• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4411 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۰ تير

چه شد كه چنين شد؟

نرگس آبيار

بونوئل در كتاب «با آخرين نفس‌هايم» از خواست و ميل عجيبي حرف زده كه دلش مي‌خواهد پس از مرگش هر ده‌سال يك‌بار از گورش برخيزد و يك بغل روزنامه بخرد. چه چيزي در روزنامه هست كه بونوئل را از گورش برمي‌خيزاند؟ روزنامه از نامش پيداست كه مربوط به اخبار روز است، اما وقتي مشمول گذر زمان مي‌شود و سال‌ها از آن مي‌گذرد به تاريخ بدل مي‌شود و همان پرسش بنيادي كه چه شد كه چنين شد؟ اين از اين. اما يك قطعه عكس، صرف‌نظر از محتواي بصري‌اش، لحظه‌اي را ثبت كرده كه متعلق به زمان و زمانه از دست رفته‌اي است كه ديگر نيست و به همين دليل است كه ناخواسته حسي از سكون و توقف و مرگ را در مخاطب ايجاد مي‌كند.همه‌ چيز فيلم بر محور عكسي يادگاري از تحريريه يك روزنامه مي‌چرخد. عكسي دسته‌جمعي از هفتاد و چندي نفر روزنامه‌نگار كه پس از بيست سال هر يك سرنوشتي متفاوت پيدا كرده‌اند: يكي امروز صاحب كافه‌اي است، خيل زيادي مهاجرت كرده‌اند، يكي مزرعه‌اي را مي‌چرخاند و... و خود مينا اكبري كه سازنده همين فيلم است، همگي ايستاده‌اند رو به دوربين و به نظر مي‌رسد به اين روزها خيره شده‌اند و در نگاه‌شان طرح همان پرسش بنيادي است كه چه شد كه چنين شد؟ فيلم اكبري –با وجود عنواني كه انتخاب كرده و آدرسي كه مي‌دهد- نمي‌خواهد محدود بماند به انتقال مفهومي از فرسايش و جواني از دست رفته و تشريح كار جانفرساي روزنامه‌نگاري در شرايط بحراني. در نظر من حرف ديگري هم در ميان است: روايت فيلم به شكلي سينوسي در گذشته و زمان حال در نوسان است و چرخه‌اي از رويدادهايي را نشان مي‌دهد كه پيوسته در اين دو دهه به شكلي ديگر در حال تكرار و بازتوليد بوده و هست كه با خوشبيني و رگه‌هايي از بيم و اميد مي‌توان از آن با عنوان آزمايش و خطا و مشق دموكراسي ياد كرد، هر چند به قيمت عمر و جواني ما تمام شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون