• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4454 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۱ شهريور

پاي صحبت‌هاي مصطفي كوشكي، كارگردان نمايش‌هاي «كوريولانوس» و «روياي يك شب نيمه تابستان»

روزگاري است كه سلبريتي‌ها خود را روشنفكر مي‌دانند

احسان صارمي- سيدحسين رسولي

اين روزها مصطفي كوشكي به عنوان يك مدير موفق در عرصه تئاتر خصوصي شناخته مي‌شود و كارگرداني‌، بازي و اجراهاي او هم ادامه دارد. روزهاي اول كه اعلام شد پديده جديدي به اسم تئاتر خصوصي وارد حوزه عمومي تئاتر ايران شده است، منتقدان بسياري جبهه گرفتند و متاسفانه بيشتر نقدها و پيش‌بيني‌ها هم درست از آب درآمد ولي هميشه استثنا هم وجود دارد. كوشكي زماني با يادآوري اينكه تئاتر مستقل از يك پلاتو كوچك آغاز شده است، گفت: «نمي‌خواهم مستقل مثل يك هتل باشد كه هر كسي آن را اجاره كند.» اين روحيه باعث شكل‌گيري هويت و اعتبار سالني گمنام شد كه امروز از اجراهاي اميررضا كوهستاني تا برنامه عصر تجربه و اجراي مجدد موفق‌ترين نمايش اين ماه‌ها يعني «لانچر۵» را در آن به تماشا مي‌نشينيم و مخاطبان هم ديگر سردرگم نيستند. كوشكي اين روزها دو نمايش را كارگرداني كرده است؛ «كوريولانوس» كه محصول كارگاهي با حضور بازيگران آماتور است و «روياي يك شب نيمه تابستان» كه محصولي متفاوت با بازيگران شناخته‌شده‌تر است. نظرات مختلفي هم درباره اين دو نمايش مطرح شده است و ما هم به منظور واكاوي اين دو اجرا پاي صحبت‌هاي مصطفي كوشكي نشستيم كه در ادامه مي‌خوانيد.

 

نظراتي مطرح شده كه نمايش «كوريولانوس» در حال مسخره‌ كردن توده‌هاي مردم است. آيا شما قصد اين كار را داشتيد؟

جلسه نقد اين نمايش هم چند روز پيش برگزار شد و گفته شد: «خوانش در جايي در ميانه قرار مي‌گيرد.» البته با اين شكل از خوانش مخالف هستم و فكر مي‌كنم كه خوانش من ميانه نيست و «بر عليه توده و قدرت است.» اين دو، علت و معلول يكديگر هستند و برايم فرقي نمي‌كند به كدام گروه نقدي وارد كنم. توده باعث شكل‌گيري نوع خاصي از حاكميت مي‌شود و حاكميت هم نوع خاصي از توده را شكل مي‌دهد. اگر توده نداند كجا دست به دست قدرت داده است نوعي از زندگي و تفكر را زيست خواهد كرد كه در نمايش مي‌بينيم و همه‌ چيز هم گويا تبديل به نوعي بن‌بست مي‌شود. زن كوريولانوس در نمايش من نشانه‌اي از اميد است و اين شخصيت براي من مهم است البته بايد بگويم كه بازيگران نگاه ديگري به فضاي نمايش داشتند و آنان هيچ اميدي در كليت متن نمي‌ديدند. محافظه‌كاران مي‌گويند من ميانه‌رو هستم و اين خوانش و نظر من نيست و در حقيقت در برابر هر دو گروه با نگاه انتقادي حاضر مي‌شوم.

در نمايش شاهد وضعيت تقابل ملت و دولت هستيم و پرسش اين است كه قهرمان در اين فضا چگونه شكل مي‌گيرد، زيرا در يك سو با ملتي كرخت و باري به هر جهت روبه‌رو هستيم و ازسوي ديگر با حاكميتي شارلاتان.

مخاطبان ما هم نظرات گوناگوني داشتند و حتي اغلب مي‌گفتند: «شما به نخبه‌كشي پرداخته‌ايد.» البته اين نظر من نيست و بايد بگويم روشنفكران وقتي همه‌چيز خوب باشد با مردم هستند و وقتي قرار باشد تاواني بدهند ديگر دست در دست قدرت مي‌گذارند. اين وضعيت را در نمايش و حتي در وضعيت‌هاي اجتماعي و تاريخي گوناگون شاهد هستيم. روشنفكر را وابسته به طبقه متوسطي نمي‌بينم كه قرار است انديشه‌هايي را به جامعه تزريق كنند، بلكه آنان را افرادي تنها مي‌بينم كه نگاهي از بالا به مردم دارند. اصلا به نوع حرف‌ زدن روشنفكران نگاه كنيد كه نوعي تبختر و برتري‌طلبي در آن موج مي‌زند و به ضرس‌قاطع دلالت بر انفعال اجتماعي دارد. آنان حركتي در جامعه ندارند ولي هميشه استثنا داريم. مثلا در جامعه ايران روشنفكراني چون بهرام بيضايي و محمدرضا شجريان را داريم. من روشنفكر را در نمايش «كوريولانوس» كسي ديدم كه روي تردميل مي‌دود ولي حركت نمي‌كند!

جالب است كه شما توده مردم را خوابيده بر زمين نشان مي‌دهيد و آنان هم كاري جز تن‌آسايي ندارند و در مركز صحنه هم قهرماني را به مثابه روشنفكر و طبقه اليت نشان مي‌دهيد كه روي تردميل مي‌دود ولي از جايش تكاني نمي‌خورد. نكته مهم اين است كه در بيشتر نقدها به بازنمايي توده مردم روي زمين پرداخته شده است ولي به بازنمايي قهرمان/روشنفكر نمايش روي تردميل اشاره‌اي نشده است!

ما مظلوم‌پرور و مظلوم‌دوست هستيم و اصلا دوست نداريم كه توده مردم فكر و انديشه داشته باشند. مي‌خواهيم مردم بدبخت باشند و براي آنان دلسوزي كنيم.

حتي خوانشي از «قهرمان/روشنفكر» به مثابه «سلبريتي» در نمايش شما وجود دارد...

قهرمان/روشنفكر نمايش «كوريولانوس» را در قواره سلبريتي ديدم چون او آدمي تك‌افتاده است و رفتاري سلبريتي‌وار دارد. اين موضوع را در اطراف خودتان هم مي‌بينيد. در واقع، اين سلبريتي‌ها خود را در حد و اندازه روشنفكر مي‌بينند.

شايد سلبريتي‌ها فكر مي‌كنند بلندگوي مردم هستند و اين در نمايش شما هم هست...

بلندگو در نمايش چندوجه دارد و ابتدا در دست حاكميت روم است سپس آن را به مردم مي‌دهند و مي‌گويند صداي ما باشيد! من هنگام ساخت نمايش به مفاهيم و معاني صريح و ضمني فكر نمي‌كنم. واقعيت امر اين است كه خيلي از نشانه‌هاي اجرا آگاهانه نيست مثلا همين بلندگو هم هيچ نماد مشخصي براي من نداشت. اشيايي مانند تردميل و بلندگو براي اجراي من تنها كاركرد «زيبايي‌شناسي فرماليستي» دارند و حتي بايد اشاره كنم كه نمايش «كوريولانوس» براي من از «آنتيگونه» آغاز شد. آنتيگونه كسي است كه در برابر شرايط مي‌ايستد و ديگران شانه خالي مي‌كنند. نوع فرم و حركت ايستادن و خوابيدن نقطه آغازي براي نمايش «كوريولانوس» بود. من، فرم را مي‌سازم و بعد معنا از آن شكل مي‌گيرد ولي نمايش داراي دلالت‌هاي صريح سياسي هم شده است. من هميشه براي سرگرمي‌، فرم و شيوه اجرايي اهميت‌ ويژه‌اي قايل هستم. جامعه ما به‌شدت معنا‌زده است. به نقدها نگاه كنيد، متوجه مي‌شويد كه بيشتر گفته شده چرا نمايش‌هاي روي صحنه «معنا» ندارند و «نقدي» هم بيان نمي‌شود. اين دو فاكتور براي من اهميتي ندارد و جزو اهداف من نيست. من به دنبال «اجراي شگفت‌انگيز» هستم و اين موضوع هم چالش‌برانگيز است. علاقه ‌دارم معناي نمايشنامه را بريزم دور و به اجراي شگفت‌انگيز بپردازم و اين چالش اساسي من در كارگرداني است. شكل اجرايي و فرم نمايش و درنهايت اجرايي شگفت‌انگيز دغدغه اصلي من است. البته متوجه شدم برخي نشانه‌هاي مشخص و گل‌درشت هم در نمايش‌ راه يافته است، زيرا از شعار در اجرا آغاز كردم. اين شعار تبديل به چيزي شده كه توده مردم تكرار مي‌كنند و اين معنا اصلا برايم مهم نبود، بلكه ژست و فرم توده‌اي بيان شعار برايم مهم بود، چون آنان يك چيز مشخصي را با هم تكرار مي‌كردند. اين شعارها متناقض هم هستند.

پس شما اول فرم اجرايي را شكل مي‌دهيد سپس برخي معاني را توليد مي‌كنيد اما معمولا اعتقاد بر اين است كه فرم و محتوا به يكديگر وابسته هستند و شايد اين دو بدون وجود يكديگر شكل نگيرند.

وقتي جوان‌تر بودم فكر مي‌كردم فرم از طريق معنا شكل مي‌گيرد يعني شكل از محتوا توليد مي‌شود ولي وقتي كارگرداني را آغاز كردم به اين نتيجه رسيدم كه داستان برعكس است. وقتي به تالار حافظ رفتم و مي‌خواستم آنجا اجرا بروم به اين موضوع فكر كردم كه چگونه مي‌شود بازيگري از سقف بپرد پايين و ناگهان روي زمين ناپديد شود. شايد ايده بي‌مزه‌اي باشد و اين ايده در «روياي يك شب نيمه تابستان» پررنگ شد و متوجه شدم كه از شكل به محتوا مي‌رسم و اصلا خود نمايشنامه برايم مهم نيست. مثلا پيش از نمايش «روموليت» دنبال اين بودم كه چگونه دو بازيگر روي صحنه به يكديگر نرسند يعني اينكه از نظر فيزيكي از يكديگر دور باشند بنابراين به ارتفاع رسيدم و از ارتفاع هم به معلق‌ بودن. اين روند ادامه پيدا كرد تا به نمايشنامه «رومئو و ژوليت» رسيدم. جالب است كه بسياري از نمايش‌هايم پس از اتمام در ذهن من زنده هستند و من علاقه دارم تمام آنها را بارها و بارها اجرا كنم و شايد اجراهايم را هم به شكل چالش و تمرين مي‌بينيم. بايد نكته مهمي را بگويم و آن اين است كه من در نمايش «كوريولانوس» به هيچ بازيگري نمي‌گويم تو قرار است كدام نقش را تمرين كني و براي آن آماده شو، بلكه چند دقيقه پيش از اجرا به بازيگران مي‌گويم كه مثلا تو قرار است نقش تيتوس لاريتوس را داشته باشي و آن يكي بازيگر هم قرار است نقش تولوس اوفيديوس، البته با بازيگر نقش كوريولانوس اين كار را نكردم.

بازيگر نقش كوريولانوس بيشتر مدت نمايش روي تردميل مي‌دود و كار طاقت‌فرساي بدني دارد...

فكر مي‌كنم هر شب بيشتر از يك ساعت و ربع روي تردميل است. در كارگاه به بازيگران گفتم كه كار سختي در پيش دارند و تمرينات فيزيكي سنگيني داشتيم و تمام بازيگران هم روي تردميل تمرين كردند.

البته ما چند روزي است، بحثي داريم مبني بر اينكه اغلب اجراهاي كارگاهي وارد سالن‌هاي حرفه‌اي شده‌اند و اين موضوع باعث معضلاتي شده است. به نظر شما اين شيوه از چه زماني آغاز شد؟

تا جايي كه در ذهن دارم، در دهه اخير... احتمالا بايد از اجراي «فهرست» رضا ثروتي آغاز شده باشد. فكر مي‌كنم كارگاه او در دانشگاه هنر شكل گرفت و بعد در رودكي ادامه پيدا كرد. با اين حال اولين مواجهه من و مهدي كوشكي با شيوه اجراهاي كارگاهي از سال ۱۳۸۸ شروع شد. نمايش‌هاي «داستان زمستان» و «ريچارد دوم» بودند. اجراها، كارگاهي بود ولي ما به دنبال اين نبوديم كه پول بگيريم و يك اجراي فرماليته هم برويم، بلكه اين بازيگران پاي تمرين و اجرا بودند و با دل خودشان و علاقه فراوان آمده بودند تا اجرا شكل بگيرد. آنان مي‌خواستند حداقل يك سال تمرين كنند. بچه‌هاي كارگاه نمايش «كوريولانوس» در خلال ۱۳ ماه، روزي چهار ساعت تلاش كردند تا به اجرا رسيدند و موهاي من هم در روند اين تمرينات سفيد شد! احساس مي‌كنم پير شدم. آنان كلي كتاب خواندند و شب‌ها هم بايد وقت مي‌گذاشتند و ۱۳ ماه در اختيار كارگاه بودند. تمام تلاش من اين بود تا تماشاگري نگويد اين تئاتر نيست، بلكه اجراي هنرجويي است! برخي‌ كارگاه مي‌گذارند و پول مي‌گيرند و مونولوگ‌هاي پنج دقيقه‌اي اجرا مي‌روند! با اشكان‌ خيل‌نژاد هم صحبت مي‌كردم تا اولين كارگاه خودم را برگزار كنم و او به من گفت: «كار خيلي اشتباهي است». ولي اين شيوه جواب داد و خود اشكان هم ۸ ماهي مي‌شود با هنرجوها تمرين مي‌كند. كار قبلي او هم اين شكلي بود. دو فاكتور «رويكرد» و «نتيجه» كارگاه مهم است.

البته به نظر مي‌رسد، اين شيوه اجراهاي كارگاهي با حضور بازيگران آماتور پديده‌اي جديد باشد و مي‌دانيم در گذشته مثلا زنده‌ياد حميد سمندريان آموزشگاهي داير كرد و اجراهايي با بازيگران حرفه‌اي داشت و از هنرجويان با استعداد خود هم در اجراها بهره گرفت و حتي آن بازيگران گمنام را هم به شهرت رساند. البته كارگاه‌هاي شما طولاني‌مدت و با اصول درستي است ولي شاهد كارگاه‌هايي حتي يك ماهه هستيم!

اين كارگاه‌ها تبديل به معضل جدي‌اي در تئاتر شده‌اند. برخي گفتند چه راه خوبي براي پول در آوردن است! چه مسير راحت و بي دردسري! البته اكثر اين كارگاه‌ها سركاري هستند و معمولا از كار مي‌افتند زيرا كه نگاه تجاري بر آنها حاكم است.

حتي مخاطب و تبليغات خوبي هم دارد...

كارگاه‌هاي جدي خودمان را چند سال پيش راه انداختيم و برخي سالن‌ها هم با نگاه تجاري از آن تقليد كردند حتي عصر تجربه را برگزار كرديم و متوجه شديم يكي از اين سالن‌هاي نزديك ما هم فراخواني نزديك به ما داده است. به نظرم نكات مثبتي هم در اين رويه وجود دارد چونكه آدم‌هاي جديدي وارد تئاتر مي‌شوند ولي رويكرد و نتيجه كارگاه مهم است. براي من سوال بود كه چرا در دوران دانشجويي ما اوضاع بهتر از پنج سال پيش بود، زيرا كه اساتيد دانشگاه‌ها از هنرجوها استفاده مي‌كردند ولي به مرور اين روند باعث جداسازي تئاتر حرفه‌اي و بازيگران آماتور شد! بالاخره يك جايي بايد اين روند شكسته مي‌شد. چند سال پيش ديدم كه هيچ كارگردان و استادي با دانشجوها و جوانان كاري ندارد ولي الان اين نگاه عوض شده است و حتي رفيق نصرتي و خيلي‌هاي ديگر براي جوانان مي‌جنگند. تئاترهاي ما تكراري شده بود و بازيگران هم از يك تعداد خاصي انتخاب مي‌شدند. با اين حال الان اجراي «لانچر ۵» و كارگاه‌هايي مانند كارگاه من واكنشي به آن اتفاقات بود.

اعتقادات راديكالي هم وجود دارد مبني بر اينكه بايد حتما نمايشنامه ايراني مربوط به انسان ايراني معاصر توليد شود و ديگر به فضاهاي تاريخي و غربي نرويم و البته نگاهي به ‌شدت راديكال است ولي قطعا تئاتر ايران را تكان خواهد داد. با اين حال اجراهايي مانند «روياي يك شب نيمه تابستان» با اينكه كلاسيك است، مي‌تواند اين دگماتيسم را خرد كند؛ زيرا كه ظرافت‌هايي در اجرا وجود دارد. متن كوچك شده و شخصيت‌ها و زبان نمايش هم معاصر شده‌اند. ژست‌ها به‌روز است و به ‌شدت هر چه تمام‌تر از متن فاصله‌ مي‌گيريد و به سوي اجراي شخصي خودتان مي‌رويد. اين موضوع ريسكي است ولي نتيجه كار شما نشان مي‌دهد كه موفق بوديد. چگونه به اين شيوه اجرايي رسيديد و چه مسيري طي شد؟

من وسواس دارم و با تمرين فراوان به اين شيوه اجرايي رسيدم و واقعا لذت بردم به اين موضوع اشاره كرديد. شايد باورتان نشود كه براي «روياي يك شب نيمه تابستان» چندين ماه تمرين راه ‌رفتن داشتيم. من به دنبال لحن و بيان خودم بودم و اجراي گروهي ما بايد براي خودمان مي‌شد. حتي در زمينه موسيقي كلي وقت گذاشتيم. يك گروه را از بندرعباس آورديم تا لحني تازه داشته باشد. موسيقي اجرا بايد ايراني باشد ولي ربطي هم به شخصيت آمازوني نمايش داشته باشد. حتي نوازنده‌اي از تهران آورديم كه همان نت‌ها را مي‌زد ولي آن چيزي كه دنبالش بوديم، شكل نمي‌گرفت و به بهرنگ در بندرعباس زنگ زدم كه هر كاري مي‌كنيم لحن موسيقي در نمي‌آيد و بعد متوجه شدم، بهرنگ در شيوه نوازندگي خود لحني متعلق به بندرعباس دارد. حتي در نمايش «روموليت»، جن‌هايي داشتيم و من با خودم فكر كردم كه بايد اين جن‌ها نزديك به فرهنگ ما باشند. اين جن‌ها را مردم بايد درك كنند و پيدا كردن اين جزييات خيلي طول مي‌كشد و تمرينات ما هم طولاني مي‌شود. حتي باقر سروش كه در نوشتن همراه ماست كلي تلاش مي‌كند تا به لحن و حال امروز ما برسد. او بايد واژگاني را به كار ببرد كه حال معاصر ما درونش باشد ولي در عين حال شاعرانگي شكسپير هم داشته باشد. اجراي ما بايد به گونه‌اي باشد كه در جاي ديگري ديده نشود.

يك سوال اساسي هم در بين منتقدان اجراهايي مثل شما شكل گرفته و آن اين است كه تا چه ميزان مي‌توانيم نمايشنامه‌ مشهوري را تغيير بدهيم و در آن دست ببريم؟

اين روزها به علت گراني كاغذ ديگر نمي‌شود بروشور چاپ كرد ولي در همين اجرا اشاره كردم كه ويليام شكسپير نويسنده اصلي است و تاكيد كردم نويسنده و كارگردان اجراي فعلي افراد ديگري هستند. حتي در اجراي ديگر نوشتيم كه باقر سروش «بازي‌نويس» است. اين موضوع رويكرد ما را نشان مي‌دهد. اصلا شايد شما نمايشي به اسم «مكبث» اجرا برويد ولي شخصيت اصلي شما ايراني باشد چون پدر او عاشق مكبث شكسپير بوده و اسم فرزندش را مكبث گذاشته است. نبايد ديوارهاي آهني دور خودمان بكشيم و موانع اجرايي را زياد كنيم.

در هنر هيچ قطعيتي نيست و حتي آلماني‌ها اجراهاي متفاوتي از هملت دارند ولي انگليسي‌ها در اجراي هملت محافظه‌كارتر عمل مي‌كنند و جالب است كريستوفر روپينگ آلماني مي‌گفت: «انگليسي‌ها جرات نمي‌كنند دست در نمايش هملت ببرند، زيرا كه مانند شاهنامه فردوسي آنان است ولي آلماني‌ها راحت در آن دست مي‌برند؛ علت اصلي آن هم اين است كه ۱۰۰ ترجمه متفاوت از هملت به زبان آلماني هست».

شايد ساختار فكري من هم اين‌گونه باشد و واقعا به اين فكر نمي‌كنم چقدر از متن را بايد تغيير بدهم و بيشتر به فرم اجرايي اهميت مي‌دهم.

اجراهاي شما بسيار پرهزينه است و اصلا كم نمي‌گذاريد و حتي گريم‌هاي مورد توجهي هم داريد و اين موضوع در تئاتر معاصر ما باعث ريسك‌هاي مالي مي‌شود.

فرم اجرايي آنقدر برايم مهم است كه براي آن كم نمي‌گذارم. نمايش «كوريولانوس» كلي ضرر مادي به من زده است ولي مقاومت مي‌كنم و باز هم اجرايش مي‌كنم. حتي تردميل نمايش را از پارسال تا الان كلي تعمير كردم و مبلغ فراواني هزينه اين شي ساده شده است! نگاهم به اجرا به گونه‌اي است كه بايد همه‌ چيز درست باشد و دكور، لباس و گريم برايم مهم است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون