باباكوهي
سيد حسن اسلامياردكاني
در شيراز فرصتي دست داد تا در جمعهاي پاييزي به باباكوهي بروم و از چشمانداز مرتفع آن به شهر نگاهي بيندازم. هنگام بالا رفتن، دختر خانمي با لهجه خوش شيرازي به همراهانش ميگفت: «حالا مگه او پايين چش بود كه اومديم بالا؟» ديدم سخني بس حكيمانه ميگويد. رها كردن دامنه سرسبز و به ارتفاع خشك برآمدن نيازمند دليلي استوار است.
كنار آرامگاه باباكوهي كه درش بسته بود، بساط شادماني برقرار بود. ياد داستاني از رسول پرويزي افتادم به نام «درويش باباكوهي آرام مرد» در مجموعه شلوارهاي وصلهدار. خلاصه داستان از اين قرار است كه درويش كوچكعلي يا درويش باباكوهي همواره مقيم و ملازم كوه بود و هفتهاي يكبار براي خريد مايحتاج خود به شهر ميآمد. او مردي آزاده و اهل توكل بود. پرويزي از او ميپرسد كه در اين حدود سي سال تاكنون به مشكل گرسنگي برخورده است؟ درويش پاسخ ميدهد كه در مجموع هميشه نيازهايش برآورده شده است. اما يكسال چندين روز پياپي برف سنگيني در شيراز باريد و همه راهها را بست. رفت و آمد به كوه قطع و امكان پايين رفتن منتفي شد. در اين مدت هر چه داشتم و نداشتم تمام شد. تا آخر شب هم صبر كردم. اما از زائر و رهگذر و نذر و «نيازي» خبري نشد كه نشد. در را بستم و خوابيدم. نيمه شب بود كه ديدم به در محكم ميكوبند. در را باز كردم، ديدم دو نفر مست خود را كاملا پوشانده و
نفسزنان بالا آمدهاند و هر يك دو قابلمه پر از غذا در دست دارند. شگفتزده از اين رخداد بودم كه گفتند در جمعي بوديم و مست كرده بوديم. يكي گفت اگر كسي در اين سرما و برف برود باباكوهي صدتومان به او ميدهم. ما دو نفر نينديشيده قبول كرديم. قرار شد كه قابلمههاي غذا را بياوريم اينجا و بگذاريم تا بعد كه هوا آفتابي شد بيايند و ببينند كه ما به شرط خود عمل كردهايم. خلاصه به گفته درويش، مستي آن دو نفر، زندگي او را نجات داد. پرويزي اين ماجرا را براي نشان دادن غناي نفس و دريادلي درويش نقل ميكند.
اما اين داستان جنبه ديگري هم دارد. گرچه بادهنوشي خلاف شرع و گناه است. اما همه گناهان يكسان نيستند. برخي گناهان چندشآور هستند و ناجوانمردانه. حال آنكه برخي چنين نيستند و چه بسا ديگران از آن سود ببرند. به گفته حافظ «از آن گناه كه نفعي رسد به غير چه باك».سيد نعمتالله جزائري، از عالمان دوره صفويه، در مقام مقايسه ميان دروغگويي و شرابخواري، با تحليلي روانشناختي و با نگاهي طنزآميز نشان ميدهد كه شرابخواري از دروغگويي بهتر است و شرابخواران از دروغگويان سالمترند، چراكه شرابخواري تجاوز به حق خداوند است؛ حال آنكه دروغگويي معمولا در جهت تجاوز به حقوق مردم است. دروغگويي غالبا از سر بخل و خست است و آدمهاي بخيل چون از آنان قرضي خواسته شود، به دروغ متوسل ميشوند؛ در نتيجه دروغ در بسياري موارد، معلول بخل است و هم به نوبه خود علت بخلهاي بعدي. گاه نيز دون همتي، انسان را به دروغگويي وا ميدارد؛ در صورتي كه شراب، افراد را به بخشش و علو همت راه ميبرد و افراد شرابخواره داراي همتي بلند و دستي بخشنده هستند؛ در نتيجه دروغگويان به جامعه سودي نميرسانند؛ حال آنكه انسانهاي لوطي مسلك -به خصوص هنگام مستي و راستي- آتش به اموال خود ميزنند و مردم را از دارايي خود بهرهمند ميكنند (سيد نعمتالله جزائري، الانوار النعمانيه، بيروت، موسسه اعلمي، بيتاريخ، ص59. براي توضيح بيشتر اين مطلب، نك: سيد حسن اسلامي، دروغ مصلحتآميز: بحثي در مفهوم و گستره آن)
همين تمايز را كانت ميان رذايل اخلاقي ميگذارد. همه رذيلتها به يكسان بد نيستند. برخي بد و برخي بدترند. او از دو رذيلت بخل و اسراف ياد ميكند. هر دو رذيلت به شمار ميروند اما. يكي دوست داشتني و ديگري نفرتبار است. به تعبير كانت شخص «اسرافكار يك كودن دوستداشتني است و خسيس يك احمق تنفرانگيز است.» (ايمانوئل كانت، درسهاي فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعي، تهران، نقش و نگار، 1378، ص 249)
بخشي از رشد اخلاقي جامعه در تمايز نهادن ميان مراتب گناهان و كژيهاست. گاه جامعه چنين تمايزي قائل نميشود كه بد است و گاه تمايز معكوسي قائل ميشود و رذيلتهايي چون خيانت در بيتالمال را پذيرفتنيتر از رفتارهايي چون بدحجابي قلمداد ميكند كه اين ديگر بدتر است و فاجعه.