• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4639 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۶ ارديبهشت

حفظ توازن دولت و جامعه در گفتاري از جوئل ميگدال، جامعه‌شناس معاصر

دموكراسي بر شانه مردم

جوئل‌ ميگدال

مترجم:  بهنام ذوقي

متن پيش‌رو چكيده‌اي از آخرين سخنراني جوئل ميگدال در دانشگاه جورج واشنگتن در سال ۲۰۱۹ است. او بنيانگذار دانشكده مطالعات بين‌الملل در دانشگاه واشنگتن بوده است و سابقه تدريس در دانشگاه هاروارد را دارد. ميگدال نويسنده كتاب‌هاي متعددي در حوزه رابطه بين حكومت و جامعه است. از ميگدال كتاب «دولت در جامعه (دولت‌ها و جوامع يكديگر را متحول ساخته و شكل مي‌دهند؟)» توسط محمدتقي دلفروز به زبان فارسي ترجمه و توسط انتشارات كوير منتشر شده است. اين يادداشت به سفارش مركز توانمندسازي حاكميت و جامعه آماده شده است. اين مركز تلاش مي‌كند تا از طريق ايجاد و تقويت شبكه‌هاي اصلاحي بتواند گام‌هايي در حل مسائلي همچون شفافيت، مقابله با فساد، فقر، نابرابري و تعارض منافع برداشته و زمينه را براي كارآمدسازي حاكميت و تقويت جامعه مدني فراهم آورد.

 

پرسش اصلي در فعاليت‌هاي من اين بوده كه مردم چگونه جوامعي با كاركردي مناسب مي‌سازند. چه چسبي وجود دارد كه مردم را به يكديگر پيوند مي‌دهد؟ مردم چگونه بر سر قواعد زندگي هر روزه با هم مذاكره مي‌كنند؟ چگونه جامعه‌اي كه مردم مي‌سازند بر حكومت و سياست تأثير مي‌گذارد؟ و حكومت چگونه به نوبه خود بر ساخت جامعه تاثير مي‌گذارد؟

اينها پرسش‌هاي كاري من بوده‌اند و در اين سال‌ها تغيير چنداني نداشته‌اند.

 

كدام ساندويچ؟

از دهه ۱۹۷۰ كتاب‌هايي در مورد آسيا، امريكاي لاتين و آفريقا و به‌ويژه در مورد خاورميانه و نظام اشغالگر قدس و فلسطين نوشته‌ام. مشغوليت اصلي من، تلاش‌هاي مردم براي شكل دادن به جوامع ملي از درون جوامعي بوده كه در فرآيند استعمارگري و مبارزه با استعمار به شكلي كنار هم قرار گرفته‌اند كه شبيه سالادي است كه سرسري درست شده باشد.

من و پژوهشگران ديگر مجذوب اين مساله بوديم كه روساي جمهور در كنار دهقانان تلاش مي‌كردند كه از جوامع قديمي‌تر سنتي، جوامع جديدي بسازند. اين كار براساس محدوديت‌هاي دولت‌هاي نوساخته قرن بيستم گاهي موفق بوده است و گاهي شكست‌ خورده است.

تفكر ابتدايي خودم در مورد چالش ساخت جوامع در طول اولين سفرم به فلسطين اشغالي در ۱۹۶۴ را به ياد مي‌آورم. در صفي ايستاده بودم و منتظر خريد تنقلات بودم. روبه‌رويم يك مهاجر كرد يهودي احتمالا از عراق ايستاده بود. او مي‌خواست يك ساندويچ بخرد. صاحب مغازه از او پرسيد چه نوع ساندويچي مي‌خواهيد؟ اين مهاجر به حالتي وحشت‌زده به شخصي كه حس مي‌كرد جايگاه اجتماعي بالاتري دارد، گفت: من چطور مي‌توانم به شما بگويم كه چه نوع ساندويچي مي‌خواهم؟ صاحب مغازه صبورانه پاسخ داد: اين كار بدين صورت انجام نمي‌شود. شما بايد به من بگوييد.

من همان‌جا منتظر ماندم و بحث آنها ادامه يافت. در همين حين فكر كردم واقعا چقدر دشوار است كه گروه‌هاي مختلف را به يك جامعه تبديل كنيم و از افراد غريبه بخواهيم تا روش‌هايي ايجاد كنند كه متقابلا مورد توافق باشند تا در مورد ساده‌ترين روابط متقابل مذاكره شود. اينكه از مردم بخواهيم از يك زاويه به مسائل نگاه كنند، كار ساده‌اي نيست.

 

چرا مردم مي‌جنگند؟

در ابتدا كه شروع كردم در مورد جهان به‌طور گسترده‌تري فكر كنم، مسائلي كه در ايالات‌متحده اتفاق مي‌افتاد و من را به مطالعه مسائلي هدايت كرد كه در آن سوي كره زمين اتفاق مي‌افتاد. چه چيزي باعث مي‌شود مردم به صورتي غيرمدني با هم برخورد كنند؟ چرا شكاف‌هاي درون اين جامعه اين‌قدر عميق هستند كه كشور را درمعرض خشونت قرار مي‌دهند؟ و اين جنگ چه تاثيري بر كشور من داشت؟ من درگير بودم كه چه چسبي از هم باز شده است (هم در ويتنام و هم در ايالات‌متحده) كه چنين وحشيگري را آزاد كرده است. من در دانشگاه تظاهرات كردم، اعتصاب كردم، مقاله نوشتم، هر كاري كه از دستم برمي‌آمد را انجام دادم تا امريكا را از جنگ در ويتنام خارج كنم. هر چيزي كه در مورد اين موضوع پيدا مي‌كردم را مي‌خواندم. در نيمه دوم ۱۹۶۰ جنگ ويتنام و جنگ ديگري در خاورميانه در سال ۱۹۶۷ توجه من را جلب كرد و به آرامي به تغيير نقشه جهان توجه كردم. شكست‌ها به‌راحتي ديده مي‌شدند: ويتنام، جنگ‌هاي بي‌شمار در خاورميانه، منازعات قوميتي، تظاهرات خشونت‌آميز دانشجويان در امريكاي لاتين. زماني كه شروع كردم به اين مناطق سفر كنم، يك بُعد ديگر از مسائل برايم روشن شد. با شگفتي ديدم كه مردم در وضعيت‌هاي دشوار گاهي به شيوه‌هايي مي‌توانند تكه‌هاي پازل را كنار هم قرار دهند تا به شيوه‌اي رفتار كنند كه اصطكاك‌ها را كاهش دهند. به بيان ديگر بيشتر اوقات آنها با يكديگر برخوردي نداشتند. برخي از اين كشورها به شكل‌هايي ناهمگن بودند (مثل ايران و هند) يا برخي ديگر همگن بودند (مثل مصر و كره) و موفق شده بودند كه جوامعي ايجاد كنند كه عملكرد مناسبي داشتند. در آن مثال صاحب مغازه و خريدار ساندويچ، آنها بالاخره راهي يافته بودند كه در كنار هم زندگي كنند.

در طول دوره تحصيلات تكميلي اين افكار در پشت ذهن من بودند و باعث مي‌شدند با نظرياتي كه تغييرات را به عنوان يك خيابان يك‌طرفه مي‌ديدند، زياد راحت نباشم: از مركز به حاشيه، از نخبگان به توده‌ها، از دولت به جامعه. گاهي به نظر مي‌رسيد كه اين نظريات چيزي را كه من در پژوهش‌هاي ميداني‌ام و در زندگي روزمره‌ام مي‌ديدم توصيف نمي‌كردند. اين امر ديناميسم و اقتدار گروه‌هاي مختلف بود.

 

پيامدهاي ناخواسته

چند ماه بعد بود كه من درسي در مورد شهرها ارايه مي‌دادم. در طول اين دوره بود كه باتوجه به تجربيات قبلي‌ام ايده‌هايي يافتم در مورد اينكه قدرت و اقتدار را چگونه مي‌توان فهميد. من فهميدم كه اين فقط دولت نيست كه منحصرا مي‌تواند در جامعه قانون برقرار كند. جامعه انواعي از عوامل قانونگذار دارد. خانواده‌ها، طوايف، قبيله‌ها، كليساها، كسب‌وكارها همگي در كنار دولت قانون مي‌سازند و آنها همه از مردم مي‌خواهند كه از اين قواعد پيروي كنند. اين گروه‌هاي اجتماعي، قوانيني تناقض‌آميز ايجاد مي‌كنند و مردم را در اين مورد كه روزبه‌روز چگونه عمل كنند در موقعيت دشواري قرار مي‌دهند. دولت يكي از اين قانونگذاران است و با ديگر قانونگذاران در رقابت است. گروه‌هاي ديگر در جامعه نيز تلاش مي‌كنند كه كنترل اجتماعي خود را اعمال كنند. نتايج اغلب غيرقابل پيش‌بيني اين منازعات و ويژگي غيرقابل پيش‌بيني اين منازعات براي من به اصطلاحي منجر شد كه امروزه در كارگاه‌هاي آموزشي خود استفاده مي‌كنم و هنوز آن را بسيار مفيد مي‌دانم: پيامدهاي ناخواسته. در حالي‌كه قانونگذاران تلاش مي‌كنند كه به جامعه شكل دهند، اما آنها با موانع بي‌شماري مواجه مي‌شوند: از سوي افرادي در داخل دولت و از سوي گروه‌هاي اجتماعي خارج از دولت. تمامي اين‌ افراد در مورد اينكه جامعه چه بايد باشد تصوير‌هاي متفاوتي دارند. منظور من را اشتباه نگيريد. دولت تاثير بزرگي بر زندگي مردم مي‌گذارد. فقط اينكه اين تاثير هميشه آن چيزي نيست كه سياستگذار هدف آن را داشته است.

 

همكاري به جاي منازعه

من به آرامي شروع كردم به وارونه ساختن رابطه دولت در جامعه تا به شيوه‌اي به تغييراتي بنگرم كه تنها از سوي دولت به جامعه نباشد بلكه از سوي مردم به سمت بالا باشد. من حس مي‌كردم كه برخي از قوي‌ترين اساتيدم همچون ساموئل هانتينگتون (راهنماي پايان‌نامه‌ام) از حاشيه و توانايي پنهان آن در شكل دادن مجدد به مركز غافل بوده‌اند. منازعات بين نيروهاي مختلف اجتماعي در بخش‌هاي مختلف دولت در مركز چيزي بود كه داشتم در مورد آن مطالعه مي‌كردم. حالا كه در مورد اين موضوعات صحبت مي‌كنم، بيشتر مي‌خواهم در مورد همكاري بحث كنم تا منازعه. كساني كه محروم و محذوف شده‌اند اغلب تقلا كرده‌اند. بسياري از جوامع به طرف‌هاي درگير منازعه اجازه‌ داده‌اند تا در كنار هم در آرامش زيست كنند. قطعا اين آرامش اجتماعي تضمين نشده است، همان‌طور كه در بهار عربي ديده‌ايم و امروز در هنگ‌كنگ مي‌بينيم. حتي در موارد ديگري كه به تظاهرات كشيده نمي‌شود، مي‌توانيم ببينيم كه چطور خشم در مورد نابرابري به سطح نزديك مي‌شود.

 

نابرابري به شرط انصاف

اما من در اينجا به‌ جان رالز بازمي‌گردم. من فكر مي‌كنم مردم تا زماني حاضرند نابرابري را تحمل كنند (حتي در جوامع دموكراتيك) كه مطابق با نظريات جان رالز، در سيستم انصاف وجود باشد. وجود انصاف به اين معناست كه آنها و فرزندان‌شان در پايين‌ترين بخش‌هاي جامعه قفل نشوند كه راه‌هايي براي گريز از جايگاه پايين و از رنج آنان وجود داشته باشد. اين امر بدين معنا نيست كه بين طبقات اجتماعي منازعه‌اي نيست، كه گروه‌هاي مختلف منافع مختلف را دنبال نمي‌كنند و اختلاف‌هاي سياستي و قوميتي ناپديد مي‌شود. اين امر همچنين بدين معنا نيست كه گروه‌هاي طرد شده وجود ندارند. معني اين امر كه به‌ويژه براي جوامع دموكراتيك مهم است، اين است كه بيشتر مردم مجموعه مشتركي از قواعد براي رفتار روزمره اتخاذ كرده‌اند. اين قواعد ضمني روزمره باعث به حداقل رسيدن اصطكاك روزمره مي‌شود و به رغم تفاوت در جايگاه‌ها به شناخت انسان‌ها از يكديگر درون يك حلقه گسترده كمك مي‌كند. اين قواعد روزمره به بنياني براي روش‌هاي تكراري روابط بدل مي‌شود: در خريد كردن، در خيابان‌هاي مركز شهر، در انجمن‌هاي اجتماعي، در پارك‌ها يعني چيزي كه جامعه‌شناسان به آنها مكان‌هاي سوم نام داده‌اند و نه خانه‌اند و نه محل كار. چنين الگوهايي از رفتار روزانه درنهايت به چيزي بيش از صرف عادت بدل مي‌شوند. آنها ارزشي هنجاري مي‌يابند و شيوه‌هاي درست و غلط ارتباط با ديگران را مشخص مي‌كنند، ازجمله غريبه‌هاي خارج از خانواده و خارج از محل كار. آنها راهي براي بيان و پيگيري اختلاف‌ها بدون خشونت در محل‌هاي مشترك ايجاد مي‌كنند.

 

اساس دموكراسي

من اين الگوي رفتاري مورد توافق (شيوه‌اي كه شخصي كاري به سادگي خريد يك ماهي تن را انجام مي‌دهد) را در جوامع دموكراتيك نيز داراي اهميتي اساسي مي‌دانم. قواعد زندگي هر روزه و نوعي از جمهوري كه آنها ايجاد مي‌كنند، اساس دموكراسي هستند. آنها به عنوان بنياد يك عنصر حساس ديگر دموكراسي عمل مي‌كنند. اين قواعد رفتار روزمره به گروه‌هاي مختلف اجازه مي‌دهند تا از ترجيحات فردي و گروهي خود فراتر روند. آنان چيزي را امكان‌پذير مي‌كنند كه تاد گتلين آن را روحيه همبستگي در ميان خطوط اختلاف‌ها مي‌نامد. دموكراسي مي‌خواهد كه شهروندانش در ساخت منافع مشترك مشاركت داشته باشند يعني چيزي كه در دوره انقلاب امريكا آرمان مشترك ناميده مي‌شد. منافع مشترك يعني جمعيت بزرگي از مردم كه اغلب با هم آشنايي ندارند گاهي به طريقي مي‌توانند به شيوه‌اي متحد بينديشند و عمل كنند، حداقل در سطح دغدغه‌هاي گسترده در مورد رفاه عمومي جامعه.

اجازه دهيد در اينجا تذكري اضافه كنم. كلمه «مشترك» در عبارت منافع مشترك يا آرمان مشترك ممكن است گمراه‌كننده باشد. در بريتانياي قرن ۱۸ و ۱۹ نسبت كساني كه اين منافع مشترك را داشتند و قواعدي براي روابط هرروزه ايجاد كردند، نسبتا كوچك بود. اما اين حلقه به مرور زمان گسترش يافت. اغلب با زجر و به‌طور ناقص و با درخواست‌هاي مكرر كساني كه حذف شده بودند و گروه داراي امتيازات به كار آنها نياز داشت.

من به اين نقش انحصارگرايي در دموكراسي‌ها بازخواهم گشت. البته گفتن اين نكته مهم است كه دموكراسي‌ها به اين روحيه اتحاد در بين خطوط اختلاف‌ها وابسته بودند و هنوز هم همين‌طور است يعني اينكه شهروندان از منافع خاص خود فراتر روند و منافعي مشترك ايجاد كنند. غلبه بر منافع شخصي براي ايجاد يك حس منافع مشترك زماني اهميت زيادي مي‌يابد كه گروه‌هايي متكثر بتوانند اين ديوارهاي نخبگان را فرو ريزند و زماني كه در مورد مفهوم گسترده‌تري از منافع مشترك تصميم گرفته ‌شود. ساخت منافع مشترك در يك جامعه متكثر كار ساده‌اي نيست. اين امر شامل توازني ظريف بين دولت و جامعه است، مجموعه‌اي از روابط مبتني بر همكاري و مبتني بر دشمني. براي اينكه دموكراسي به موفقيت دست يابد، نهادهاي دولتي نبايد در نياز به نظارت و تنظيم مقررات بر تمامي روابط غرق شوند. دموكراسي به چيزي فراتر از نهادهاي سياسي مناسب همچون انتخابات يا حقوقي همچون حق آزادي بيان وابسته است. نهادهاي دموكراتيك و حقوق فردي مهم هستند اما ستون سومي نيز به آنها مي‌پيوندد.

 

دموكراسي يعني عادت‌هاي خوب

دموكراسي بر شانه‌هاي جمعيت و مردمي بنا شده است كه مي‌تواند بر خود مقرراتي اعمال كند. اكثريت عمده روابط انساني بدون نياز به قوانين رسمي، بدون نياز به پليس و دادگاه‌ها، زندان‌ها و غيره اجرا مي‌شوند. دموكراسي همچنين به مردمي نياز دارد كه بتوانند راه‌حل‌هايي براي مشكلات هر روزه خود فراهم كنند، از جمله قدم زدن در پياده‌روهاي نيويورك بدون مراجعه به نهادهاي سياسي. دموكراسي به بيان جان ديويي نيازمند عادت‌هاي خوب است. الگوهاي رفتار مشترك جوامع دموكراتيك را قادر مي‌سازد تا به اين پرسش پاسخ دهند كه ما چگونه مي‌توانيم به‌رغم تفاوت‌هاي‌مان با يكديگر زندگي كنيم.

چيزي كه من آن را توازن بين دولت و جامعه مي‌نامم، درواقع يك مجموعه روابط پيچيده است بين گروه‌هاي اجتماعي مختلف با يكديگر و با بخش‌هايي از دولت و روابط بين بخش‌هاي مختلف دولت با يكديگر. پيچيدگي تمامي اين روابط مبتني بر همكاري و مبتني بر دشمني باعث مي‌شود كه روابط بين دولت و جامعه در كشورهاي دموكراتيك به‌شدت شكننده شود. اين امر به‌طور خاص درست است، زيرا نابرابري اجتماعي و اقتصادي مرتبا مفهوم انصاف رالزي و مفهوم گتلين در مورد روحيه همبستگي بين خطوط تفاوت‌ها را تحت فشار قرار مي‌دهد.

در جهان امروزي، اين توازن ظريف تحت فشاري شديد است. دلايل زيادي براي اين امر وجود دارد. در امريكا شما شاهد نابرابري فزاينده اقتصادي، تضعيف فرصت‌ها براي تحرك اجتماعي و تفاوت‌هاي حساس منطقه‌اي هستيد. بگذاريد به‌طور مختصر دو پديده را بررسي كنم كه توازني را تهديد مي‌كند كه دولت و جامعه به آن‌ وابسته هستند.

 

نظارت دولت‌ها

اولين آنها پديده جهاني دولت ناظر است. تخمين‌ها در مورد دوربين‌هاي نظارتي در انگلستان از يك دوربين به ازاي ۱۱ نفر تا يك دوربين به‌ازاي ۱۴ نفر است. به تنهايي در لندن بيش از نيم ميليون از چنين دوربين‌هايي وجود دارد. در امريكا حدود ۴۰ ميليون چنين دوربين‌هايي وجود دارد كه برخي آنها خصوصي هستند و برخي حكومتي. اما نظارت از دوربين‌ها فراتر مي‌رود. گوشي‌ها، رسانه‌هاي اجتماعي، خريد كردن، گوش دادن به موسيقي و ديگر فعاليت‌هاي روزمره شرايط مناسبي را براي جمع‌آوري داده‌هاي فردي و شخصي فراهم ساخته‌اند. سفر اخيرم به چين، حدود و خطرات چنين نظارتي را بر من آشكار كرد. چين به هيچ‌وجه يك دموكراسي نيست. افزايش قدرت دولت براي نظارت بر اعمال و روابط هر روزه شهروندان تاحدي افراطي باعث هشدار ميان بسياري از چيني‌ها شد. دولت چين برنامه دارد كه تا سال ديگر به‌ازاي هر دو نفر يك دوربين داشته باشد. جامعه تقريبا پول نقدي استفاده نمي‌كند. مردم تنها با كدهايي روي تلفن‌هاي همراه هوشمند خود براي همه ‌چيزها پرداخت مي‌كنند. حتي متكديان نيز كدهايي دارند و مردم بدين طريق به آنها كمك مي‌كنند. يك سرويس پيام‌رساني يكه در چين وجود دارد به نام وي‌چت كه هرگونه پيام بين‌فردي را ضبط مي‌كند. تكنولوژي تشخيص چهره همه جا هست. پرسشي كه دانشگاهيان چيني مرتبا با من مطرح مي‌كنند اين است كه آيا توانايي‌هاي نظارتي دولت چين به طريقي توازن بين دولت و جامعه را از ميان برداشته است. دولت چين از قبل نيز در اين توازن دست بالا را داشته است. دولت‌هاي دموكراتيك هنوز به اين حد از نظارت دست نيافته‌اند اما روايت‌هاي زيادي در اين مورد به گوش مي‌رسد.

پرسش در مورد اينكه آيا اين توازن در دولت‌هاي دموكراتيك از ميان رفته است نيازمند پژوهش بيشتر است. پاسخ اوليه من اين است كه اين امر يك تهديد جدي است. اگر شهروندان حس كنند كه تمامي فعاليت‌هاي‌شان تحت نظارت دولت است، توانايي گروه‌هاي اجتماعي براي فراهم ساختن قدرتي مقابل دولت به‌شدت كاهش مي‌يابد. يك نگراني ديگر اين بود كه توازن بين جامعه و دولت را به سوي دولت سنگين خواهد كرد. حادثه يازده سپتامبر و پيشرفت‌هاي تكنولوژيك در جمع‌آوري و تحليل داده‌هاي بزرگ اين دغدغه‌ها را افزايش داده‌اند. اگر ابعاد اميدبخشي از اين فرآيند را بخواهيم تصور كنيم كه من اطمينان ندارم چنين ابعادي وجود داشته باشد، دو بخش وجود دارد؛ اول اينكه شهروندان عادي ممكن است با دور زدن اين فضا، در برابر اين نظارت بيش از اندازه واكنش نشان دهند. اين امر تا حدودي در چين اتفاق مي‌افتد. من مي‌ديدم كه مردم به شيوه‌هاي مختلفي از حريم شخصي خود حفاظت مي‌كردند و راه‌هاي مختلفي مي‌پيمودند تا از نگاه هميشگي دولت در امان باشند. در دموكراسي‌ها پديد آمدن دولت‌هاي با قدرت بيش از حد به انواعي از بسيج مردمي و مقاومت منجر شده است. دوم اينكه تلاش دولت براي جمع‌آوري و تحليل داده‌هاي نظارتي ممكن است واكنشي نه تنها از سوي گروه‌هاي بيرون از دولت و مردمي كه تلاش مي‌كنند از دولت اجتناب كنند بلكه از سوي افرادي درون دولت منجر شود. رشد نظارت ممكن است به كژكاركردي‌هايي درون دولت منجر شود. انسجام دولت و توانايي آن در ايجاد هماهنگي ممكن است تحت وزن و پيچيدگي سازمان‌ها و پرسنل متعدد مربوط به اين كار از بين برود. ما همين الان مي‌بينيم كه دادگاه‌ها قوه مجريه را تضعيف مي‌كنند، اتهام‌هايي وجود دارد مبني بر اينكه دولت پنهان سياست‌ها را خنثي مي‌كند و همچنين نقش افشاگران و غيره.

 

توازن دولت و جامعه

در كنار افزايش در نظارت، مساله ديگري نيز توازن بين دولت و جامعه در قرن بيست و يكم را بر هم مي‌زند. اين مساله، پديده پوپوليسم است. يك بعد از اين امر كه به‌طور خاص براي من مهم به نظر مي‌رسد، اين است كه پوپوليسم چگونه چيزي كه پيش‌تر در مورد روحيه همبستگي گتليني در بين خطوط تفاوت‌ها مطرح كردم را تضعيف مي‌كند. اين حس فزاينده كه انصاف در حال محو شدن از جوامع دموكراتيك است، اين حس كه مردم در چند نسل خود در جايگاهي با محروميت و شكست قفل شده‌اند، قرباني‌سازي و مقصر جلوه دادن گروه‌هاي مختلف توسط پوپوليست‌ها كيفيت متفاوتي نسبت به انحصارگرايي ليبرالي دارد كه پيش‌تر توصيف كردم. براي بسياري از گروه‌هاي محذوف در قرن نوزدهم وجود يك دكترين ليبرال كه در عمل همه را برابر مي‌دانست، همراه با اين حس كه آنان يا فرزندان‌شان مي‌توانند از نردبان اجتماعي بالا بروند و از بخش‌هاي پاييني جامعه بالاتر روند، بسيار مهم بوده است. پوپوليسم دكترين ليبرال را وارونه مي‌سازد. پوپوليسم ديگران (سياه‌پوستان، مهاجران، يهودي‌ها، لاتين‌تبارها) را مزاحم مي‌داند و به زعم پوپوليسم آنان ذاتا از مرزهاي رفتاري قابل قبول خارج هستند و هيچ‌گاه نمي‌توانند از ديوارهايي عبور كنند تا بتوانند امريكايي‌هاي واقعي شوند. حيات دموكراسي به زعم من به اين توازن بين قواعد روزانه تمايزگذاري و حذف مردم و قواعد روزانه‌اي بستگي دارد كه ليند لافلين جامعه‌شناس آن را حرمت آييني مي‌نامد. او مي‌نويسد كه حرمت آييني به اين معناست كه شخص، ديگري را درك مي‌كند (حتي غريبه‌ها را) تا صاحب سطحي پايه‌اي از انسانيت شود. اين كار باعث پذيرش فرد در خانواده بشري مي‌شود، حقوق شهروندي به آنها مي‌دهد و مسائلي را درك مي‌كند و مي‌پذيرد. حتي اگر اين افراد غريبه باشند و شباهتي به خود فرد نداشته باشند و افرادي باشند كه فرد به‌طور فعالي به آنها علاقه‌اي ندارد و يا حتي رابطه شخصي با آنها دارد و از آنها متنفر است. پوپوليسم، به‌ويژه زماني كه توسط رهبران سطح بالاي دولتي هدايت مي‌شود، كساني كه حس مي‌كنند جامعه به شكلي غيرمنصفانه با آنها رفتار كرده است را هدايت مي‌كند تا افرادي خاص را از سطحي از انسانيت محروم كنند تا آنها را از حرمت آييني محروم سازد.

 

نقش دانشگاه‌ها

كاش راه‌حلي براي اين مساله داشتيم تا بتوانيم توازن ظريف بين دولت و جامعه را برگردانيم تا از سونامي كه دموكراسي امروز را تهديد مي‌كند، جلوگيري كنيم. اين مساله مفصل است و در اينجا نمي‌توانيم به تغييرات در سطح عظيم اقتصادي و اجتماعي بپردازيم كه مورد نياز هستند. اما من بحث خود را با گفتن اين امر به پايان مي‌رسانم كه دانشگاه‌ها امروزه كاري بسيار فراتر از توليد چيزي انجام مي‌دهند كه اقتصاددان‌ها آن را سرمايه انساني يعني نيروي كار ماهر و تحصيلكرده مي‌نامند. دانشگاه‌ها بخشي متشكل از گستره وسيعي از جامعه را گرد هم مي‌آورند. دانشجويان در داخل و خارج از كلاس‌هاي درس ياد مي‌گيرند كه افراد ديگري كه تفاوت‌هاي زيادي با آنان دارند، صاحب آن سطح ابتدايي انسان بودن هستند كه لافلين در مورد آن سخن گفته بود. اما كالج‌ها و دانشگاه‌ها بايد كارهاي بيشتري انجام دهند. دانشگاه‌هاي خصوصي نخبه همچنين برخي دانشگاه‌هاي عمومي سرآمد مثل همين دانشگاه به ميزان كافي تلاش نكرده‌اند كه بدنه دانشجويي خود را متكثر سازند.

امروزه، كالج‌ها و دانشگاه‌ها شكاف‌هاي بين افراد صاحب امتياز و محرومان را بازتوليد مي‌كنند، به جاي اينكه اين شكاف را پر كنند. اين كالج‌ها بايد شروع كنند به كار كردن با ادارات ديگر در سطح پيش از كالج يعني دبيرستان‌ها و مدارس راهنمايي تا اطمينان يابند كه دانش‌آموزان محروم شرايط پذيرش در دانشگاه را كسب كنند. آنها مي‌توانند برنامه‌هاي خود براي حمايت از اين دانش‌آموزان هنگام تحصيل در دانشگاه را تقويت كنند. آنها مي‌توانند برنامه‌هاي تحصيلي خوبي در زندان‌ها ارايه كنند. آنها بايد برنامه‌هايي بسيار قدرتمندتر براي جذب و حمايت از دانشجويان فراتر از سن معمول دانشگاه يعني افراد به سن ۳۰ و ۴۰ سال كه شاغل هستند، فراهم سازند و راهي براي آنها فراهم سازند كه از بخش‌هاي پاييني جامعه رها شوند. اين اقدامات به تنهايي باعث كمتر شدن بحراني نمي‌شوند كه امروزه دموكراسي با آن مواجه است. اما دانشگاهيان و دانشگاه‌هاي آنان بايد به بخشي از راه‌حل بدل شوند و نه بخشي از مشكل. ما نبايد سلسله‌مراتبي بودن و طرد را بازتوليد كنيم و به جاي آن بايد دانشگاه‌ها را به بولدوزرهايي تبديل كنيم كه ديوار طرد را نابود مي‌كنند، همان ديواري كه بخشي از جامعه را از حرمت آييني كه مستحق آن هستند محروم مي‌سازد. ما بايد به صورتي عمل كنيم كه تامس جفرسون مي‌گويد:

«نوعي از هارموني و عاطفه را به گفتمان اجتماعي برگردانيم كه بدون آنها آزادي و حتي زندگي مسائلي دور از واقعيت هستند.»

منبع: https://youtu.be/iCddY2ZX7oI

 


دموكراسي به بيان جان ديويي نيازمند عادت‌هاي خوب است. الگوهاي رفتار مشترك جوامع دموكراتيك را قادر مي‌سازد تا به اين پرسش پاسخ دهند كه ما چگونه مي‌توانيم به‌رغم تفاوت‌هاي‌مان با يكديگر زندگي كنيم.  چيزي كه من آن را توازن بين دولت و جامعه مي‌نامم.


من فكر مي‌كنم مردم تا زماني حاضرند نابرابري را تحمل كنند  كه مطابق با نظريات جان رالز، در سيستم انصاف وجود باشد. وجود انصاف به اين معناست كه آنها و فرزندان‌شان در پايين‌ترين بخش‌هاي جامعه قفل نشوند كه راه‌هايي براي گريز از جايگاه پايين و از رنج آنان وجود داشته باشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون