي‌كرد اما هنوز آنقدر عربي نمي‌دانست كه بتواند قرآن را بدون ترجمه بخواند و از ترجمه‌هاي آلماني استفاده مي‌كرد. وقتي در جريان يك مباحثه طولاني با آن فرماندار، وايس او را مواخذه كرده بود كه «چرا باوجود چنين كتاب مقدس استثنايي (قرآن) و چنين پيامبر عظيم‌الشأن عظيم‌الشرف، وضع كشورهاي‌تان اينقدر عقب‌مانده و نابسامان است؟»، فرماندار محلي باتعجب پرسيده بود: «تو مسلماني؟» و وقتي وايس گفته بود كه هيچ ديني ندارد و نمي‌خواهد داشته باشد، او گفته بود: «چرا! تو مسلماني، اما خودت نمي‌داني»... مدتي بعد، پس از آنكه براي تعطيلات به اروپا بازگشته بود، به روايت خودش چنين سرنوشتي براي او رقم مي‌خورد: «يك روز كه با همسرم ترجمه قرآن را مي‌خوانديم، كاري پيش آمد و بايد بيرون مي‌رفتيم. در قطار كه نشستيم (چون آلمان و كشورهاي همسايه تازه از شرايط سخت پس از جنگ جهاني اول بيرون آمده بودند و ما تازه از خارج بازآمده بوديم و به همه‌چيز توجه مي‌كرديم و همسرم نقاش چهره بود…) خوب در چهره و در اوضاع و احوال مردم نظر كرديم كه ظاهرا پس از آن سال‌هاي جنگ و خرابي و محروميت دوباره بسيار مرفه و آراسته شده بودند. وليكن گويي روح و جان و شادي نداشتند. حالِ بسيار غريب و تأمل‌برانگيزي بود ... وقتي به خانه برگشتيم، هنوز كتاب (ترجمه آلماني قرآن) باز بود. ترجمه سوره تكاثر بود. نوشته بود: «حرص كثرت و مسابقه براي بيشتر و بيشتر داشتن حواس‌تان را پرت كرده است تا زماني كه به قبر برويد؛ آن‌وقت خواهيد دانست...». هر دوي ما به‌شدت تكان خورديم. اين كتاب سخن مي‌گفت و حقيقت حال بشر زمان ما را (كه به سبب تكاثرها) از دركش عاجز بوديم بيان مي‌كرد. امكان نداشت در گذشته كسي ــ هر كس كه باشد، حتي افلاطون يا هر نابغه ديگر ــ بتواند حال ما را در سال ۱۹۲۶ ميلادي اينچنين پيشگويي كند. يقين كرديم كه اين كتاب از يك عرب متعلق به قرن هفتم ميلادي نيست، بلكه كلام خدا است (چون تكاثر توصيف دقيق حال دوران خاص ماست). اندكي بعد نزد رييس جامعه مسلمانان رفتيم و شهادتين را گفتيم و مسلمان شديم و هم او پيشنهاد كرد كه (چون نام من ليو (شير) بود، اسم محمد اسد (شير) را برگزينم و من چنين كردم و از آن پس به «محمد اسد» شهرت يافتم).» بدين سان گويي مصداقي از قول خداي متعال كه مي‌فرمايد «هذا كتابُنا ينطِقُ عليكم بالحق» (اين كتاب ماست كه به راستي درباره شما سخن مي‌گويد) درباره وايس و همسرش محقق شد. آن دو به خاورميانه بازگشتند، اما در جريان سفر حج، همسرش بيمار شد و درگذشت.

همكاري با علامه اقبال لاهوري

ليوپولد وايس سابق و محمد اسد كنوني مدتي در عربستان ماند و زبان عربي را به خوبي فراگرفت. سپس به سفر به سمت شرق ادامه داد و قصد توقف در يك مكان را نداشت، اما در هندوستان علامه اقبال لاهوري او را متقاعد كرد كه با ايشان بماند و براي طرح و تدوين قانون اساسي كشور مستقل اسلامي كه قرار بود تشكيل شود (يعني پاكستان) آنان را ياري دهد. چند دهه بعد، اسد سفير تام‌الاختيار پاكستان در سازمان ملل شد، اما اندكي بعد از آن (شايد تاحدي به علت سياست‌بازي‌ها و فسادي كه در حكومت پاكستان رخنه كرد و نيز به خاطر مخالفت مقامات پاكستان با درخواست ازدواج او با يك دوشيزه مسلمان امريكايي لهستاني‌الاصل به‌نام پولا حميده) از مقامش كناره گرفت و كتاب «راه مكه» را به زبان انگليسي نوشت كه در اروپا بسيار مورد توجه و تحسين واقع شد.

ترجمه قرآن به زبان انگليسي

پيش از آن نيز چندين كتاب بسيار تأثيرگذار به رشته تحرير درآورده بود. اما مهم‌ترين اثر او كه در اواخر عمر طولاني‌اش بدان اهتمام ورزيد، ترجمه و شرح قرآن كريم (به زبان انگليسي) بود. او حرفه اصلي خودش را نويسندگي مي‌دانست و شايد مهم‌ترين سرمايه و برجسته‌ترين ويژگي‌اش، بلاغت و شيوه نگارش رسا و استعداد فوق‌العاده در يادگيري زبان‌هاي متعدد بود. اما در مورد ترجمه قرآن كريم، به‌قول خودش (در مصاحبه سال ۱۹۸۸ ميلادي): «گمان مي‌كردم براي اين كار دو سال نياز دارم، اما هفده سال طول كشيد. زيرا هنگام خوانش دقيق، پيوسته با لايه‌هاي عميق و باز عميق‌تري از معاني قرآن مواجه مي‌شدم و همچنان (هشت سال پس از اتمام اين اثر و چاپ آن در سال ۱۹۸۰ ميلادي) اميدوارم اگر خدا طول عمرم دهد حاصل تعمق‌هاي بيشترم را در قرآن در آينده به نگارش درآورم.»

تحت تاثير عبده و رشيد رضا

نگاهي اجمالي به مهم‌ترين اثر نويسنده نشان مي‌دهد كه در ترجمه و تفسير خود تا حد زيادي از نگرش و تعاليم محمد عبُده و شاگردش رشيد رضا تاثير پذيرفته است و البته خود نويسنده هم در مواضع مختلف به صراحت به اين نكته اذعان و گاه حتي گويي مباهات كرده است. چنان كه مي‌دانيم محمد عبده، خود تا حد زيادي از سيد جمال‌الدين اسدآبادي تاثيرپذيرفته بود. قدر مسلم اين‌است كه اينان پايه‌گذار اسلام مدرنيستي و نيز در عين حال ــ هرچند كه شايد عجيب و تناقض‌آميز به‌نظر رسد ــ پايه‌گذار اسلام انقلابي و اسلام سلفي بودند (مثلا سيد قطب نظريه تأثيرات خفي جنگ‌هاي صليبي در موضع و رفتار امروز غرب در قبال اسلام را ظاهرا از كتاب «الاسلام علي مُفترِق الطرق»ِ اسد اخذ كرده است) و با وجود مواضع ظاهرا و گاه واقعا ضدونقيض در قبال مسائل گوناگون، يك وجه پيوسته و ثابت‌شان تمايل شديد به جهان‌بيني معتزلي، فلسفه و «علم»پرستي (يعني علوم مدرن) و انتقاد، بل اكراه، از عرفان و تصوف اسلامي بوده است؛ ويژگي‌هايي كه در ترجمه و تفسير قرآن نيز كاملا مشهود است. اين شرح مختصر را با نقل عيني قطعه آغازين مقدمه ترجمه و تفسير قرآن محمد اسد و سپس ذكر فهرست‌وار چند نكته به پايان مي‌بريم: ‫‬‬«بخوان به‌نام پروردگارت كه آفريد - انسان را از علق آفريد! بخوان كه پروردگارت كريم‌ترين كريمان است، كه به انسان با قلم آموخت - آنچه را نمي‌دانست بدو آموخت. با اين آيات ابتداي نود و ششمين سوره (علق)، و اشاره‌اي كه هم به منشأ بيولوژيكي خرد و دانايي و هم به عقل و خودآگاهي انسان مي‌كند، وحي قرآني (كه مقدر بود ۲۳ سال به طول انجامد) به پيامبر اسلام آغاز و با آيه ۲۸۱ دومين سوره (بقره) ختم شد: «آگاه و برحذر باشيد از روزي كه سوي خداوند بازگردانده مي‌شويد و به هر كس جزاي كامل نيك و بدش براي آنچه كسب كرده داده مي‌شود و به احدي ستم نخواهد شد.» و بدين‌سان در ميان اين آيات نخست و پاياني (از لحاظ ترتيب زماني دنيوي) كتابي گسترده مي‌شود كه بيش از هر پديده ديگري كه مي‌شناسيم، عميقا تاريخ ديني، اجتماعي و سياسي جهان را تحت تأثير قرار داده است. هيچ كتاب مقدس ديگري تا اين حد حيات مردمي كه اول بار پيامش را شنيده‌اند و از طريق آنان و نسل‌هاي پسين و كل جريان تمدن بشري را تحت تأثير قرار نداده است. اين كتاب ابتدا جزيره‌العرب را لرزانيد و از قبايل هميشه در حال نزاع آن يك امت ساخت؛ سپس ظرف چند دهه، جهان‌بيني‌اش از عربستان بسي فراتر رفت و اولين جامعه بزرگ عقيدتي شناخته شده در تاريخ بشر را توليد كرد. اصرار بر تقوي و دانش در ميان پيروان، روحيه تعقل و پرسشگري غيرمقلدانه را رواج داد و نهايتا بدان عصر درخشان تعليم و تعلم و تحقيقات علمي منجر شد كه جهان اسلام را در اوج شكوفايي فرهنگي‌اش از ديگران ممتاز مي‌سازد. بدين‌ترتيب فرهنگي كه قرآن مشوق و مروج آن بود، از شاهراه‌ها و كوره‌راه‌هاي بي‌شمار به اذهان اروپاي قرون وسطي رخنه كرد و بدان نوزايش فرهنگ غربي كه رنسانس ناميده مي‌شود انجاميد؛ و اينچنين بود كه قرآن با گذشت زمان عامل پيدايش عصري شد كه آن را «عصر علم» مي‌نامند. همه اينها در تحليل نهايي دست‌آورد پيام قرآن بوده است و به واسطه كساني بوده كه از قرآن الهام گرفته‌اند و مبناي ارزش‌هاي اخلاقي و سمت و سوي تلاش و كوشش‌هاي‌شان را در اين جهان از قرآن اخذ كردند. زيرا هيچ كتابي - حتي كتاب‌هاي مقدس عهدين - از لحاظ كثرت خوانندگان و مدت دوران و شدت و حرمت‌قائل‌شدنِ خوانندگان بدين پايه نرسيده و هيچ كتابي نتوانسته مانند قرآن به سوال «چه كنم تا در اين جهان زندگي خوب داشته باشم و در آخرت رستگار شوم؟» پاسخ جامع و كامل دهد. هرچقدر هم كه مسلماناني اين پاسخ را غلط خوانده باشند و هرچقدر هم كه از روح پيام قرآن منحرف شده باشند، اين حقيقت به قوت خود باقي است: براي همه كساني كه آن را باور داشتند و باور مي‌دارند، قرآن مظهر تام مهر حق و خرد و زيبايي بيان و در يك كلام، كلام خداست.» سرگذشت اين شخصيت برجسته قرن بيستم براي ما كه به قرن بيست‌ويكم و معضلات آن اعم از «شبهات» و «شهوات»، رسيده‌ايم بسيار عبرت‌آموز است؛ نيز از اين جهت كه روزگاري نياكان ما بر سر همان دوراهي قرار داشتند كه امثال ليوپولد وايس در عصر ما با آن مواجه شدند و همان راهي را برگزيدند كه او برگزيد. وليكن «راه تا مكه» با وجود مشكلات عديده‌اش در مقابل «راه پس از مكه» سهل مي‌نمايد. اسلام آوردن آقاي وايس و ثبات او تا پايان عمر در موضع ضدصهيونيستي و مخالفت قاطع و بي‌پرده‌اش با وحشيگري‌هاي آشكار رژيم صهيونيستي در مناطق اشغالي بخش درخشان و موفقيت‌آميز داستان زندگي اوست. در بخش دوم اين داستان واقعي، محمد اسد، همچون اسلاف عقيدتي‌اش، سيد جمال‌الدين اسدآبادي و محمد عبده و رشيد رضا و مصطفي مراغي (كه طبق روايت خود اسد در فصل ۷ كتاب «راه مكه»، روزي درس خواندن عده‌اي از طالبان علم به روش سنتي را تسخر كرده بود) راه «اصلاح ديني» را در پيش مي‌گيرد كه نهايتا با نظريه دشمنان شمشيرازروبسته ــ كه اسلام را «ششصدوبيست سال جوان‌تر از مسيحيت» و مجبور به پيمودن همان راه و بنابراين، ديريازود، «رِفُرمِيشن» («اصلاح») و خضوع در مقابل مدرنيسم و «پيشرفت با زمان» و «بهروز» شدن مي‌دانند ــ اشتراكاتي پيدا مي‌كند. نكته حياتي اين‌است كه ريشه اين افكار امروزي واقعا جديد نيست و چنان كه اشاره شد در دوران طلايي تمدن اسلامي نيز اين گرايش‌ها عمدتا در قالب مكتب اهل اعتزال بروز مي‌كرد وليكن نيروي معنوي و عرفاني امثال امام محمد غزالي و مولوي و غلبه عرفا به‌طور كلي، مجال تاخت‌وتاز بدان نمي‌داد. اما امروزه همان افكار و آمال و آراء اعتزالي كه درواقع مهم‌ترين عامل رنسانس اروپا و تولد علوم مدرن بود به‌صورت نيروي غالب، چنان كه در آغاز گفتيم، مانند باد دبور، مدام با شدت و خشونت، تمدن و تفكر سنتي اصيل ما را مورد تهاجم قرار مي‌دهد. ليكن با وجود اين تاريكي و امواج سهمگين و گرداب‌هاي هائل، ما يك امتياز داريم: امروز مي‌توانيم ثمره‌هاي دو گرايش مختلف را كه در بستر تاريخ، جاري و محقق شده‌اند ببينيم: ثمرات گرايش عرفاني و سنت اصيل در مقابل ثمرات گرايش «نوگرا» و علم‌زده؛ امروز نه‌تنها هر انسان عامي بلكه حتي حيوانات هم مي‌توانند ثمرات جهان‌بيني موسوم به «جهان‌بيني علمي» را در محيط زيست و زندگي اجتماعي خود بچشند! افزون بر اين، جديدترين يافته‌هاي خود «علوم مدرن»، مخصوصا نظريه كوانتومي، نه تنها به‌هيچ‌وجه با جهان‌بيني علم‌زده مدرنيستي (يعني همان نگرشي كه در رنسانس ظاهر و حاكم شد) سازگار نيست، بلكه از قضا، تنها در جهان‌بيني وسيع، و در عين حال دقيقِ عرفاني اصيل قابل تفسير است. بنابراين وقتي محمد اسد مي‌نويسد: «... و اينچنين بود كه قرآن با گذشت زمان عامل پيدايش عصري شد كه آن را «عصر علم» مي‌نامند»، او نيز همچون پيشتازان «روشنفكري ديني» (اسدآبادي و عبده و اخلاف‌شان) بر سر يك نكته بسيار باريك مي‌لغزد: «علم» اين عصر كه بنيان تمدن غربي است دقيقا همان «علم»ي نيست كه هفت قرن پيش، غرب از قرآن و علوم اسلامي وام گرفت و اكنون به‌ناحق به‌جاي خدا نشسته است. اين دو علم نه كاملا يكسانند و نه كاملا متضاد، بلكه چنان كه امام علي(ع) فرمود: حق و باطل با هم درآميخته‌اند.

استاد فيزيك دانشگاه علوم و تحقيقات و پژوهشگر مطالعات اسلامي و مترجم

 


ليوپولد وايس: اگرچه من خودم يهودي بودم، اما از همان آغاز با صهيونيسم مخالف بودم. فارغ از احساس همدردي‌ام با اعراب، اينكه عده‌اي مهاجر به كمك يك ابرقدرت بيگانه، به قصد تشكيل يك فرقه اكثريت، از خارج به كشوري آورده شوند و بيرون راندن مردمي كه هزاران سال ساكن آنجا بوده‌اند در نظرم ضداخلاقي بود. بنابراين هر‌گاه اين بحث مطرح مي‌شد - كه غالبا هم مي‌شد - من از اعراب طرفداري مي‌كردم. اين رفتار من براي همه يهودياني كه در آن مدت ملاقات مي‌كردم غير قابل فهم بود.

نگاهي اجمالي به مهم‌ترين اثر ليوپولد وايس نشان مي‌دهد كه در ترجمه و تفسير خود تا حد زيادي از نگرش و تعاليم محمد عبُده و شاگردش رشيد رضا تاثيرپذيرفته است و البته خود نويسنده هم در مواضع مختلف به صراحت به اين نكته اذعان و گاه حتي گويي مباهات كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون