درباره كتاب «فرمان ششم يا يك روايت دستاول از سومشخص مقتول»
رمان؛ عرصه آزادي
سام حاجياني
عدم قطعيت، چندصدايي در روايت و شكستن مرزهاي ميان خيال و واقعيت، از ويژگيهاي مهم ادبيات پستمدرن است. از اين نظر ميتوان رمان «فرمان ششم يا يك روايت دستاول از سومشخص مقتول»، نوشته مصطفي انصافي را در شمار رمانهاي پستمدرن آورد؛ رماني كه عدم قطعيت از نامش آغاز ميشود و اين عدم قطعيت تا پايان داستان با نويسنده، خواننده و شخصيتها همراه است. داستان در شيوه روايت جرياني پرخون دارد.
اوايل رمان، جايي در فصل چهارم، اميرعلي - شخصيت اصلي داستان- از قول يك نويسنده امريكايي نقل ميكند: «رمان عرصه آزادي است، عرصه دموكراسي است. رمان جمهوري شخصيتهاست.» دومين رمان مصطفي انصافي اثري است در ستايش آزادي مخصوصا آزادي در روايت و بيان و نكوهش تكصدايي و اقتدار. رماني كه دموكراسي و جمهوري شخصيتها برايش اهميت دارد و گويي اعتراضي است به ساختارهاي اقتدارگرا كه فرديت و آزادي انسان را تاب نميآورند، دست به كشتن ميزنند و هركس را كه بخواهد فكر كند يا برخلاف جريان رايج حركت كند، حذف ميكنند. مصطفي انصافي در رمان دوم خود از فرم روايت با ظرافت بهره گرفته و با استفاده از چند تمهيد اصلي، به شبكه معنايي اثرش انسجامي خواندني بخشيده و از اهميت آزادي نوشته است.
شخصيت اصلي رمان، نويسنده است و از آغاز تا پايان، خود را محبوس در چنگال سلطه ميبيند؛ چه اين سلطه از جانب ساختاري باشد كه دوست شاعرش را به دليل نظر و شعرش، براي هميشه از صحنه روزگار حذف ميكند و چه از جانب پدرش كه كشمكشي مدام ميانشان در جريان است. «فكر كرد مهمترين وظيفه هر كس در زندگي اين است كه از خودش، از آزادي و فرديتش در برابر پدرش محافظت كند.»
داستان در كابوسهاي اميرعلي آغاز ميشود: «ديشب دوباره كابوس ديدم. دوباره داشتند شكنجهام ميكردند.» كابوسهايش هميشه با شكنجه همراهند و توان فكر كردن و نوشتن و زندگي را از او ميگيرند. دوستش به او پيشنهاد ميدهد كه يونگ بخواند و روياهايش را تحليل كند. گفتن از رويا و كابوس منحصر به بخش اول رمان نيست. بخشهاي ديگري هم هستند كه ميان خيال و واقعيت و در فضايي وهمآلود و روياگونه روايت ميشوند (مثل بخش درخشان «كليات مصور عشقي»). اين ويژگي در رمان، تبديل به تمهيد مهم و كارآمدي براي به تصوير كشيدن عدم قطعيت و سياليت ميان داستان و واقعيت شده است.
نويسنده در اين رمان هم مثل رمان اولش -«تو به اصفهان بازخواهي گشت»- داستان را از خلال اتفاقهاي تاريخي روايت كرده است؛ با اين تفاوت كه اولي اثري واقعگرا است كه ميان سالهاي جنگ جهاني دوم، مهاجرت لهستانيها به ايران و تابستان هشتادوهشت اتفاق ميافتد، اما دومي پستمدرن است و نهچندان پايبند به واقعيت؛ با رفتوبرگشتهايي ميان دوران آغاز سلطنت رضاشاه، پاييز هفتادوهفت، داستان كشته شدن ميرزاده عشقي و ليلاي قصه اميرعلي كه او هم شاعر است. صحبت از تاريخهايي است كه در دوره صد سال اخير ايران مهمند؛ بهخصوص وقتي كه پاي اقتدارگرايي، اهميت فرديت و آزادي در ميان باشد. نويسنده از اينهماني ميان ميرزاده عشقي و ليلا كه در راه آزادي كشته شدهاند، به عنوان تمهيدي ديگر براي نمايش تمناي آزادي و رد اقتدارگرايي، استفاده كرده است.
تمهيدِ ديگر نويسنده و شايد مهمترينش، تغيير متناوب و بجاي راوي است. داستان در بخشهايي از زبان اميرعلي و به سياق اولشخص روايت ميشود و در بخشهايي به سياق سومشخص و نزديك به ذهن او. حتي ليلا هم روايت خودش را دارد و گاهي تشخيصِ نويسنده واقعي، مصطفي انصافي از نويسنده داستاني اميرعلي اشرفي كه از قضا او هم مشغول نوشتن رمان دومش است، مشكل ميشود. بهنظر ميرسد اين كاري است كه انصافي خواسته در رمان دومش انجام دهد؛ از بين بردن مرزهاي ميان داستان و واقعيت و دادن اختيار به تمام شخصيتها براي شريك شدن در روايت. همه اين كارها همانطوركه اميرعلي در موخره رمان اعتراف ميكند، در راستاي «خلق جهاني خيالي است كه در آن انسانها آزادند، فكركننده و تصميمگيرنده و عملكنندهاند.» در بخش ديگري از كتاب، وظيفه خطير روايت بر دوش روزنامههاست؛ مطبوعاتي كه شايد در نهايت بتوانند به دور از قضاوت، تكههاي مفقود پازل «فرمان ششم...» را كنار هم بچينند و معماي رمان را حل كنند؛ رماني كه عرصه آزادي، تكثر و چندصدايي است و براي متعهد بودن به اين ادعا، به اندازه شخصيتهايش راوي و راويت دارد. «فرمان ششم...» تصويري قابل تامل از نظامي پدرسالارانه به دست ميدهد؛ تصويري كه ميخواهد روايت همه آدمهاي داستان را خوب بشنود و جمهوري شخصيتها باشد.