• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4589 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۲۹ بهمن

در باب مهاجرت و تئاتر

چرا زن‌ها كوچ مي‌كنند؟

احسان زيورعالم

شايد براي نسل من اولين نمايش با موضوع مهاجرت، اثر جذاب و ساده اميررضا كوهستاني باشد. «در ميان ابرها» داستان دختر قشقايي است كه چون كهن‌الگوهايش براي كوچ از جهان برزخي خود به ييلاق در آن سوي مرزها مي‌رود. او عازم غرب شده و در سكوتي در دل مهاجران با مردي ايراني مواجه مي‌شود. آنان در يك بن‌بست، تن به يك همپوشي مي‌دهند و يكي مي‌شوند. يك روند اساطيري در باب مهاجرت، چيزي شبيه سفر قهرمان مطرود خدايان و رستگاري در دوزخ، از آن رستگاري‌هايي كه اورفئوس دمي از آن بهره مي‌برد؛ تنها تفاوتش آن است كه اورفئوس كوهستاني پيش از آنكه پشت‌سرش را ببيند، نمايشش تمام مي‌شود.

در نمايش كوهستاني مسائلي مطرح است كه ديگر در تئاتر ايران مطرح نمي‌شود. در آن اثر زن و مرد توامان باهم وارد فاز مهاجرت شده‌اند. آنان در مسير حركت خود در نهايت به يكديگر مي‌رسند و به وحدت نيم‌بندي دست مي‌يابند. آنان به بازگشت فكر نمي‌كنند و مسير سعادت را در شكل كوچ‌نشيني اسطوره‌اي جست‌وجو مي‌كنند. امروز در تئاتر ايران مهاجرت رنگ و بوي ديگر گرفته است. مسير عوض شده است و شمايل آنها به شكل عجيبي در يك قالب قرار گرفته‌اند؛ گويي همه صداها از يك شيپور نواخته مي‌شود. در اين مجال صورت‌بندي مختصري درباره آثار نمايشي با موضوع مهاجرت خواهم داشت: نخست/ مردهاي مانده و زن‌هاي وامانده: زن كوچ‌‌كرده و مرد مانده در وطن به يك موتيف تكرارشونده در نمايش‌هاي مهاجرت‌محور بدل شده‌اند. در اين آثار مرد در قامت انساني آشفته‌حال، راه نجات را در نرفتن مي‌بيند. او نااميدانه معتقد است هنوز مي‌شود ايستاد، اما زن قصد رفتن دارد؛ رفتني كه آنچنان هم خوشبختي به همراه ندارد. در نمايش «پرواز عمود كبوترهاي دودي بر فراز اقيانوس اطلس» زن و مرد داستان در يك وضعيت متضاد قرار مي‌گيرند. مرد معتقد به مبارزه پاي صندوق انتخابات است و زن بريده از وضعيت اجتماعي مي‌رود؛ رفتني مرگ‌آفرين.در «نيم‌فاصله» نيز وضعيت مشابهي شكل مي‌گيرد. در يك بزنگاه تاريخي، در ترديد رفتن يا ماندن، دختر مي‌رود و پسر مي‌ماند. پسر معتقد به مبارزه و ايستادگي است و دختر وطن را فاقد قلابي مي‌داند كه او را حفظ كند. حالا هر دو از وضعيت خود پشيمانند؛ گويي ترديد ديروز را كماكان با خود حمل مي‌كنند. اين وضعيت در نمايش «بداهه» آروند دشت‌آراي نيز تكرار مي‌شود. در يكي از اپيزودهاي نمايش، زن رهسپار غرب شده و در نوعي خوشي كاذب به سرمي‌برد و مرد، در عسرت وطن، در خود فرورفته است. دوم/انتخابات 88: نقطه ثقل بيشتر اين آثار رويدادهاي پس از انتخابات رياست‌جمهوري آن دوران است؛ جايي كه زن از كشور مي‌رود و مرد مي‌ماند بلكه اتفاقي رخ دهد. در دو نمايش «پرواز عمود...» و «نيم‌فاصله» اين وضعيت بسيار آشكار و عيان است. كارگردانان و نويسندگان هر دو نمايش آغاز جواني را در سال 88 سپري كرده‌اند. آنان از وضعيت پساانتخاباتي آن سال توقعاتي داشته‌اند كه گويي در قهرمانان مردشان متجلي مي‌شود. هنوز به دموكراسي باور دارند و گويي راه نجات را نه در مهاجرت كه راي مي‌بينند؛ حتي اگر وضعيت تيره باشد.در نمايش دشت‌آراي شرايط به نوع ديگر رقم مي‌خورد. كارگردان، غرب را يك موقعيت موقت مي‌بيند. در نمايش او- كه به‌شدت محصول شرايط زندگي خودش است- مي‌توان رفت و آمد. مي‌توان به غرب همچون يك ييلاق نگاه كرد و وطن را چون قشلاق در نظر گرفت. وطن جايي است كه هر وقت به تو نياز داشت مي‌تواني بازگردي. دشت‌آراي تصوير طبقاتي از مهاجرت ارايه مي‌دهد؛ كما اينكه آثار گروه‌هاي جوان نيز وجه طبقاتي دارد. تفاوت در آن است كه اين نگاه طبقاتي در تقابل با يكديگر قرار مي‌گيرند.

سوم/طبقه متوسط: موضوع عموم اين نمايش‌ها طبقه متوسط است. البته در آثار نمايشي ايران طبقه متوسط، مفهومي پيچيده است. فارغ از مناسبات اقتصادي، طبقه متوسط در آثار به يك نحله فكري سوق مي‌يابد. طبقه تحصيلكرده‌اي كه با هنر و ادبيات عجين است و با نوعي نوستالژي پيشاانقلابي- تصويري از روشنفكري چپگرايانه- همراهي مي‌كند. اين طبقه در پي يافتن خوشبختي است اما كماكان معناي آن را نمي‌يابد؛ گويي بستر يافتن خوشبختي براي او محدود است، هرچند خود را واجد نوعي آگاهي مي‌داند. حتي گاهي در نمايش، مانند «پرواز عمود...» به مرگ‌آگاهي نيز دست مي‌يابد. از همين رو، در اين نمايش‌ها ديگر مفهوم وفاداري چندان جايگاه ندارد و به عامل ترديد بدل مي‌شود. مثلا در «توارد» مرد و زن با وجود آنكه حس وفادارانه- برآمده از نوستالژي- نسبت به يكديگر دارند، براي خوشبختي وفاداري را به تعليق درمي‌آورند. اين تعليق امر شبه‌اخلاقي منجر به پريشاني مي‌شود و شخصيت را به سمت فروپاشي سوق مي‌دهد. در «پرواز عمود...» مرگ به عنوان يك پايان مطرح مي‌شود. چهارم/ فُرم آميخته: از نظر فرمي بيشتر نمايش‌هاي با موضوع مهاجرت فرم درهمي دارند. هم مونولوگ هستند و هم واجد ديالوگ. ساختارشان مدام شكسته مي‌شود و نمي‌توانند در روايت مسير ثابتي در پيش گيرند. در اين نمايش‌ ميزانسن‌ها نيز پويايي منبعث از كنش ندارد. آدم‌ها راه مي‌روند و حرف مي‌زنند. در «بهارشكني» ميزانسن‌ها به قدري انتزاعي مي‌شود كه مي‌پذيريم آنچه روي صحنه رخ مي‌دهد، واقعيت ماجرا نيست. كارگردان در اين نمايش‌ها تا حدامكان از رئاليسم دوري مي‌كند و قصد ندارد واقعيت را در قالب ناتوراليستي ارايه دهد. در نمايش «بيگانه در خانه» محمد مساوات با وجود تمام جزيي‌نگري‌هايش، در نهايت قالب رئاليستي را درهم مي‌شكند و تصويري انتزاعي ارايه مي‌دهد. حتي وضعيت به سوي پست‌مدرنيسم نيز پيش مي‌رود و پاي جان كيج و رنه مگريت و آلفرد هيچكاك به نمايش باز مي‌شود. به عبارتي اين آثار مي‌خواهند از ژانري كه آنها را به دام مي‌اندازند فرار كنند. عموم اين آثار قرار است سياسي باشند اما به سوي ملودرام سوق مي‌يابند و شايد در اين ميان كار مساوات است كه اصل داستان «مهاجرت) را رها كرده و فُرم را بر كار قالب مي‌كند؛ چيزي كه براي مثال در «نيم‌فاصله» پيدا نمي‌كنيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون