• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4556 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۱۷ دي

مشاهدات يك روزنامه‌نگار از مراسم تشييع سردار

غني‌سازي اشك

عظيم محمودآبادي

مراسم اقامه نماز را ساعت 9 و نيم صبح از تلويزيون تماشا كردم و با وسيله نقليه شخصي‌ام راه افتادم. در طول راه به تصاوير و مداحي‌هايي كه قبل از اقامه نماز از صدا و سيما پخش مي‌شد فكر مي‌كردم و با خود مي‌گفتم چقدر خوب كه در آنها نشاني از طعنه‌هاي سياسي و تسويه‌حساب‌هاي جناحي نبود. به حوالي پل شيخ فضل‌الله در اتوبان يادگار امام كه رسيدم از دور معلوم بود خودروهايي در حال دنده عقب گرفتن هستند و خلاصه راه بسته است. البته راه فقط براي انواع وسايل نقليه بسته بود. وگرنه مردم پياده در شكل‌هاي مختلف به صورت انفرادي، چند نفره و بعضا گروهي با نوعي سبكبالي‌ مثال‌زدني گويي در بستر رودخانه‌اي روان بودند كه قرار بود تا ساعتي ديگر به اقيانوسي بيكران برساندشان.

لاجرم خودروام را در حاشيه اتوبان شيخ فضل‌الله در ميان صف طولاني خودروهاي ديگر پارك كردم آن هم بدون نگراني از جريمه شدن، حمل با جرثقيل و ايضا بدون قفل فرمان! همه ‌چيز اين روز استثنايي بود. نه راننده‌ها براي پارك خودرو با هم رقابتي داشتند نه صداي بوق ممتدي شنيده مي‌شد و نه هرچيز ديگري كه اقتضاي روزمرّگي و زيست اجتماعي تهران است.

از زير پل يادگار (اتوبان شيخ فضل‌الله) پياده راه افتادم به سمت دفتر روزنامه در خيابان ستارخان. جايي كه برخلاف انتظارم، آنجا هم مملو از خودروهاي پارك شده بود. حتي در خيابان‌هاي فرعي هم خودروها پشت به پشت و جفت به جفت (دوبله) هم رديف شده بودند. همه نوعي از انواع خودرو نيز به چشم مي‌خورد؛ از پرايد گرفته تا بالاتر و خيلي‌ بالاتر. بالاخره وارد دفتر روزنامه شدم؛ كيف و كتابم را روي ميزم در تحريريه گذاشته و عازم حركت به سمت محل تشييع شدم. در راهروي ساختمان «اعتماد» آقاي حضرتي (مديرمسوول روزنامه) را ديدم. گپ و گفت كوتاهي داشتيم. گفتم عازم تشييع هستم. گفت: الان؟ گفتم مثل شما سحرخيز نيستم وگرنه خودم را به مراسم اقامه نماز مي‌رساندم. پرسيدم جمعيت چطور بود؟ گفت بي‌نظير. گفتم يعني نسبت به ساير تجمعات...؟ حرفم را قطع و تكرار كرد: اصلا بي‌نظير بود! از هم خداحافظي كرديم و روزنامه را ترك كردم و پياده راه افتادم. از دفتر روزنامه ما تا ميدان توحيد راهي نيست. با خودم گفتم به توحيد كه رسيدم سرپاييني نواب را مي‌روم تا به خيابان انقلاب برسم و همانجا به جمع عزاداران مي‌پيوندم. اما از كوچه كه زدم بيرون هنوز به خيابان اصلي نرسيده بودم كه ديدم كار تمام است. از همان سرِ كوچه وارد مراسم تشييع شده بودم. خيل جمعيت بود كه موج مي‌زد و به سمت پايين به آرامي حركت مي‌كرد. فشار جمعيت اجازه سرعت بيشتري به راهپيمايان نمي‌داد. از همان قدم‌هاي اولي كه در نواب برداشتم، همه ‌چيز در اوج قرار داشت. گويي تفاوتي نمي‌كند با كساني كه نزديك تابوت مطهر شهدا بودند. نوحه‌خوان با صداي بلند از پشت بلندگو مشغول بود و از تجمع‌كنندگان طلب همراهي مي‌كرد اما كمتر كسي را ديدم كه اجابت كند. افراد بيشتر در خودشان بودند و در انتظار رسيدن تابوت گاهي روي پنجه مي‌ايستادند و سركي مي‌كشيدند و آرام اشك مي‌ريختند و اذكاري را زمزمه مي‌كردند. گاهي با صداي بلند به صورت جمعي تكبيري مي‌گفتند تا اينكه مداح از پشت بلندگو اعلام كرد «حاج‌قاسم را دارند ميارند». گويي همه جمعيت چند سانتي قد كشيده بود، گردن‌ها افراشته به سمت چپ متمايل شد تا مسير عبور كاروان شهدا در افق ديد جمعيت قرار بگيرد. فريادهاي «لااله الاالله»، «حيدر»، «مرگ بر امريكا» شروع شد. خودروي حامل تابوت شهدا به سختي حركت مي‌كرد. طوري كه با خودم گفتم با اين وضع فكر نمي‌كنم اين تابوت‌ها براي ساعت 10 شب هم به ميدان آزادي برسند! مداح با صداي بلند فرياد مي‌زد و ملتمسانه از جمعيت خواهش مي‌كرد راه را باز كنيد تا خودرو بتواند به حركتش ادامه دهد و به كسي صدمه‌اي نرسد. بالاخره تابوت‌ها در دو و شايد هم سه خودروي حمل رسيدند به تقاطع نواب – انقلاب. مداح در حال نوحه خواندن بود كه نمي‌دانم چه كسي و از كجا فرياد زد «انتقام». جمعيت يك صدا تكرار كردند؛ «انتقام»، «انتقام». ديگر همه بغض‌ها تركيده بود. حتي افرادي كه به ظاهر شايد مغرور به نظر مي‌رسيدند هم ابايي نداشتند از آنكه به پهناي صورت اشك بريزند. اشك‌هايي كه بر زمين نمي‌چكيد. انگار در جايي كه نمي‌دانم كجاست ذخيره‌سازي مي‌شد؛ آن هم به نوعي كه مي‌تواند از ذخيره‌سازي بالاي
20 درصد اورانيوم غني شده هم خطرناك‌تر و مهلك‌تر باشد. با خود فكر مي‌كردم ارتعاش همين غريوها از شهرهاي بغداد، كربلا، نجف، اهواز و مشهد بود كه امپراتوري رسانه‌اي امريكا تصميم گرفت ژست‌ آزادي بيانش را كنار بگذارد و پست‌هاي مربوط به تصاوير سردار ملي ايران را از شبكه اجتماعي اينستگرام حذف كند. گويي جمله‌اي كه سردار روزي خطاب به «قمارباز» كاخ سفيد گفت – حريف تو، من هستم- از امروز در حال ترجمه شدن به زباني است كه ترامپ و نيروهايش در شرق و غرب جهان، معناي آن را بهتر درك خواهند كرد. معنايي كه يادآور كلام حق در داستان حضرت موسي است؛ «إِن فِرْعوْن و هامان وجُنُودهُما كانُوا خاطِئِين؛ همانا فرعون و هامان و لشكريان‌شان بسيار نادان و خطا كار بودند.»
(سوره قصص- آيه 8)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون