• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4621 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۶ فروردين

براي زينب

نيلوفر رسولي

دو دختر 12 ساله، يكي پشت ديوارهاي آسودگي خانه، تكه طنابي را براي بازي با گربه خانگي تكان مي‌دهد و در چشم‌هايش جز همان شيطنت مرسوم دوران نوجواني نيست؛ ديگري با دست‌هاي كوچكش طناب را حلقه مي‌زند و آن را دور گردن خود مي‌اندازد. اختلاف شرايط اين دو نوجوان به اندازه اختلاف زمين و آسمان نيست؛ هر دو ساكنان يك زمان و يك دوره هستند و هر دو يك اكنون را تجربه مي‌كنند، اما مكان جبري است كه معناي يك تكه طناب را در دستان اين دو دختر تغيير مي‌دهد. خودكشي واژه‌اي نيست كه همنشين واژه كودك يا نوجوان باشد. حالا اما سرخط داغ خبرها از همنشيني اين دو واژه استقبال مي‌كنند:«امروز خبر داغي براي شما شنوندگان عزيز داريم، دختر 12 ساله ايلامي، از لباس‌هاي مندرس خود شرمنده شده و خودكشي كرده است؛ اطلاعات تكميلي را در توجيه افسردگي اين دختر و روال معمول خودكشي در استان ايلام براي شما گزارش مي‌دهيم و شما قانع خواهيد شد كه مرگ خودخواسته كودكان در استان ايلام، معمول است.» اما نيازي به اين گزارش نيست، فقر، مرگ و خودسوزي چنان اخبار منتشر شده از اين استان را اشباع كرده است كه به قول بارت، اين نشانه‌ها از معنا تهي شده‌اند، ما چنان به شنيدن خبر مرگ و خودكشي از اين استان عادت كرده‌ايم كه مواجهه با اخبار جديد نيز چندان آبي را در دل ما تكان نمي‌دهد. اما چطور مي‌توان به خبر مرگ خودخواسته دختري عادت كرد؟ كه هم‌سن و سال‌هاي او شايد چند صد كيلومتر دورتر، هنوز با معناي مرگ انس نگرفته‌اند و توضيح مرگ پدربزرگ يا مادربزرگ‌ها براي آنها به مثال و استعاره و داستان نياز دارد. چه عمقي از محروميت و اندوه را يك دختر كوچك بايد تجربه كند كه از دل اين تجربه‌ها، مرگ به آرزو، به خواسته، به يك معناي قابل ‌لمس بدل شود؟ كه او مرگ را با رهايي يكي بداند. روال عادي چنين خبرهايي، اشباع، اقناع عمومي و بعد فراموشي است؛ ما پس از مدتي اگر داستان آغاز نشده زندگي زينب را فراموش نكنيم، در انتهاي وجدانمان توجيه مي‌شويم كه به هر حال زندگي او دشواري‌هايي داشته است و در آن خطه، خودكشي بيداد مي‌كند. اما وجدان توجيه‌ نمي‌پذيرد و مرگ خودخواسته دختربچه‌اي، عارضه نيست، عارضه فقر، محروميت، «فقر فرهنگي خانواده»، «لباس‌هاي مندرس»، «نبود امكانات»، «معلوليت پدر» نيست؛ مرگ زينب فاجعه است. تصوير نگاه ماتم‌زده و مات خواهر زينب، مقابل درب آهني خانه و زير نگاه دو مردي كه ايستاده‌اند، امتداد هراس‌ها و دردهاي زينب است. خواهر زينب، در آستانه در روي دو زانوي كوچكش نشسته است و بي‌اعتنا به حضور مردي با كت‌و‌شلوار راه‌راه و آبرومند، دست راستش را زير چانه گره زده و نگاهش مات و مبهوت است، اما اين نگاه نيز مرد كت‌و شلوارپوش را از لبخند باز نداشته است. حالا كه زينب نيست، خواهر كوچك‌تر او همان دردها و همان محروميت‌ها را دارد، همان دردهايي كه با صدقه ‌دادن رفع نمي‌شوند؛ زينب با شكل مرگ خود به ما گفته است كه از صدقه‌ گرفتن خسته است؛ او پيش ار مرگش، لباس‌هايش را مي‌سوزاند كه عزت ‌نفس خواهرانش پس از رفتن او خدشه‌دار نشود. مرگ زينب فراموش خواهد شد اما هنوز زينب‌هاي ديگر و روستاهاي محروم و خانواده‌هاي بي‌بضاعت ديگري چون او هستند و بيم ادامه راه او، بيم كمي نيست. ما هنوز داستان رها، دختر 11‌ ساله‌اي از ايلام را از خاطر نبرده‌ايم كه بهمن 1397 در ازاي 15 ميليون تومان، عروس مردي 50 ساله شد و به عنوان همسر دوم، نوعروس خانواده‌اي با يك همسر و 7 فرزند شد. ما هنوز فراموش نكرده‌ايم كه روستاي گاودل در همان بخش هليلان تا چند سال پيش حتي سرويس‌ بهداشتي و حمام نداشت. گرچه مي‌توان مرگ را به صد هزار راه توجيه كرد و زندگي پرپر شده دختري را  كه نصيبي هم از آن زندگي نديد، به عنوان «نمونه موردي» از فقر تحليل كرد اما خاطرمان نرود كه زينب نيز يكي از ما بود، به قول پوشكين:«ميان ما زيست/ كه از قبيله بيگانه‌اش بوديم/ از كيني كه در جان داشت/ ما را نچشاند/ و دوستش داشتيم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون