• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4479 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۱ مهر

گزارشي درباره سالمندان آسايشگاه آرامش در نزديكي ايلام

ملاقات با سرباز گروهان يازده

فرج براري| از جاده ايلام به طرف ايوان كه برويد به دهستان سراب مي‌رسيد. بعد از پل سراب و در بالادست جاده، ساختماني تك افتاده و مهجور با ديوارهاي بلند رنگ رو رفته‌اي كه بر پيشاني آن نوشته‌اند، «سراي سالمندان آرامش» توجه‌تان را جلب مي‌كند. با اين حال، من هر وقت كه از جاده مشرف به آن مي‌گذشتم، هميشه به ديدن و لمس كردن آن سوي ديوار فكر مي‌كردم. كنجكاو بودم بدانم ساكنان ابدي آن چه مي‌كنند و چگونه روزگار مي‌گذرانند؟ هر بار با كنجكاوي اشتياقم را در خود سركوب مي‌كردم تا اينكه عاقبت ندانستن ميل به دانستن را تحريك كرد و نديدن شوق ديدن را برانگيخت. اما اين اشتياق، با دشواري‌هايي همراه بود زيرا حضور خبرنگار و تهيه گزارش از مركز سالمندان ممنوع است اما دوندگي‌هاي فراوان سرانجام نتيجه داد و بعد از ظهر يك روز ابري شهريور98 پاي‌مان به آسايشگاه باز شد.

ديدار با سالمندان

مقابل درِ بيروني آسايشگاه سگي غريد، با بي‌حالي پارس كرد، بعد از سر راه‌مان كنار رفت. از در نيمه باز آسايشگاه داخل رفتيم. در گوشه حياط، در ميان درختان كاج، دو نيمكت با فاصله روبروي هم قرار داده بودند. يكي از سالمندان كه روي پله‌هاي خاكي در ورودي نشسته بود زود بلند شد و به داخل رفت. همانجا به سالمندي ديگر، كه پيرمردي ريزاندام و سخت استخواني بود، برخورديم. او پاهاي كوچك و باريكش را در دمپايي گل و گشادي فرو كرده بود و يك بشقاب در دست داشت. يكي از پرستاران خواست بشقاب را از دستش بگيرد، ولي او مقاومت كرد و آن را به پرستار پس نداد. او نه تعداد سال‌هاي عمرش را به ياد آورد و نه زماني كه به آسايشگاه آمده بود. از زن و زندگي‌اش مي‌پرسم، اما او نگاه حيرت‌زده‌اش را به ما مي‌دوزد و جملات نامفهمومي را مدام تكرار مي‌كند و انگشتانش را نشان مي‌دهد. آقاي محمودي مدير آسايشگاه مي‌گويد‌: «او از نوعي اختلال مزمن رواني رنج مي‌برد و منظورش از نشان دادن انگشتانش اين است كه در زمان قديم در گروهان 11 خدمت مي‌كرده، الان هم فكر مي‌كند كه به مرخصي آمده است.»

كمي بعد در راهرو با ابراهيم آشنا مي‌شويم. روي يك صندلي نشسته و دست‌هاي لرزانش را تكيه‌گاه چهره كوچكش كرده بود. او چشمان ريز و درخشانش را همانند يك كودك بي‌دفاع به ما دوخت. ابراهيم سنش را اول 70و بعد80 سال عنوان مي‌كند. اهل يكي از شهرستان‌هاي ايلام است كه يك‌سال پيش بي‌پناه و سرگردان در ايوان به آقاي محمودي معرفي شده است. مي‌گويد يك پسر دارد كه در شهر كارگر است و هيچگاه به او سرنزده است.» چشمان ابراهيم، نشانگر انتظاري هميشگي است. باباخان، كه پاچه شلوارش را تا كرده، عصايش را به طرف ما نشانه مي‌گيرد. از سالمندان بي‌كس و كار (مجهول‌الهويه) آسايشگاه است. چون كسي هنوز به ديدنش نيامده است. با صدايي لرزان مي‌گويد قديم در رشته حسابداري درس خوانده و در گمرك كار كرده است. باباخان هرگز ازدواج نكرده و انگليسي را خيلي خوب صحبت مي‌كند. او يكي از معدود سالمندان باسواد و بازنشسته آسايشگاه است كه از هنگام تاسيس تاكنون در اين مركز زندگي مي‌كند. داخل يكي از اتاق‌ها سالمندي روي تخت دراز كشيده كه نمي‌تواند حركت كند. او مبتلابه بيماري (‌ام اس) است، نزديك 4سال است كه در اينجا زندگي مي‌كند. سه فرزند دارد و در پاسخ به اين سوال كه چرا پيش فرزندانش نمانده، مي‌گويد: «خودم خواستم كه به اينجا بيايم. آنها هركدام دنبال زندگي خودشان بودند. چه كسي مرا تحمل مي‌كرد، بايد به اينجا مي‌آمدم. ماهي يك بارهم براي درمان و تزريق آمپول (‌ام‌اس) به ايلام مي‌روم. بيمه ندارم و تمام هزينه‌هاي درماني هم به عهده خودم است.» اما حكايت اكرام، سالمندي كه 7سال پيش به اينجا آورده شده حكايت غريبي است. «اكرام» هم مانند اكثر سالمندان اين آسايشگاه لباس فرم جگري رنگ به تنش كرده و سرش را تراشيده‌اند. اكرام، تحصيلات علوم آزمايشگاهي دارد. آلزايمر اسمي است كه دكترها و نزديكانش روي دردهايش گذاشته‌اند. نكته جالب درمورد او اين است كه تمام بعدازظهرها به حياط آسايشگاه رفته، ايستاده يا روي نيمكت حياط مي‌نشيند و فقط به غروب آفتاب چشم مي‌دوزد و سيگار مي‌كشد و خودش را به دست غم مي‌سپارد: «اگر شما را هم از خانواده و محيط مانوس خود جدا مي‌كردند و به اينجا مي‌آوردند، كاري نمي‌توانستيد بكنيد، جز اينكه روي تخت آسايشگاه از فرط دلتنگي دست و پاي‌تان را دراز كنيد و بميريد يا در تكرار بي‌سرانجام روزمرگي‌ها به غروب خورشيد خيره شويد و به فكرفرو رويد.» پيرمرد عينكي، همانجا روي يك صندلي پلاستيكي دم در بي‌حركت ايستاده بود. پرستاري سعي كرد بلندش كند.

اهل كجاييد‌؟

ايلام.

فرزندي داريد؟

مجبورم كردند ترك‌شان كنم.

مثل كسي كه بخواهد غصه‌اش را با كسي قسمت كند، خواست چيزي بگويد. اما پرستار حرفش را قطع كرد: «او منتظر خانواده‌اش است. هر روز از صبح تا غروب دم در منتظر مي‌ماند. وقتي هوا تاريك شد، قانعش مي‌كنيم كه امروز ديگر خانواده‌اش نمي‌آيند. آن‌وقت به اتاقش بر مي‌گردد، دراز مي‌كشد و مي‌خوابد و دوباره فردا به همين صورت چشم به درآسايشگاه دوخته و منتظر مي‌ماند. پرستار با صداي آهسته اضافه مي‌كند: «ما هر روز وقتي هوا تاريك شد براي دلخوشي و آرام ساختنش به او مي‌گوييم كه فردا خانواده‌اش خواهند آمد تا او به اتاقش برگردد.»

مرگ در آسايشگاه آرامش

درگذشتگانِ اينجا، معمولا در قطعه زمين كوچكي روبروي آسايشگاه دفن مي‌شوند. محمودي مسوول سراي سالمندان آرامش توضيح مي‌دهد: «آنها بعضا بي‌هويت هستند و خانواده يا نزديكاني ندارند كه جنازه را به آنها تحويل دهيم. يا اگر دارند، از آنها خبر نداريم. در نتيجه ما كارهاي حقوقي آنها را در كلانتري و پزشكي قانوني پيگيري كرده و بعد از مراحل قانوني، آنها را به كمك بعضي ازكاركنان آسايشگاه كفن و دفن مي‌كنيم. قبلا با هماهنگي شهرداري يك قطعه زمين در امامزاده سيد عبدالله جهت خاكسپاري سالمندان به ما واگذاركردند، حتي يكي از سالمندان را آنجا خاك كرديم، تا اينكه به كمك دهياري سراب با اختصاص قسمتي از قبرستان سراب به سالمندان آسايشگاه موافقت شد. چند نفر از سالمندان را هم اينجا دفن كرده‌ايم. ما معمولا به كمك افراد محلي و گاه به تنهايي نمازشان را خوانده و خاكسپاري مي‌كنيم.» «اينجا پناهگاه كساني ست كه هيچ پناهگاهي ندارند. بيشتر سالمنداني كه در اينجا نگهداري مي‌شوند، هيچ اطلاعي از هويت‌شان در دست نيست. گاه به دليل مشكلات اقتصادي و ناخواسته زندگي و گاهي بي‌مهري فرزندان، بي‌هويت در خيابان رها شده‌اند.»اين را آقاي محمودي فيزيوتراپ و مسوول خانه سالمندان آرامش مي‌گويد. به گفته او بعضي از اين سالمندان مبتلا به آلزايمر و بيماري‌هاي رواني هستند كه تشخيص هويت‌شان را مشكل كرده است، اين افراد يا نزديكاني ندارند يا اگر دارند از تامين هزينه‌هاي آنها ناتوانند و شايد به اميد آيند‌ه‌اي مطلوب‌تر آنها را بي‌سرپناه رها كرده‌اند. محمودي درباره پوشش بيمه‌اي اين افراد مي‌گويد: «اين افراد معمولا فاقد دفترچه بيمه، يارانه كشوري و مزاياي شهروندي هستند، نظام بيمه‌اي ما هم آنچنان بيمه‌هاي فراگير و كارآمدي نيستند كه سالمندان را تحت حمايت قرار دهند.

در جست‌وجوي راه‌حل بهتر

واقعيت اين است كه از هنگام تاسيس اولين آسايشگاه سالمندان در 1345 در شهر رشت و همچنين گشايش آسايشگاه كهريزك تهران در سال1352 توسط دكتر محمود حكيم‌زاده، تاكنون معايب آسايشگاه‌هاي سالمندان در ايران از مزاياي آن بيشتر است. اگر بهره‌مندي از پرستاري‌ها و مراقبت‌هاي ويژه‌، سرگرم بودن و دوري از مزاحمت‌هاي احتمالي خانواده را مزاياي آسايشگاه سالمندان بدانيم، در مقابل بي‌مهري‌ها، طردها و تحقيرها، دوري از خانواده، افزايش اختلال رواني، پرستاري‌هاي گهگاه تصنعي و صرفا براي حقوق‌، افزايش وحشت ناشي از تنهايي و دلتنگي شرايطي را فراهم مي‌آورد كه در مقابل آن، محيط نامطلوب خانه و خانواده را بهشت تصور مي‌كنند. آنها ترجيح مي‌دهند كه در خانه‌هاي محقر و قديمي خود با خاطرات گذشته زندگي كنند، آرام آرام در كوچه پس كوچه‌هاي آن قدم بزنند، دوستان و آشنايان را ببينند تا اينكه در فراموش‌خانه‌هاي سالمندان آخرين شب‌هاي زندگي را در انتظار مرگ به روز آورند. اين در حالي‌ است كه سالمندان در بعضي جهات حتي از حمايت قانوني هم در كشور محروم هستند. به‌طوري كه گاهي حتي حق تصميم‌گيري در مورد دارايي‌هاي‌شان را ندارند و به راحتي فرزندان ناسپاس حق و حقوق‌شان را بالا كشيده و رهاي‌شان مي‌سازند. آنها هم روز به روز به حاشيه رانده مي‌شوند و كسي فرصت پرداختن به آنها را ندارد. اين بي‌توجهي به نيازهاي اجتماعي و جسمي آنان سلامت رواني سالمندان را به مخاطره انداخته و آنها را به طرف افسردگي و نااميدي سوق مي‌دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون