• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4434 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۶ مرداد

گفت‌وگو با كيهان بهمني درباره آندري بورسا و رمان «كشتن عمه خانم»

كافكا و بورسا مي‌جنگند تا پيروز شوند

بهار سرلك

آندري بورسا سال 1932 در كراكوف لهستان به دنيا آمد و 25 سال بعد مشكلات جسمي (ناهنجاري مادرزادي آئورت) جان او را گرفت. بورسا در اين عمر كوتاه آثاري ناب در ادبيات لهستان قرن بيستم به جا گذاشت. او نوشتن را از سال 1954، يك سال پس از مرگ استالين، شروع كرد و تا سال 1957 اشعارش را در روزنامه‌ها و نشريه‌هاي ادبي چاپ كرد. در همان روزها بود كه نخستين نسخه مجموعه اشعارش را به ناشر سپرد. بورسا نوامبر همان سال از دنيا رفت و بيش از صد قطعه شعر و چند نمايشنامه و اثر داستاني از جمله يك رمان در خانه‌اش به جا ماندند. نخستين مجموعه اشعارش كه از سوي ناشران رد شده بود، يك سال پس از درگذشتش چاپ شدند. يازده سال بعد مجموعه كامل‌تري از آثارش ويرايش و چاپ شدند. رمان «كشتن عمه خانم» كه تنها رمان بورسا به شمار مي‌رود سال‌ها در آرشيو آثار نويسنده خاك مي‌خورد تا اينكه استانيسلاو استاونچ اين رمان را جمع‌آوري و تدوين كرد. «كشتن عمه خانم» - همانطور كه از عنوان داستان برمي‌آيد- روايت كشته شدن عمه‌اي به دست برادرزاده‌اش است. يوريك 21 ساله از سر بي‌حوصلگي مرتكب اين قتل مي‌شود و روزهاي پس از اين واقعه را به نابود كردن جسد مي‌گذراند. تلخي صحنه‌ها، پيرنگ رئاليستي و توصيفات ناتوراليستي راوي اين اثر را با داستان‌هاي كافكا قابل مقايسه مي‌كند. از طرفي حكايت اين پسر جوان شباهت‌هايي با داستان مورسوي «بيگانه» و راسكولنيكف «جنايت و مكافات» دارد. اين رمان به تازگي با ترجمه كيهان بهمني از سوي انتشارات آموت منتشر شده است. به همين مناسبت با بهمني درباره دليل انتخابش براي ترجمه اين اثر، نگاه نيهيلستي راوي، شباهت‌هاي يوريك با مورسو و راسكولنيكف و چالش‌هاي ترجمه از زبان دوم صحبت كرده‌ام.

 

با توجه به اينكه در سال‌هاي اخير انتشار رمان‌هايي كه از زبان راوي اول شخص روايت مي‌شوند و داستاني سانتيمانتال دارند رواج پيدا كرده و با استقبال گسترده مخاطبان هم روبرو شده است اما رمان «كشتن عمه خانم» نه تنها داستاني سانتيمانتال ندارد بلكه راوي اول شخص آن نگاهي بسيار نيهيليستي دارد. چرا اين كتاب را انتخاب و ترجمه كرديد؟

ابتدا بايد بگويم «كشتن عمه خانم» اثر جديدي نيست و چند دهه از نگارش آن مي‌گذرد. بعد از مرگ نويسنده مجموعه‌اي از دست‌نوشته‌هاي او را در كشوي ميز اتاقش پيدا كردند و اين رمان نيز در ميان همان دست‌نوشته‌ها بود. نويسنده دغدغه‌هايي دارد كه به شكل مشخص دلمشغوليت‌هاي انسان پس از جنگ جهاني دوم است. نكته خيلي مهمي كه در مورد اين نويسنده وجود دارد اين است كه بورسا را صداي فرياد خشمگين نسلي از مردم لهستان مي‌دانند كه در دوران جنگ شديدا تحت فشار بودند به‌خصوص بعد از آنكه مورد تهاجم آلمان قرار گرفتند و سپس زير چتر سلطه شوروي رفتند. بورسا يكي از آن صداهاي معترضي است كه شرايط بد دوران خودش را در سرزمينش فرياد مي‌زند.كودكي بورسا همچون كودكي هارولد پينتر در دوران جنگ گذشته بود. تهديد موجود در آثار پينتر در اين تنها رمان بورسا و اشعار او مشهود است. اهميتي هم كه اين كتاب دارد، فارغ از آن سانتيمانتاليسمي كه به آن اشاره كرديد و امروزه ادبيات گرفتارش شده و خب همه ما اين مساله را قبول داريم، بايد بگويم ادبيات لهستان در ايران خيلي شناخته‌شده نيست و به همين دليل معرفي اين نويسنده‌ها و صداهاي جديد يكي از آن كارهايي است كه شخصا به آن علاقه‌مندم و به همين خاطر هم براي ترجمه انتخابش كردم. اينكه مدام سراغ نويسنده‌هايي بروم كه قبلا معرفي شده‌اند جذابيتي برايم ندارد و علاقه‌مندم نويسنده‌هاي جديد را معرفي كنم. البته اين كار هم ريسك محسوب مي‌شود ولي برايم جذاب است.

آندري بورسا را كافكاي لهستان مي‌نامند. شباهت او با كافكا در چه بود كه چنين لقبي به او دادند؟

اگر بخواهيم به صورت نمادين صحبت كنيم مي‌توانيم هر دوي اين نويسنده‌ها را همانند قهرمان‌هاي رمان «طاعون» آلبر كامو بدانيم. يعني انسان‌هايي كه در شرايطي سخت گرفتار شده‌اند.كافكا به دليل يهودي بودنش و اينكه در جامعه خودش، چكسلواكي آن زمان، يهوديان به نوعي منزوي شده بودند و بورسا هم به خاطر شرايطي كه جنگ در آن زمان در لهستان به وجود آورده بود. اينها درست مثل موجوداتي هستند كه تحت شرايطي كاملا اگزيستانسياليستي زير يوغ قدرت خدايي قهار قرار گرفته‌اند و در نتيجه واكنش‌هاي خودشان را نشان مي‌دهند. از اين لحاظ مي‌توانيم بگوييم آثار هر دو نويسنده آثار اگزيستانسياليستي هستند و بورسا و كافكا بسيار به همديگر شباهت دارند. باز به اين دليل كه هر دوي‌شان گرفتار شرايطي شده‌اند و حالا در حال جنگيدن با همان شرايط هستند؛ درست مثل قهرمان‌هاي رمان «طاعون»، اين‌ دو نويسنده هم مي‌جنگند تا بتوانند پيروز شوند. در واقع همچون قهرمان «پيرمرد و دريا» اين نويسندگان نيز انگار مي‌دانستند نفس جنگيدن از پيروز شدن مهم‌تر است.

از يك طرف هم به او مي‌گويند جيمز دين دوره استالينيستي. به اين لقب هم مي‌توانيم چنين چيزي را تعميم بدهيم؟

دقيقا به همان موضوع قبل برمي‌گردد. جيمز‌دين هم صداي اعتراض يك نسل بود كه از سينِماي امريكا بيرون آمد. جيمز‌دين به عنوان يك هنرپيشه‌ هميشه معترض نقش‌هايي را بازي مي‌كرد كه نماينده انسان‌هاي معترض زمان خودش بود. به همين خاطر مي‌توانم بگويم اين نقش‌ها همان حالت اعتراض‌‌گونه‌اي را داشتند كه بيشتر در شعرهاي بورسا مشهود هستند.

يوريك، راوي «كشتن عمه خانم» را مي‌توانيم با مورسوي «بيگانه» كامو و راسكولنيكف «جنايت و مكافات» داستايوسكي مقايسه كنيم. مورسو به خاطر نور خيره‌كننده آفتاب و راسكولنيكف براي اينكه آن زن را يك انگل مي‌ديد، مرتكب قتل شدند. ولي دليل يوريك به آن شكل بارز و قابل‌قبول نيست و بيشتر از روي بي‌حوصلگي يا بي‌هدفي جان آدم ديگري را مي‌گيرد و به همين ترتيب نيهيليستي بودن نگاه راوي را آشكار مي‌كند.

دقيقا. مي‌توانم بگويم برخلاف داستان آن دو قهرمان ديگر كه نام برديد، در وهله اول رمان «كشتن عمه خانم» داراي نوعي طنز تلخ و گزنده است. اگر بخواهم اين كتاب را دسته‌بندي كنم بايد بگويم هجويه‌اي است بر آن آثاري كه به آنها اشاره كرديد. به اين دليل كه نويسنده انگار از همان داستان‌ها و همان كهن‌الگوها بهره برده است اما اين بار قهرمان داستان او به شكلي طنز هيچ هدفي ندارد. سعي كرده‌ام طنز اثر را در ترجمه نشان بدهم.

اما يكي از نكات جالب اين اثر كه شما هم به آن اشاره كرديد اين است كه راوي برخلاف مورسو و راسكولنيكف همان هدف‌هاي اوليه را هم ندارد. نويسنده در توصيف اتفاقاتي كه بعد از كشتن عمه‌اش رخ مي‌دهد، لحني طنزگونه دارد. در آن صحنه‌اي كه فرياد مي‌زند: ««من به واسطه‌ قتل آزاد شدم! آزاااااااااااد ...!» به محض خروج آخرين كلمه از دهانش دستگير مي‌شود. همين عناصر روايتي نشان مي‌دهد كه نويسنده با نوعي طنز تلخ مي‌خواهد موضوعي كاملا سياه را مطرح كند. به همين دليل به اعتقاد من «كشتن عمه خانم» به مراتب سياه‌تر از «بيگانه» و «جنايت و مكافات» است.

مي‌توانيم بگوييم رمان «كشتن عمه خانم» استعاره‌اي از دوره پس از جنگ به شمار مي‌رود؟

به نحوي مي‌توان اين را گفت. به اين دليل كه در ادبيات غالبا انسان‌هاي دوران جنگ و حتي پس از جنگ، انسان‌هاي بي‌هدفي هستند. اين رمان را كه مي‌خواندم ياد قهرمان رمان و فيلم معروف «تنهايي يك دونده دوهاي استقامت» افتادم. شخصيت محوري آن صداي اعتراض جوانان انگليس در طول دهه 1960 بود. قهرمان داستان «كشتن عمه خانم» هم شبيه اوست. مي‌توانيم به نوعي اين رمان را جزو موج يا جرياني در ادبيات انگلستان و امريكا تحت عنوان Angry Young Man طبقه‌بندي كنيم كه خود بورسا هم از وجودش باخبر نبود و اين كتاب را به موازات همان آثار قلمداد كنيم. يعني بورسا نويسنده‌اي بود كه از لحاظ ساختار نوشتاري، عناصر و تفكرات فلسفي آثارش، بيشتر به اين جريان گرايش دارد. از آثار اين دوره مي‌توانم به نمايشنامه «به گذشته با خشم بنگر» اثر جان آزبورن اشاره كنم. بنابراين در پاسخ به پرسش شما مي‌توان گفت كه بله، اين اثر هم همان خشم پس از جنگ را نشان مي‌دهد.

در سطر آخر شعري كه پيش از شروع داستان مي‌خوانيم، بورسا خطاب به خدا مي‌گويد: «آخر چرا مرا يك لهستاني آفريده‌اي؟»

اين هم به خاطر همان نارضايتي از وضعيت لهستان پس از جنگ است. انگار هنرمند لهستاني حاضر است هر درد و بيماري‌اي داشته باشد اما لهستاني نباشد. اين سطر درست همان سوالي است كه در طول دوران جنگ براي خيلي از مردم ما هم پيش آمده بود و مي‌‌گفتند: «چرا من بايد در چنين شرايطي قرار بگيرم؟» اين دقيقا سوالي است كه مردم شهر آران در رمان «طاعون» آلبر كامو از خودشان مي‌پرسند كه چرا بايد در شهر آران طاعون‌زده به دنيا بيايم. در جنگ جهاني دوم هر منطقه‌اي كه توسط آلمان‌ها اشغال مي‌شد، وضعيت شهري طاعون‌زده را به خود مي‌گرفت. لهستان هم دچار همان طاعون نازي‌ها شده بود و كودكي بورسا در دوران همان جنگ گذشته بود. اينجا هم بورسا مي‌پرسد: «نمي‌شد من لهستاني نباشم؟» به اصطلاح حاضر بوده هر بيماري ديگري داشته باشد اما لهستاني نباشد.

آيا تلخ و سياه بودن اين اثر كه همراه با قتلي فجيع است و صحنه‌هايي كه تكه‌تكه كردن جسد را توصيف مي‌كند باعث نشد هراس اين را داشته باشيد كه اثر با سليقه مخاطب جور نباشد و احيانا آن را پس بزنند؟

جالب اينكه از اولين بازخوردهايي كه از اين كتاب گرفتم اين بود كه همه با خواندن صحنه‌هاي ابتدايي اثر ناراحت مي‌شدند و مي‌گفتند چرا يك رمان بايد اينقدر سياه باشد. اين سياهي حتي از كارهاي كافكا هم سياه‌تر است. به خصوص آن صحنه‌ اوليه قتل. اما مساله اينجاست كه درس اولي كه هميشه در ادبيات مطرح است اين است كه اولا در ادبيات هميشه دنبال زيبايي‌ها نباشيد چون ادبيات به هيچ‌وجه قرار نيست هميشه درباره زيبايي‌ها صحبت كند. ثانيا آن چيزي كه درباره ادبيات معناگرا مي‌شناسيم مي‌خواهد واقعيت‌هاي زندگي را به صورت كاملا عريان در اختيار خواننده بگذارد. كشتن يك آدم و مثله كردن آن در واقعيت، يك صحنه بسيار وحشتناك است. اگر بخواهيم اين حس سياه را به خواننده منتقل كنيم در وهله اول بايد با عناصر موجود در داستان همان حس را خلق كنيم. اين دقيقا آن تعريفي است كه از نظريه Objective Correlative داريم كه تي. اس. اليوت آن را مطرح كرد. او مي‌گويد اگر مي‌خواهيد حسي را منتقل كنيد تمام عناصري كه در صحنه يا در داستان‌تان داريد بايد طوري كنار هم قرار بدهيد كه آن حس را منتقل كنند. نبايد به زبان بياوريد بلكه بايد بتوانيد حس را منتقل كنيد. بورسا هم دقيقا چنين تكنيكي دارد. او در آن صحنه‌هاي اوليه قتل و صحنه‌هاي تكه تكه كردن جسد، اين حس را به خواننده منتقل مي‌كند.

اما نكته مهم‌تر اين است كه نبايد طنز اين كتاب را فراموش كنيم. تمام اتفاقاتي كه در داستان مي‌افتد، همگي همراه طنز هستند.

اما اين طنزها هم طنز تلخ هستند.

نه اتفاقا. طنز جالبي است چون تمام عوامل دست به دست هم داده‌اند تا راوي نتواند جسد را از بين ببرد. فصل آخر داستان هم كه كل قصه را زير سوال مي‌برد و اين پرسش براي‌مان ايجاد مي‌شود كه آيا خوانشي كه از داستان داشته‌ايم درست بوده يا نه؟ يا منِ خواننده اشتباه متوجه شده‌ام؟ دليلي كه باعث شد اين كتاب را ترجمه كنم فصل آخرش بود؛ شايد اگر آن پايان‌بندي را نداشت، كتاب را ترجمه نمي‌كردم. آنقدر اين فصل تكان‌دهنده است كه تازه در آنجا متوجه مي‌شويم شايد ديدگاهي كه از دنياي اطراف‌مان داريم يك توهم است و ما دچار اين توهمات شده‌ايم و واقعيت چيز ديگري است. به همين دليل فكر مي‌كنم قدرت اين مسائل از لحاظ داستاني به آن صحنه‌هاي قتل و تكه تكه كردن جسد يا آن صحنه‌هايي كه مادربزرگش به خانه او مي‌رود و آن بحث‌ها پيش مي‌آيد، مي‌چربد.

گفتيد اين داستان را در كشوي ميز بورسا و پس از مرگ او پيدا كردند. فكر مي‌كنيد كتاب را ناتمام رها كرده بود يا اگر ويرايشش مي‌كرد، چه تغييراتي در آن لحاظ مي‌كرد؟ پايان‌بندي را عوض مي‌كرد؟

براي من هم اين سوالات جالب بود و باعث شد تصميم بگيرم كه حتما اين اثر ناشناخته را ترجمه كنم. شايد اگر نويسنده زنده مي‌ماند بخش‌هايي از داستان را عوض مي‌كرد و شايد هم نمي‌كرد. اما نكته مهم اين است كه اين كتاب عصاره تفكري است كه از ذهن يك انسان بيرون آمده است و به اين شكل خيلي جالب‌تر است چراكه نشان‌دهنده آن حالت ناآگاهانه بودن اوست. چون انسان همواره در حالت آگاهي دچار خودسانسوري مي‌شود. اما اين اثر از آن دست آثاري است كه خودسانسوري ندارد و از اين لحاظ به نظر من اثر بكري است. حاصل تفكري رمانتيك‌وار. رمانتيك از بابت غليان خودبه‌خودي احساسات قوي كه در اثر مشهود است. در عين حال تمامي اين افكار تفكرات مردي است كه در اوايل دهه‌ سوم زندگي خود قرار دارد. شايد اگر بنا بود بورسا بعد از اتمام رمان آن را ويرايش كند به دلايلي تغييراتي در آن لحاظ مي‌كرد. اما اثري كه حالا پيش روي ماست عصاره تفكر خام يك انسان است. يعني دقيقا به ما نشان مي‌دهد بورسا به عنوان هنرمندي لهستاني در دوره خودش چه تفكري داشت و اين اثر حالت بكر بودن تفكرش را مي‌رساند.

اين كتاب را از زبان دوم ترجمه كرديد. ترجمه از زبان دوم چه چالش‌هايي براي‌تان داشت؟

ببينيد قبلا به اين نكته اشاره كرده‌ام اما باز هم مي‌خواهم درباره‌اش صحبت كنم. به اعتقاد من زماني كه اثري را از زبان دوم ترجمه مي‌كنيم اگر داستاني باشد كه نثر خاصي داشته باشد، يعني ‌نويسنده زبان خاص خودش را داشته باشد احتمالا در ترجمه دوم آن خصوصيات نثري و آن شاعرانگي كلام از بين مي‌رود. اما داستان‌هايي‌كه بيشتر فلسفي و حادثه‌محور هستند در ترجمه دوم آنچنان آسيبي نمي‌بينند يا دست‌كم آسيب كمتري مي‌بينند. براي مثال اگر قرار باشد آثار جين آستن را كه نثري شاعرانه دارد از زبان دوم ترجمه كنيم، ممكن است در ترجمه بسياري از استعاره‌ها و آرايه‌ها را از دست بدهيم. اما داستان‌هايي كه حادثه‌محور و فلسفي هستند كمتر در اين نوع ترجمه‌ها ريزش دارند. از اين روي به نظر من «كشتن عمه خانم» اثري است كه آن زبان خاص را ندارد و بنابراين دچار آن نوع ريزش زباني و مفهومي نيز نشده است.

بورسا را براي اولين‌بار در ايران معرفي كرده‌ايد. تا آنجايي كه من مي‌دانم در كارنامه حرفه‌اي‌تان كمتر پيش آمده كه ترجمه موازي اثري را منتشر كنيد. اما در بازار كتاب مي‌توانيم صدها اثر را ببينيم كه بارها از سوي مترجمان مختلف ترجمه شده‌اند و همچنان مترجمان جديدي براي ترجمه دوباره آنها اقدام مي‌كنند. اهميت اينكه مترجم سراغ آثار و نويسندگاني برود كه تا به حال ترجمه و معرفي نشده‌اند در چيست؟ و چقدر بازار ما منتظر چنين كتاب‌هايي است؟

متاسفانه بازار كتاب در ايران نيازمند يك آسيب‌شناسي جدي است. به اين دليل كه سيستمي در ايران وجود دارد كه همه دوست دارند در كمترين زمان بيشترين سود را از ترجمه‌ اثري ببرند. به اين معني كه ما به نوعي آماده‌خواري عادت كرده‌ايم. دوست داريم سراغ نويسنده‌هايي برويم كه قبلا معرفي شده‌اند و فروش آثارشان در ايران تضمين شده است. اينكه مترجم‌ها در پي نويسنده‌هايي باشند كه كمتر معرفي شده‌اند، ريسك اقتصادي هم دارد كه هر مترجمي حاضر به پذيرش آن نيست. چرا؟ چون ممكن است كاري را ترجمه كنيد و با جواب رد ناشر مواجه شويد يا 100 يا 200 نسخه از آن به فروش برسد. بنابراين ريسك اقتصادي بالايي دارد كه هر كسي حاضر نيست آن را بپذيرد. من به عنوان يك مترجم احساس مي‌كنم از هر دو سه كاري كه ترجمه مي‌كنم، يكي از آنها بايد نويسنده‌اي باشد كه معرفي نشده است. مثل ژان اشنوز يا سو تونگ، آن تايلر يا همين بورسا. اينها نويسندگاني بودند كه خودم به شخصه آنها را پيدا كرده‌ام و احساس خيلي خوبي نسبت به معرفي‌شان دارم. درست است كه گاهي پيش مي‌آيد كه ترجمه‌هايم فروش خيلي بالايي نداشته‌اند، اما گاهي هم پيش مي‌آيد كه به چاپ چندم مي‌رسند، مثل كتاب‌هاي سوندبرگ.

گفته مي‌شود خواننده‌هاي ايراني خيلي دنبال رمان‌هاي كوتاه نيستند و سراغ رمان‌هاي حجيم‌تر مي‌روند. و خيلي از رمان‌هاي كوتاه استقبال نمي‌شود.

اين هم دردي است كه گرفتارش هستيم. در ايران داستان كوتاه و رمان كوتاه خيلي مورد پسند مخاطبان نيست. خوانندگان كتاب اغلب ترجيح مي‌دهند داستان‌هايي را بخوانند كه نويسنده صحنه‌ها را به تفصيل شرح بدهد و طولاني باشد. به همين منوال رمان‌هاي 300 يا 400 صفحه‌اي را به رمان‌هاي كوتاه ترجيح مي‌دهند. خب اين هم يكي ديگر از مشكلات اثربورساست و به همين دليل هم ممكن است خيلي با استقبال مواجه نشود. اما همچنان از اينكه نويسنده‌ جديدي را معرفي كرده‌ام خوشحالم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون